پری در فرهنگ و ادبیات ایران

ادامه نوشته

ريخت شناسي قصه هاي پريان

ادامه نوشته

نماد گل نیلوفر در دنیای باستان


ادامه نوشته

پایان جهان در اساطیر قوم های باستانی


ادامه نوشته

نگاهى به داستان هاى آفرينش انسان


ادامه نوشته

خانه فروردينگان مهـر و ميتـــرا


ادامه نوشته

بررسي اسب به عنوان يک نماد معنوي (3 )

ادامه نوشته

بررسي اسب به عنوان يک نماد معنوي (2)

ادامه نوشته

بررسي اسب به عنوان يک نماد معنوي

ادامه نوشته

تشابه اسطوره و افسانه در حماسه های کهن ایران و چین

ادامه نوشته

اسطوره چین

ادامه نوشته

نقش گاو در استوره ها و باورهای ایرانی

 

 


نقش گاو در استوره ها و باورهای ایرانی

فرشته عبدالهی

نمونه ی واقعی یا نمادین جانوران در استوره های ایران باستان آمده است و می‌توان آن را در منابع اوستایی، پهلوی و حتا فارسی دید. در بخش هایی از اوستا از جمله در بخش گاهانی: یسنا ۲۸ بند ۱، ویسنا ۲۹ بند ۱ تا ۱۱، در اوستای متأخر: یشت ۱۳ بندهای ۸٦ و ۸۷، یسنا ۱۳ بند ۷، یسنا ٦ بند ۴، یسنا ۲٦ بندهای ۴و ۵، یسنا ٦۸ بند ۲۳، یسنا ۱ بند ۲، یسنا ۳۹ بند ، یسنا ۷۰ بند ۲، یشت ۷ (مقدمه)، یشت ۱۴ بند ۵۴، و یسپرد ۲۱ بند ۲و یشت هفتم و سی روزه دوم بند ۱۲... از گاو سخن رفته است.
«گوشورون (۱) به بارگاه آفریدگار روی آورد و خروش برداشت و بنالید كه: مرا به چه كار آفریدید؟ كیست آن‌كس كه مرا پدید آورد؟ خشم و ستم و سنگدلی و گستاخی و زور مرا به ستوه آورد. ای آفریدگار، مرا جز تو نگهبان دیگری نیست، اینك بهروزی و شادكامی برزیگران را به من ارزانی دار.
آن‌گاه آفریدگار چارپایان از «اردیبهشت» (اشی) پرسید: كدامین كس را می‌شناسی كه بتواند برای چارپایان جراگاه و كشتزاری سزاوار پدید آورد و از آنان پاس داری كند؟ چه كسی را برای نگاهبانی چارپایان برمی‌گزینی كه بتواند دروغ خشم را باز دارد؟
«اردیبهشت» به آفریدگار پاسخ داد: در جهان برای چارپایان نگاهبان بی‌آزار و آیین‌شناسی نیست. مردمان نمی‌توانند دریابند كه باید با زیردستان رفتاری به سزا كنند. در میان مردمان، نیرومندتر از همه آن است كه مرا بخواند و من به یاری او بشتابم...» (سرود ۲۹، بند ۱ تا ۳)
بر پایه ی كتاب های دینی پهلوی به ویژه بندهش و نوشته‌های زادسپرم و دادستان دینیك و دینكرد می‌توان این‌گونه برداشت كرد كه كیومرث و گاو نخستین به نام اوگدات یا ایوك‌داد e.vak.dad از خاك درست شدند. گاو در ساحل راست رودخانه داییتی da.i.ti یا ویه‌دایت vi.ye.dayt و گیومرث در ساحل چپ آن آفریده شد. این گاو كه بنابر بیش تر منابع نر بود، تنها آفریده ی روی زمین و حیوانی زیبا و نیرومند به شمار می‌رفت. در زادسپرم (فصل دوم بند ٦) (۲) و یشت هفتم و سی‌روزه دوم این گاو را ماده، سپید و نورانی، همچون ماه وصف كرده‌اند. گاو و گیومرث تا سه هزار سال در آرامش بودند. در گزیده‌های زادسپرم، درباره ی اندرآمدن اهریمن بر آفرینش چنین آمده است: «سپس بر گاو آمد كه یكتا آفریده بود، كه بالاش به مانند گیومرث بود. بر بار [= ساحل [آب] =رود]  ـ داییتی، میانه ی زمین ایستاده بود. دوری او از گیومرث برابر بالای خویش بود از بار آب [= ساحل رود] داییتی نیز به همان اندازه بود. ماده گاوی بود سپید و روشن چون ماه. چون پتیاره [= دشمن، مهاجم و از القاب اهریمن] برآمد، هرمزد منگ را كه بنگ نیز خوانده شود، به خوردن، (به گاو) داد و پیش چشم (وی) بمالید كه تا او را از نابودی و بزه ناشادی كم بود. نزار و بیمار شد، به راست سوی افتاد و اندر گشت [= مرد ]». (۳) در میان آثار پهلوی، بندهش شرح و بسط بیش تری درباره ی‌ روایت آغاز جهان دارد و در فصل سوم، بندهای ۲٦-۱ به سرگذشت گاو و گیومرث پرداخته است. هنریك ساموئل نیبرگ، خاورشناس سوئدی (۱۸۸۹-۱۹۷۴) بر اساس این بخش در مورد سرنوشت گاو در دوره ی سه هزارساله ی سوم چنین گفته است:
«در سه هزار ساله ی سوم (از سال ٦۰۰۰ تا ۸۹۹۹): اهریمن از بیهوشی دراز مدت خود به هوش می‌آید و با شتاب تمام آغاز به دستبرد به جهان روشنایی می‌كند و این جهان روشنایی را از پایین سوراخ می‌كند، در حالی كه این جهان درخشان بدون لكه و در خود بسته و به صورت تخم مرغ بسیار بزرگی قرار گرفته است. وی همه جا مرگ و تباهی می‌گستراند. سپاه او همچون مگس برآفرینش پراكنده می‌شود و از این رو همگی زهرآگین می‌شوند. مرگ بر نخستین مرد، گیومرث و نخستین گاو نر چیره می‌‌شود، ولی در حال مرگ تخم های خود را بیرون ‌می‌ریزد؛ از تخم های گیومرث، نخستین جفت انسان، مشیگ و مشیانگ و از تخم های نخستین گاو، چهارپایان پدید می‌آید و به‌زودی زندگی میرا و آمیخته با بدی، جریان می‌یابد.» (۴) 
بر پایه ی نوشته‌های پهلوی می‌توان این گونه نتیجه‌گیری كرد كه: هنگامی كه دیو بدی به گاو نخستین رسید،‌ گاو برخلاف تلاش اهورامزدا بیمارشد و سرانجام، چشم از جهان فرو بست. روان گاو [=گوشورون] ظهور مردی را كه حامی حیوانات باشد از اهورامزدا خواستار شد و اهورامزدا فره‌‌وشی زردتشت را بدو نمود. سپس از هر یك از اعضای گاو نخستین پنجاه و پنج نوع غله و دوازده نوع گیاه شفابخش رویید و این رستنی‌ها شكوه خود را از نطفه ی گاو نخستین گرفت. از این نطفه یك جفت گاو (نر و ماده) پدید آمد و به دنبال ‌آن ها دویست و هشتاد و دو جفت (بندهش: دویست و هفتاد و دو نوع) از هر یك از حیوانات روی زمین ظاهر شدند.»  (۵) كلمه ی اوستایی گاو یا گوشورون (روان چهارپایان) صرف‌نظر از نوع آن است و به صورت جنس بر همه ی چهارپایان مفید اطلاق می‌شود.
او نماینده ی چهارپایان زمین و وجودی نخستین است، به عنوان یگان جامع و شخصیت آسمانی شده. در عین حال او چارپای زمینی است و هر چه در روی زمین گاو نامیده می‌شود جزیی از اوست. او وجودی نخستینی است كه روزگاری در آغاز از سوی خداوند ویژه‌ای به نام گئوش تشن ge.us.tasan یعنی آفریننده ی گاو پدید آمد. (٦) در فرهنگ استوره ها واژه ی «گاو» بر سر یك دسته از جانوران، از قبیل گاومیش، گاوگوزن، گاوگراز و گاوماهی دیده می‌شود و نشانه ی آن است كه این كلمه در اوستا اسم جنس بوده است. گوسفند هم كه امروز به نوع میش، اعم از نر و ماده، اطلاق می‌‌شود در اصل «گیوسپنت» (۷)  [گاو مقدس] بوده است و در ایران باستان میان چارپایان از همه مفیدتر تلقی می‌شده است. (۸) در جدول سماوی (كه در كتاب بندهش آمده است) برج های آسمانی ذكر شده و نام گاو در آن دیده می‌شود.
در سال نامه‌های زردشتیان روزهای ماه به چهار گروه بخش می‌شوند: «گروه نخستین چنان كه می‌بینیم ردیف زردشتی امشه‌سپنته را از گونه ی تازه دربردارد. گروه دوم مجموعه ی عنصرهای ایرانی بسیار كهن را در بر دارد كه بنا به گفته ی ‌هردوت موضوع پرستش نخست نزد مرد پارس است، این مجموعه در دین زدشتی هم یافت می‌شود، ولی در آن جا پیوسته با امشه‌سپنته‌ها است، در صورتی كه این جا مستقل و به تنهایی ‌آمده است. تیشتریه ظاهرن نماینده ی گیاه‌هایی است كه پس از باران می‌رویند و «گو» نماینده ی چارپا است.» (۹)
درباره ی تقسیم نژادها در شش كشوری كه در پیرامون خونیرس هستند، بنابر زادسپرم (فصل ۱۱ بند ۱۰) در زمان فرمان روایی هوشنگ و بنابر بندهش (فصل ۱۷ بندهای ۵ـ۴) در دوران تهمورث از حیوانی به نام گاو نام برده شده است و چنین آمده كه در فرمان روایی هوشنگ هنگامی كه مردم بر پشت گاو سروو (Sar.u.vo) به كشورهای دیگر می‌رفتند شبی كه به ستایش آتش می‌پرداختند آتشدان ها كه بر سه جا بر پشت گاو نهاده بود در دریا افتاد، جوهر این آتش كه (در اصل) یكی و آشكار بود، به سه آتش تقسیم شد. «در فرمان روایی تهمورث هنگامی كه مردم از خونیرس بر پشت گاو سرسوگ Sar.sa.ug به كشورهای دیگر می‌رفتند شبی در میان دریا چنین اتفاق افتاد كه باد بر آتشدانی كه در آن آتشی بود و در سه جا بر پشت گاو نهاده بود، كوفت و آتشدان ها را با آتش ها به دریا انداخت و این سه آتش چون سه جان (دوباره) به‌جایی كه در آن آتش بر پشت گاو بود برآمدند تا همه جا روشن شد و آن مردمان راه خود را از میان دریا ادامه دادند. (۱۰)
به تر است در این بخش از جوهر تن زرتشت یاد كنیم كه در زندگی استوره های او پیش آمده است و نقش گاو را در شكل‌گیری جوهر تن زرتشت ببینیم. «جوهر تن او را اورمزد از نزد خویش به سوی باد و از باد به سوی ابر به حركت درآورد و به صورت آب، قطره قطره، بر زمین فرو فرستاد. در پی آن، گوناگون گیاهان، از زمین روییدند، پوروشسب شش گاو سفید زرد گوش را به سوی آن گیاهان روانه كرد. دو گاوی كه هنوز نزاییده بودند، به گونه‌ای معجزه آمیز شیردار شدند. بدین گونه جوهر تن زردشت كه در آن گیاهان بود با شیر آن گاوان آمیخته شد. دوغدو به خواست پوروشسب، دیگ چهارگوشی را برگرفت و شیرگاوان را در آن دوشید و آن را به ستون بزرگی آویخت. جوهر تن زردشت در آن شیر بود. در این هنگام، دیوان كه خطر را احساس كرده بودند، گرد هم آمدند و سردسته ی دیوان به آنان خبر داد كه زردشت به وجود می‌آید و پرسید كه كدام‌یك از آنان می‌پذیرد كه زردشت را كه هنوز به صورت انسان واقعی درنیامده است، نابود كند. دیوی به نام چشمگ كه مسبب زلزله و گردباد است پذیرفت كه او را از میان بردارد. شهر و ده را ویران كرد، درختان را در هم شكست، اما ایزدان نگذاشتند كه ستون بزرگی را كه دیگ در آن بود بشكند.
پوروشسب ساقه ی هومی را كه فروهر زردشت در آن بود و آن را بریده و به دوغدو سپرده بود، باز گرفت. آن را كوبید و با آن شیر گاو كه جوهر تن زردشت در آن بود آمیخت و بدین گونه فروهر و جوهر تن زردشت با هم یكی شدند. پوروشسب و دوغدو این شیر آمیخته به هوم را نوشیدند. در این جا بود كه فره كه در تن دوغدو بود با فروهر و گوهر تن زردشت یك جا به هم پیوستند و از هم‌آغوشی آنان كه برخلاف مخالفت دیوان انجام گرفت نطفه ی زردشت در زهدان مادر بسته شد. دیوان كه از این كار ناخشنود بودند، بر آن شدند كه او را در شكم مادر نابود كنند. دوغدو را به تب تند و درد آزار دهنده‌ای دچار كردند. دوغدو خواست پیش پزشكان جادوگر ده برود، اما ایزدان او را از این كار بازداشتند و بدو توصیه كردند تا دست برشوید و هیزم برگیرد و روغن گاو و بوی خوش بر آتش بنهد و روغن را بر شكم بمالد و بر آن بوی خوش بسوزاند و در بستر بیارمد تا او و فرزندش از بیماری رهایی یابند.» (۱۱) 

گاو و مهرپرستان
مهر یا میترا (۱۲) از ایزدان بزرگی است كه میان آریاییان هند و ایرانی سابقه ی دیرینه و كهن دارد. در سروده‌های «ودایی» نام میترا چندین بار آمده است. در لوحه‌های گلی بغازكوی از چهار خدا به نام های «وارونا، ایندرا، میترا و ناساتیا» نام برده شده است كه هر یك از آنان، در زیستگاه اولیه ی آریاها مورد پرستش بوده‌اند. پس از انشعاب، هر دسته از این اقوام، یكی از خدایان را گرامی ‌داشتند.
در گاتاها كه قدیمی‌ترین و اصیل‌ترین بخش اوستاست كلمه ی میتره یك بار، نه به معنی فرشته، بلكه به معنی وظیفه ی مذهبی و تكلیف دینی آمده است.
فرگرد چهارم، «وندیداد» كه به تفصیل از معاهده بستن، پایدار ماندن، شكستن پیمان، گناه، سزای پیمان شكستن، اقسام معاهدات و شروط آن ها سخن می‌دارد و پشت دهم ویژه ی مهر یا میتراست.
میترا كه یكی از خدایان اولیه ی آریایی است، خدای روشنایی و حافظ نظم جهان و مدافع حق و حقیقت و تضمین كننده ی معاهدات و سوگندهاست.
پیروان میترا بزرگ‌ترین مخالفان دین زرتشت به شمار می‌رفتند و زرتشت میترا را از صف خدایان فروكشید و هم ردیف فرشتگان (كه مخلوق اهورامزدا هستند) نهاد. میترا در اوستای متأخر فرشته ی بیداری، عهد و میثاق، راستی و دلیری و راهنمای آدمیان در تاریكی و یاری‌كننده ی كسانی است كه حقشان پایمال شده و كیفررسان پیمان‌شكنان است و در ادبیات پهلوی آمده «سروش و مهرورشن بر سر پل چینوت (چینود) (۱۳) به انتظار روان مردگان ایستاده‌اند تا اعمالشان را روی ترازویی كه اشتباه نمی‌كند وزن كنند، سپس روان از پل عبور می‌كند.
در روایات استوره های پیروان آیین مهر (میتراپرستان) چنین آمده است كه: مهر در شب یلدا در یك غار از برخورد دو سنگ آذرین سخت زاده شده و پس از تولد، چوپانان به پرستش او پرداختند. آن گاه «اورمزد» با صدای خورشید و به وسیله ی كلاغی به میترا پیام داد كه گاوی را هلاك كند و با آن كه مهر در باطن خود از این كار ناراحت و ناراضی بود، به تعقیب گاو پرداخت و پوزه ی گاو را به دست گرفت و او را به غاری برد و با ضربت دشنه‌ای، خونش را ریخت. بی‌درنگ از بدن گاو خوشه‌های گندم و درخت تاك و دیگر رستنی ها رویید و در پی آن عقرب، مورچه و ماری خود را به گاو رساندند تا از خونش بیاشامند (این موجودات در اوستا جزء خرفستران به شمار می‌آیند و كشتن آن ها ثواب دارد). پس از كشتن گاو، روح او به آسمان رفت و در زمین، زندگی تازه‌ای آغاز شد. مهر از آسمان گله‌ها را پاسبانی می‌كند.
همچنین مهریان، اعتقاد دارند كه مهر جهان را بار دیگر زندگی و حیات می‌بخشد و او نجات دهنده‌ای است كه نیك‌بختی و سعادت معنوی را به ارمغان می‌آورد، از حق و حقیقت و راستی نگاهبانی می‌كند، سوار كار و تیرانداز ماهری است در نبرد میان خیر وشر، زشتی و زیبایی، پیروزی با او است. مهر پادشاه است كه میان ستارگان جای دارد و شكوه و بزرگی را به پادشاهان روی زمین عطا می‌كند. او زاینده ی روشنایی و لقبش شكست‌ناپذیر است. از معجزه های او یكی فوران آب از دل سنگ های سخت (به ویژه زمانی كه آب ها نقصان می‌پذیرند) و دیگر، شكار برای سیر كردن گرسنگان است. «معتقدین مهر می‌گویند، «مهر» در هر دو جهان به پیروان خود محبت خواهد كرد». (۱۴)
در آیین میتراییسم، به ویژه در زیستگاه اولیه ی آریایی ها، قربانی كردن گاو برترین بخش و مهم‌ترین كار میتراست. بزرگ خانه، بزرگ طایفه یا بزرگ قبیله، قربانی های خود را به او پیشكش می‌كند. او توجه به روان گاو ندارد، خون او را می‌پذیرد، ستون مهره‌های پشت او را می‌شكند تن او را خرد می‌كند، اندام های او را بند از بند جدا می‌كند، گوش های او را می‌برد، چشمانش را برون می‌آورد (۱۵) تا با این كار به زمین بركت و نیروی آسمانی بدهد.
جشن های آیینی كه همراه با نوشیدن نوشابه ی سكرآور است، بعدها از سوی زرتشت زشت شمرده، بر ضد آن پیكار می‌شود و درگیری دو آیین از این جا سرچشمه می‌گیرد. در گاثاها به ویژه قطعه ی ۲۹ یسنا كه یك سرود قدیم گاهانی است، روان گاو در پیشگاه آفریدگار گاو (اهورامزدا) می‌نالد و از رفتار بدی كه توسط بیابان گردان (قبایل چادر نشین) متحمل می‌شود شكایت و درخواست دادگاه می‌كند تا چارپا بتواند داد خود را بگیرد، اما چون امكان ‌پذیر نیست حمایت‌كننده‌ای برای چارپایان در خواست می‌كند و این وظیفه به عهده ی زرتشت گذاشته می‌‌شود.
میتراییسم از طریق ایران و آسیای صغیر، در غرب نفوذ می‌كند. همچنین پس از سقوط هخامنشیان و به علت آشنایی و مراوده ی كشورهای تابعه، به ویژه با قسمت غرب ایران، میترا در آسیای صغیر، در كاپادوكیه، ارمنستان، و كوماگنه (سمیساط یا ساموساتا شهری بر كران راست فرات در ۴۸ كیلومتری ارفه) نفوذ و اعتبار خاصی می‌یابد، آن اندازه كه شاه زادگان این کشورها به افتخار میترا نام خود را میترادات یا مهرداد گذاشتند و اواخر سده ی اول میلادی، آیین میتراپرستی در ایتالیا نفوذ یافت. نقشه ی آثار بناهای میترایی نقوش و تزیینات آن كه در نقاط گوناگون جهان كشف شده بسیار جالب توجه است و از میان آثار برجسته ی میترا مراسم قربانی گاو مقدس بیش تر تصویر شده است. البته نقش های قربانی در معابد گوناگون تفاوت هایی دارند.
در یك سوی سكه‌های گوردیانوس سوم امپراتور روم (۲۳۸- ۲۴۴م) صورت میترا در حالی كه گاوی را می‌كشد دیده می‌شود. آثاری از میترا پرستی در كارتاژوـ شمال جزیره ی بالكان‌ـ به دست آمده است. در بریتانیا به‌ویژه شهر لندن معبدی متعلق به میترا كشف شده است.
براساس آثار برجای مانده از اروپا، این گونه می‌توان گفت كه آداب و رسوم میترایی و تشریفات خاص آن در غارهای طبیعی یا مصنوعی (كه بر گنبد آن تصویر آسمان نقش شده بود) انجام می‌گرفت. درون غار متكایی قرار داشت و پی روان بر آن زانو می‌زدند. در جلوه‌گاه معبد ظرف آبی برای تطهیر نهاده و در انتهای آن محراب یا تابلویی حجاری شده بود و معمولن میترا را با كلاه فریژی (فریجی) و در حال ذبح گاو نشان می‌داد. درون معابد، به ویژه در فصل بهار، گاوی قربانی می‌شد.

قربانی گاو آیینی در استوره های ایران
در مورد قربانی تعریف های گوناگون شده و در یكی از نمونه‌های آن چنین آمده است: «قربانی (در عبری از ماده ی قرب) به اصطلاح كلی در عالم ادیان، عبارت است از گرفتن زندگانی موجود زنده (اعم از انسان، حیوان و نبات) از طریق كشتن یا سوزاندن و دفن كردن یا خوردن به منظور نزدیک شدن به خدایان و جلب نظر آنان. واژه ی فرنگی آن سكریفایس Sacrifice در زبان های اروپایی می‌رساند كه چیز قربانی شده برای خدایان، با قربانی‌شدن، جنبه ی تقدس و خدایی گرفته است. (۱٦)
قربانی ویژه ی یك دین یك قوم یا ملت خاصی نبوده است و در طول تاریخ بشریت به شكل های گوناگون وجود داشته است. در تمدن های هند، چین، ایران، سومر، كلده، یونان، مصر، هیتی و ... خدایان و ایزدان همواره قربانی طلب می‌كردند و قربانی همواره رفتار و اعمالی گوناگون بود و اغلب شاید هم بدون استثنا خونین بوده‌اند. یعنی یك نوع قتل آیینی یا كشتن آیینی بوده است. قربانی كننده همیشه دارای یك هویت مقدس بود و مورد حمایت قرار می‌گرفت.
در مورد این كه چه موجودی باید قربانی شود و یا چه گونه باید قربانی انجام پذیرد، باید گفت: «انسان نخستین قربانی را به منظور تقدیم به خدا و یا خدایان خویش، از جنس خود برگزید و بعدها انواع گوناگون یافت، مثل قربانی های حیوانی، پیشكشی از محصولات زمینی، خون از بینی گرفتن، رگ زدن، حجامت كردن، انگشت بریدن (مانند مردم استرالیا) دندان كندن، خون شرمگاه در معابد ریختن (مانند یونانیان)، ختنه كردن دختران و پسران (مانند مصریان و عبرانیان)، بیضه كشیدن و خود را اخته كردن (ماندن بابلیان و سومریان)، موی سر تراشیدن و نثار كردن، شكافتن بازوان و با خون آن پیمان بستن (مانند تازیان) خود را در رودهای مقدس غرق كردن و خودسوزی (مثل هندویان و چینی ها ) خودكشی و هاراکیری ha.ra.ki.ri (مانند ژاپنی ها ) و ...» (۱۷) قربانی خونین، از خدایان و ایزدان كوچك‌تر و كم اهمیت‌تر، در پیشگاه خدایان بزرگ‌تر و قدرتمند‌تر، آغاز می‌شود، سپس نوبت قربانی كردن انسان می‌رسد و دیری نمی‌پاید كه با نرم شدن خوی اولیه ی بشر، حیوان به جای انسان به قربانگاه می‌رود و تكامل و پیشرفت بشر در یك گام دیگر به اعمال نمادین روی می‌آورد كه همانا مراسم نان و شراب، جای گوشت و خون را می‌گیرد. (۱۸) «حضرت عیسا با انجام پاره‌ای اعمال نمادین معنی‌دار، مراسم آیین قربانی خونین را دگرگون كرده و در شام آخر در كنار حواریونش گفت: نانی كه برای فصح تبرك نموده و پاره كرده و برای خوردن میان آنان تقسیم نموده است، گوشت اوست و جام شرابی كه تبرك نموده و برای نوشیدن به آن ها داده است، خون اوست و همچنین گفت: با مرگ وی عهد تازه‌ای آغاز خواهد شد و رابطه ی تازه‌ای میان خدا و انسان برقرار می‌شود.
اکنون پیش  از آن كه درباره ی قربانی گاو در استوره ها به ویژه استوره های ایرانی گفت‌وگو كنیم، کمی درباره ی استوره ها سخن می‌گوییم، شاید كه موضوع قربانی گاو را به روشنی درافكنیم. به طور چكیده باید گفت بشر زمانی كه خط را اختراع كرد، نخست با هدف خدمت به خدایان آن را به كار گرفت و به عبارتی، آن چه را كاهنان می‌خواستند، به رشته ی تحریر درآورد. دیدگاه استوره‌ای در این زمان شكل می‌گیرد، متن هایی كه مربوط به گونه‌های استوره‌ای هستند در آرشیو پرستشگاه‌ها جای داشته‌اند. البته باید گفت كه استوره خیلی پیش از پیدایش ثبت رویدادها در جوامع انسانی وجود داشته است، اما ثبت استوره ها توسط خطاطان، به دستور كاهنانی بوده است كه در آن زمان قدرت سیاسی، مذهبی، اقتصادی و ... را در حیطه ی خود داشتند.
در بینش استوره‌ای كشته شدن افراد به گونه‌ای جلوه‌گر است كه انگار مراسم قربانی برای خدایان انجام پذیرفته است و این خدا یا ایزد و یا ایزدان هستند كه قربانی می‌خواهند تا نظم را به طبیعت یا به اجتماع یا قوم بازگردانند و قربانی شدن موجودات فانی در استوره‌ها تنها برای خدایان است و یا خدایان قربانی می‌گیرند تا به انسان ها و موجودات خاكی و میرا بفهمانند كه اراده و سرنوشت در ید قدرت آنان است.
از این رو هر كس برای رسیدن به اهداف خود قربانی می‌كرد، گروهی برای رسیدن به قدرت سیاسی یا مالی، شماری برای رام كردن طبیعت، عده‌ای برای باروری زمین و رویش گیاهان، كسانی به قصد ارتباط با روان پدیده‌های طبیعت (كه در استوره های زرتشتی می‌توان خوانده می‌شود) برخی برای یگانگی و برتری قوم خود، كسانی برای تطهیر و نجات روح و یا نجات فرد و دسته‌ای برای آن كه به بزرگسالی رسند و هویت یابند، قربانی می‌كردند. حتا قربانی كردن می‌تواند نمادی از تغییر شیوه ی معیشت و اقتصاد باشد كه این نمونه بیش تر در استوره های میان رودان (بین النهرین) به چشم می‌خورد.
به یشت های اوستا دقیق شویم، متن هایی را می‌بینیم كه هسته ی اصلی آن كهن‌تر هستند و در دین زرتشت گنجانده شده‌اند. این كار به احتمال زیاد پس از زرتشت، توسط پیروانش صورت گرفته و بن‌مایه ی آن‌ از آیین های كهن‌تر، یعنی پیش از ظهور زرتشت، است.
با ظهور زرتشت، بر باور به خدایان گوناگون مهر باطل خورد و تنها خدای آفریننده، اهورا مزدا به‌جا ماند. پس از مرگ زرتشت بار دیگر خدایان آریایی به گونه و شكل های گوناگون درون دین رخنه كردند و برخی از مروجان دین براساس گذشت زمان و تغییراتی كه در محل سكونت رخ می‌داد به جعل و تحریف این دین پرداختند. نمونه‌ای كه می‌توان از آن نام برد، یشت دهم یعنی مهریشت یا میثره یشت در اوستای متأخر است، این بخش به خدای میثره (میترا) از خداوندان كهن آریایی، پیشكش شده است. البته در اوستای متأخر چهره ی میترا كمرنگ می‌شود و دیگر آن جنبه ی‌ قدرتمند خدایی را ندارد و جزو ایزدان می‌شود و با این اوصاف نقش و تأثیر آیین میترا را در ایران باستان براساس كتیبه‌ها و نقش های برجسته ی به‌دست آمده می‌توان دید. با این پیش مقدمه قصد آن است كه قربانی گاو را در آیین میترا بررسی كنیم، زیرا از لحاظ قدمت این آیین كهن‌تر از دین زرتشت است و در مورد قربانی به ویژه قربانی گاو مراسم مهمی را اجرا می‌كردند.
در آیین میترا، قربانی گاو بسیار مورد توجه بوده است. در اعتقادات میتراییسم خون گاو نیروی باروری زمین را به همراه داشت.
از آثار باقی‌مانده از این آیین، به ویژه در اروپا استنباط می‌‌شود كه: گاو در علفزار مشغول چراست، میترا از راه می‌رسد، گاو را دستگیر می‌كند و بر دوش می‌گذارد، گاو از دوش میترا به پایین جسته و فرار می‌كند، مهر گاو را دنبال می‌كند و بر پشت گاو می‌جهد، پاهای گاو خسته را به دوش گرفته و گاو را به پشت انداخته می‌كشد و پوزه ی‌ گاو به زمین كشیده می‌شود. او گاو را كشان كشان به سوی غار می‌برد. در برخی پیكره ها میترا سوار بر گاو می‌شود و شاخ های او را در دست می‌گیرد و پیروزمندانه می‌راند. گاه میترا را نشسته بر گرده ی گاو با دشنه‌ای كه در كتف گاو فرو برده است، نشان داده‌اند. با كشته شدن گاو، دگرگونی اسرارآمیزی در جهان پدیدار شد. از مغز تیره ی پشت گاو نر، گندم و از خون گاو، بوته ی مو و از بدن گاو، همه ی سبزی ها و گیاهان سودمند دارویی رویید. از نطفه ی گاو (كه ماه آن را پذیرفته و پالوده بود) انواع حیوانات مفید پدید آمد. بدین ترتیب قربانی كننده (میترا) با اجرای قربانی باعث یك زندگی تازه و غنی شد، سپس سوار ارابه ی زرین (كه چهار اسب سفید آن را می‌كشند) شد و به آسمان بالا رفت و در آسمان تاخت و زمین را نگریست.
غیر از باروری و رویش زمین، تقدیم فدیه و قربانی در ایران باستان به منظور و خواست های گوناگونی معمول بوده است یكی از علت های قربانی (كه اغلب بزرگان و شاهان برای رسیدن به قدرت و پیروزی بر دشمنان و كام روایی در آرزوهایشان آن را انجام می‌دادند) عمل به یشت پنجم موسوم به آبان یشت، یكی از بلندترین و قدیمی‌ترین یشت ها و مربوط به آناهیتا (آناهید ـ ناهید) بود.
هوشنگ پیشدادی نخستین پادشاهی است كه در آبان یشت، كرده ی ٦، بندِ ۱۲، از او یاد شده است. «وی در بالای كوه هرا، صد اسب، هزار گاو و ده هزار گوسفند برای اردویسور – آناهد قربانی كرد، تا وی را بزرگ‌ترین شهریار روی زمین گرداند و بر دیوها و مردمان و پری ها و كاوی ها و كرپان ها و دیوهای مازندران و دروغ‌پرستان ورنه (دیلم و گیلان) دست یابد و همه را شكست دهد و اردویسور آناهتا، خواهش هوشنگ را اجابت كرد و او را كامروا ساخت.»
در كرده ی ۲، بندِ ۷ آبان یشت درباره ی «جمشید» آمده است: «برای ناهد، صدها اسب و ده‌هزار گوسفند قربانی و از او تمنا می‌كند كه وی را در همه ی ممالك، بزرگ‌ترین شهریار گرداند و وی را بر دیوها، مردمان و جادوان و كاوی ها و كرپان های ستمكار چیره گرداند و از دیوها، ثروت، بهره، فراوانی، رمه، خورسندی و تشخص را دور بدارد و ایزد ناهد دعای وی را اجابت می‌كند.»
شخصیت دیگری كه در كرده ی ۸ بند ۲۹ اسمش آمده است «ضحاك» یا اژی‌دهاك است.
«او نیز صد اسب و هزار گاو و ده هزار گوسفند برای آناهد قربانی كرد و از او خواست كه وی را بر هفت كشور چیره كند، اما حاجت او برآورده نشد»
در كرده ی ۹، بندِ ۲۲، درباره ی فریدون آمده:
كه برای آناهد صد اسب وهزار گاو و ده هزار گوسفند قربانی می‌كند و از او می‌خواهد كه بر اژدهای سه پوزه ظفر یابد و ناهد حاجت او را برآورده كرد.»
همین طور اسامی در آبان یشت ادامه می‌یابد، و سرانجام به كی گشتاسب می‌رسد، او نیز برای ناهد قربانی می‌كند و سرانجام به آرزو و كام یابی می‌رسد.
در روایت های سنتی زرتشتیان كه برگرفته از آثار پهلوی، مانند بندهش، دینكرد، گزیده‌های زادسپرم، و دادستان دینیك ... است. در مورد فدیه دادن و یا قربانی كردن كه به شکلی به گاو مربوط است، شرح تفسیرهایی شده است كه در همه ی این ها گاو به دست اهریمن كشته می‌شود، اما كشته شدن او شبیه یك نوع قربانی شدن است. یعنی هنگامی كه دیو بدی به گاو نخستین می‌رسد، گاو برخلاف تلاش اهورامزدا، بیمار می‌شود و سرانجام چشم از جهان فرو می‌بندد و از اعضای گاو گیاهان شفابخش و از نطفه ی گاو یك جفت گاو نر و ماده پدید می‌آید و به دنبال آن ها دویست و هشتاد و دو یا دویست و هفتاد و دو جفت از هر یك از حیوانات روی زمین پدیدار می‌‌شوند. كشته شدن گاو در روایت های زرتشتیان شباهت هایی با قربانی گاو در آیین میتراییسم دارد.
به تر است روایت های استوره ای ایران را در مورد مشی و مشیانه (نخستین جفت بشر) یاد كنیم كه به ارواح بد شیر گاو فدیه می‌كنند.
«دیوان آنان را بر ستایش ارواح بد اغوا كردند تا از ناخشنودی‌ای كه آنان را می‌آزرد، تسكین یابند. مشی شیر گاو را دوشید و كمی از آن را به طرف شمال ریخت. به دنبال آن دیوان باز هم نیرومند‌تر شدند و براثر آن باروری از آنان گرفته شد. امروز در شمال ایران بر زمین ریختن شیر گاو را گناه می‌دانند و عده‌‌ای معتقدند ریخته شدن شیر بر زمین موجب خشك شدن پستان گاو می‌شود. به‌نظر نگارنده چنین اعتقادی ممكن است ریشه در باورهای استوره های ایرانی داشته باشد.

- - -

پی‌نوشت ها:
۱- روان چارپایان یا فرشته‌ای كه نگهبانی چهارپایان سودمند با اوست.
۲- با فصل نهم بند ۷ متناقض است.
۳- مهرداد بهار، استوره های ایران، برگ های ۱۴- ۱۳.
۴- نیبرگ، دین های ایران باستان، برگ  ۲۸
۵- محمدجعفر یاحقی، فرهنگ استوره ها، برگ های ۳٦- ۳۰
٦- نیبرگ، همان، برگ ۱۹۷
۷- در اوستای متأخر واژه ی سپینته با واژه ی گاو gav پیوند خورده و گئوسپنته ga.os.pan.ta به كار رفته، اما در پهلوی میانه و پارسی نوین سپنته برای گیاه اسپند به كار برده شده است. در تشكیلات اولیه ی فوم های مهاجر آریایی، شكلی از طبقات اجتماعی داریم به نام خانواده، تیره، عشیره و قوم، محل زندگی عشیره به نام گوئو (gu.u) و رییس عشیره را گوتوتپ می‌گفتند. آقای ایرج شجاعی فرد در نامواژه‌های جغرافیایی گیلان در مورد «گاو» و «گو»ـ كه در پس و پیش نام ها می آید چنین می‌گوید: در پاره‌ای از پیشوندها به معنی «بلوك» است و در پسوند به معنی جا و مكان و در برخی كلمات هم به معنی گاو و «حیوان» می‌آید. نام های گاوچه [= طویله ی گاو]، گاویه به معنای بلوك به تر، جونگا یا زونگا به معنای گاو نر جوان و نام استوره ای و اجاره‌گاه به معنی بازارگاه و همچنین رازگاو و گاوگلی و گالشی، گالشه سیاگا، گوگیر، تناگا، پازگا و دلگا از آن جمله است و گاوو گودر پارسی سره به معنی پهلوان به كار می‌رود.
۸- محمد جعفر یاحقی، همان جا
۹- نیبرگ، همان، برگ ۳۷۹
۱۰- آرتور كریستین سن، نخستین انسان و نخستین شهریار، برگ های ۱۸۱- ۱۸۰
۱۱- ژاله آموزگار، احمد تفضیلی، استوره ی زندگی زردشت، كتابسرای بابل، بابل ۱۳۷۰ ش، برگ های ۴۱- ۴۰
۱۲- مهر در كتبیه‌های پادشاهان هخامنشی میتره Mithra در سانسكریت میتره Mitra ، و در پهلوی میتر Mitr آمده است.
۱۳- Cin. Vad-Cin. Vat در لغت به معنی آزماینده و بازشناسنده و در دین زرتشت نام پل و گذرگاه جداكنندگان روان درگذشتگان پس از مرگ است، در این قسمت عده‌ای به بهشت و شماری به دوزخ می‌روند.
۱۴- فرشته عبداللهی، دین زرتشت و نقش آن در جامعه ی ساسانیان، برگ های ۲۲۰- ۲۱۹
۱۵- نیبرگ، همان، برگ های ٦۱ و  ۷۱
۱٦- دكتر محمد جعفر یا حقی، فرهنگ استوره ها، یرگ ۳۳۹.
۱۷- علی اصغر مصطفوی، استوره ی قربانی، برگ های  ٦- ۵
۱۸- قطب‌الدین صادقی، مدخلی بر نمایش آیین، فصل نامه ی هنر، برگ ۲۷۴

به نقل از مجله ی الفبا

از: ادبستان

 

اسطوره ايراني

اسطوره ايراني

 

ما با اسطوره ها زندگي مي کنيم، به آنها پناه مي بريم، نقدشان مي کنيم، تکريمشان مي کنيم و در گفتارهاي روزمره ما همواره جاري و ساري اند. تمدن هاي بزرگ نظير ايران همواره آوردگاه و مخزن گرانبهاي اساطير بسياري بوده اند که جاي تحقيق و تتبع فراوان دارند و البته عمر اسطوره شناسي در ايران حتي به نيم قرن هم نمي رسد؛ جوان است و نوپا و رو به سوي آينده اي روشن تر با قدمتي کهن تر و ديرپاتر. دکتر ابوالقاسم اسماعيل پور ، نويسنده، مترجم، اسطوره شناس و ماني شناس است. دکتر اسماعيل پور استاد تمام دانشگاه شهيد بهشتي در رشته فرهنگ و زبان هاي باستاني است. او همچنين از سال 2004 تا 2006 رئيس مرکز تاريخ و فرهنگ ايران در دانشگاه مطالعات بين المللي شانگهاي بوده است. از آثار اوست: زير آسمانه هاي نور، ادبيات مانوي (با دکتر مهرداد بهار)، سرودهاي روشنايي، ادبيات گنوسي، رؤياها (کارل گوستاويونگ)، زبور مانوي (س.ر.س.آلبري)، آيين گنوسي و مانوي (ميرچاالياده) و... با او در باب پديدار ارسطوره ايراني به گفت و گو نشسته ايم.

اين سوال شايد خيلي کليشه اي به نظر برسد؛ اسطوره چيست؟

اسطوره ابعاد مختلفي دارد؛ بستگي دارد؛ به اينکه اسطوره را از نظر هنري دنبال کنيد يا از بعد اسطوره شناسانه به عبارت ديگر، دانش اسطوره شناسي مي تواند تعاريف متفاوتي را در بر بگيرد. ما مفهومي به نام اسطوره داريم که ساده ترين تعريفش اين است که اسطوره بياني است نمادين و سمبليک و اسطوره يک روايت است. حالا اين روايت مي تواند نوشتاري باشد که به صورت يک قصه اساطيري نقل شود و مي تواند به صورت يک روايت تصويري باشد که در قالب سنگ نگاره ها و نقاشي هاي کهن بيان شود.

بنابراين روايت نمادين به وجود مي آيد تا نشان دهد که هر قومي از کجا آمده و نيز جهان آن قوم چگونه به وجود آمده است و ويژگي ها و عناصر طبيعي آن چيست و به کجا خواهد رفت. در واقع اساطير هر قوم آفرينش، زندگي، مرگ و پايان جهان را به شکل سمبليک و در قالب نقاشي، موسيقي و رقص هاي آييني براي مردم بيان مي کند. البته ديدگاه من نسبت به اسطوره، پديدار شناختي است؛ آنچه از نظر مکاتب اساطيري به مکتب ميرچا الياده معروف است.

من تئوري ايشان را بيشتر مي پسندم و البته از مکاتب ديگر اسطوره شناسي هم استفاده مي کنم؛ مثلا مکتب روانکاوري اسطوره ، مکتب جامعه شناسي اسطوره و مکتب تاريخي اسطوره. اينها ديدگاه هاي متفاوتي هستند ولي با توجه به کهن بودن اسطوره هاي ايراني و اينکه به هر حال من به عنوان يک ايراني بايد به اسطوره نگاه کنم، مناسب تر مي دانم که با ديدگاه پديدار شناسي، اسطوره ها را بسنجم. اين ديدگاه در واقع اسطوره را به شکل يک دين اوليه نگاه مي کند و آنها را باور آييني مي داند؛ يعني اسطوره ها افسانه و خرافات نيستند و کاربرد آييني داشته اند. بنابراين تعريفي که من از اسطوره دارم اين است که اسطوره ها حداقل در ايران از قداست بسيار بالايي برخوردار بوده اند؛ يعني عامه مردم، اساطير را باور داشته اند؛ مثلا اگر مي گفتند اسطوره ميترا، يعني به يک خداي خورشيد اعتقاد داشتند و مي گفتند که اين همان ميتراست که هر روز مي درخشد و بدي ها را از بين مي برد و نيکي ها را پاداش مي دهد.

 

اشاره کرديد به اينکه اسطوره، افسانه نيست؛ چه تفاوتي ميان اسطوره و افسانه وجود دارد؟

 

افسانه يعني قصه هاي محبوب مردم که اعتقاد قلبي و ايماني در آن نيست لذا وقتي مي گويند افسانه علاءالدين و چراغ جادو، ديگر مردم اعتقادي به اين قضايا ندارند و صرفا جنبه سرگرمي براي مردم پيدا کرده است. اين، اعتقاد شخص بنده است اما مي شود در اين باره به مکاتب ديگر هم نقب زد؛ مثلا ديدگاه روانکاوانه اسطوره در آموزه هاي فرويد ويونگ خيلي حائز اهميت است به اين دليل که اسطوره را ناخودآگاه جمعي يک قوم محسوب مي کنند. مثال آن خواب ديدن است؛ خواب ها، روياهاي فردي هر انسان هستند اما وقتي اين روياها جمعي مي شوند يک کهن الگو مي سازند و اين کهن الگو عامل اصلي به وجود آمدن اسطوره از ديد يونگ است که با چيزي تحت نام افسانه بسيار تفاوت دارد.

 

پس در واقع خرد جمعي آدمها در هر خطه و سرزميني باعث به وجود آمدن اسطوره ها مي شود؛ اما در مطالعه اساطير با برخي از مشابهت ها مواجه مي شويم که لزوما همزمان نيستند؛ مثلا شباهت اسطوره گيل گمش با اسطوره مصري ايزيس و اوزيريس. به نظر شما ارتباط ميان تمدن ها و سرزمين ها باعث اين مشابهت ها بوده يا مي توان اين امر را تعميم داد به خرد جمعي آدميان و نياز همه انسان ها به داشتن اسطوره؟

به نظر من يک سلسله شباهت همگاني در اساطير جهان وجود دارد؛ يعني همه اقوام کهن و باستاني جهان مثل ايران، مصر، چين، بين النهرين، هند، يونان و... يک سري روياها و احساسات مشترک داشته اند؛ مثلا همه آنها نسبت به خورشيد و ماه عکس العمل نشان داده اند و براي هر دوي آنها اسطوره هايي دارند و اين لزوما به معناي تاثير و تاثر از يکديگر نيست؛ البته جاهايي هست که نزديکي اقوام مثل ايران و بين النهرين از لحاظ جغرافيايي، ناخودآگاه باعث تاثير پذيري مي شود؛ مثلا اسطوره هاي انکي در بين النهرين که خداي خرد است در واقع بازمانده بابلي اسطوره دوموزي يا تموز است.

از طرفي در ايران باستان ما اهورامزدا را داريم که از ترکيب دو اسم اهورا به معناي سرور و مزدا به معناي خرد تشکيل مي شود؛ يعني خداي بزرگ بين النهرين و ايران هر دو خداي خرد هستند. حالا اين يک شباهت است يا تاثير و تاثر؟ به گمان برخي مثل اسطوره شناس نمي توان ناديده گرفت. اما در خيلي از موارد هم اين قضيه هيچ ارتباطي به تمدن هاي ديگر ندارد؛ به عنوان مثال اسطوره خورشيد در مصر به نام شمش است، در برابر خداي خورشيد ما که ميتراست. اينها بدون هيچ گونه تاثيري از يکديگر به وجود مي آيند بنابراين سوال شما دو جواب دارد؛ يکي اينکه احساسات و روياهاي بشر داراي يک سري اشتراکات همگاني است که يونگ اسمش را روياي جمعي مي گذارد؛ يعني همه ابناي بشر تا چشم باز مي کنند و آسمان را مي بينند پس به دنبال خداي آسمان مي روند و به او ايمان مي آورند.

حالا ممکن است در بين النهرين باشد که خداي آسمان، آنو نام دارد يا ممکن است در ايران به وجود بيايد و نامش آسمان باشد که يکي از ايزدان است و هم در هند، يونان و... جواب دوم اين است که بعضي به خاطر همزيستي کنار هم مثل ايران و هندي يا ايران و بين النهرين يا مثال بهتر آن يونان و روم است که مي دانيم رومي ها در خلق اساطيرشان بسيار وامدار يونان هستند.

 

آقاي دکتر مي توان گفت اولين جايي که اسطوره ثبت مي شود و در واقع به رسميت شناخته مي شود، تمدن است؛ وقتي تمدن شکل مي گيرد آن وقت کمبود اسطوره شکل مي گيرد يا اسطوره در قبايل بدوي پديد مي آيد که زمينه ساز تمدن است؟

 

لزوما اساطير، همپا و همزمان با تمدن ها نيستند بلکه شق دوم مطلب شما محتمل تر به نظر مي رسد که اتفاقا پيش از شکل گيري تمدن هاي بزرگ است که اسطوره ها سيطره بيشتري دارند و در واقع کار تمدن را انجام مي دهند. به طور مثال اساطير ايراني اغلب متعلق به قبل از سلسله هخامنشيان و مادها هستند؛ يعني از دوره اي که اقوام آريايي به شکل قبايل ابتدايي هستند اين اساطير به وجود مي آيند و قوام مي گيرند و بعد در دوران زردشت به صورت مکتوب در مي آيند.

ميرچا الياده اتفاقا معتقد است که هرچه جامعه بدوي تر باشد مثل سرخ پوست ها، اساطير آن خيلي طبيعي تر و بکرتر هستند چون وقتي يک جامعه متمدن مي شود، اساطير آن جامعه به دين تبديل مي شوند و چون اديان به وجود مي آيند، اساطير را کنار مي زنند و آنها در واقع تبديل به باورهاي ديني مي شوند. بنابراين اسطوره ها نقش حياتي اي در شکل گيري اقوام ابتدايي دارند و بعد حتي وقتي دين به وجود مي آيد باز آنها خودشان را به اصطلاح در حواشي آيين هاي ديني نگه مي دارند و خودشان را همرنگ دين مي کنند؛ مثلا زردشت  هزار سال پيش آمد و توسط اهورا مزدا يک دين يکتاپرستي رواج داد و پيروان زيادي هم پيدا کرد. اهورا مزدا وقتي آمد، تمام اين ايزدهاي باستاني که پيش از اين خدا بودند، بايد از بين مي رفتند اما آنها در آيين زردشت تبديل به فرشتگان در رده هاي پايين تري مي شوند؛ مثلا ميترا که خداي بزرگ آسمان و خداي پيمان است، در آيين زردشت تبديل مي شود به يک فرشته که ترازودار روز رستاخير است. جالب اينجاست که اين فرشتگان دوباره بعد از زردشت خودشان را به اين آيين بزرگ تحميل مي کنند و دين زردشت دوباره با اساطير مي آميزد. در کتاب «يشت ها» دوباره ميترا مي آيد و مقامش را احيا مي کند. همواره اديان وجود دارند اما اسطوره ها آن قدر قدرتمند هستند که خودشان را دوباره مي چسبانند به حواشي دين.

روايتي از اسطوره هاي ايران(2)

روايتي از اسطوره هاي ايران و نقش فرهنگي- اجتماعي آنها در فرهنگ مردم

بخش اول ، بخش دوم(پاياني) :

 

در ايران يک دولت ملي قدرتمند وجود داشته که پايه هاي آن در اساطير بوده است. هر چند که فرهنگ ايراني، فرهنگ شفاهي بود –برخلاف فرهنگ مکتوب يونان- اما آن فرهنگ شفاهي در نماد، تصوير و معماري ايران بروز پيدا کرد. در ايران، به جز اين ميراث باستان که به پيش از اسلام تعلق دارد، ميراث ديگري هم با نام ميراث اسلامي وجود دارد. ايراني ها به خاطر همان مبناي فرهنگي غني، به سرعت دين اسلام را ايراني کردند. هانري کربن، اسلام و ايران شناس بزرگ هم از اسلام ايراني حرف مي زند. جغرافياي جهان هم نشان مي دهد که اسلام ايراني، تا اندازه زيادي، روي پهنه فرهنگي ايراني ارتقا مي يابد.

 دکتر ژاله آموزگار در کتاب تاريخ اساطيري ايران خود، منابع اساطيري ايران را اينگونه معرفي مي کند:

1.         «الف) منابع هندي؛ به دليل فرهنگ مشترک که از دوران مهاجرت آرياييان به بعد ميان بوميان و هند و ايران وجود داشته است.

2.         ب) منابع اوستايي؛ کتاب اوستا که زبان آن جزء زبانهاي باستاني ايران است و مدتها سينه به سينه نقل مي شده، در دوره ساساني با تکيه برآگاهيهاي همه موبدان و با خطي که در دوره ساساني بر مبناي خط پهلوي اختراع شده بود، تدوين يافته است.

3.         ج) منابع مانوي؛ شامل نوشته هاي ماني و پيروان اوست.

4.         د) منابع پهلوي؛ منظور سنت هاي متعلق به دوره ساساني است و حتي اين آثار روايتهاي بسيار قديمي تري را بازگو مي کند.

5.         ه) منابع عربي و فارسي؛ شاهنامه در واقع منبع اصلي روايتهاي اساطيري و حماسي ايران به زبان فارسي است و بر اساس خداينامه ها سروده شده است.

6.         و) نگا ره ها؛ نگاره ها بازمانده از دوره هخامنشي، اشکاني و ساساني بر ديواره ها و روي مهرها و سکه ها و ظرفها است که تصويره ايي از خدايان و قهرمانان گذشته را منعکس مي کنند.

7.         ز) نوشته هاي مورخان غير ايرني؛ نوشته هاي تاريخ نويساني مثل هرودوت و منابع ارمني و سرياني را مي توان نام برد».

نخستين پژوهشهاي اسطوره شناختي و پژوهش در افسانه ها از اوايل سده چهاردهم ه.ش آغاز گرديده است. پژوهشهاي استاد ابراهيم پور در نخستين دهه همين سده با انتشار مجموعه اوستا شناسي و تعليقات اسطوره هاي پيرامون گاتها و يشت ها و ديگر بخش ها اوستا صورت گرفت. صادق هدايت با انتشار بخش هايي از متون پهلوي و گردآوري افسانه ها گام موثر ديگري برداشت. اسطوره شناسي يکي ازشاخه هاي انسان شناسي فرهنگي است که از آغاز قرن 18 ميلادي مورد توجه تاريخ نگاران و مردم شناسان بوده است.

در اساطير ايراني بيش از هر چيز نبرد خير و شر و عناصري که در زير آن دو رده بندي مي شود، چشمگير است. به عبارتي تفکر ايراني در همه چيز در پي اين رده بندي است و جنب? اخلاقي قوي اي به آن داده است.

 دکتر کزازي در کتاب رويا، حماسه، اسطوره خود آورده است که: «هر چند کاربرد واژه اسطوره در ادبيات باستاني ايران پيشينه اي ندارد، اما کاربرد آن به صورت جمع اساطير/ الساطير 9 بار در قرآن به معني «افسانه و نوشته هاي پيشين»آمده است. معني اين واژه نيز در تازي «افسانه ها و سخنان بي بنياد و شگفت آور»است».

استاد دانشگاه تهران در ادامه سخنان خود در ارتباط با موضوع اسطوره ها در ايران باستان چنين گفت: «در اساطير ايراني بيش از هر چيز نبرد خير و شر و عناصري که در زير آن دو رده بندي مي شود، چشمگير است. به عبارتي تفکر ايراني در همه چيز در پي اين رده بندي است و جنب? اخلاقي قوي اي به آن داده است. يکي ديگر از عناصري که در همين رده بندي اهميت زيادي در فرهنگ ايراني داشته است مفهوم شاه و فره مندي او از طرف خداست. شاهي که در خدمت رد? نيک باشد فره هميشه به او تعلق دارد، و هر کاري که او را از اين رده خارج سازد باعث گسستن فره از اوست. بررسي اين مسائل و اين رده بندي فرهنگ و ريشه هاي فرهنگي ايراني را روشن مي سازد.

گفتيم که در فرهنگ اساطير ايران، تقابل خير و شر وجود دارد و نه تقابل انسان و خدا. پيام اسطوره هاي ايراني تقابل دو گوهر است؛ دو گوهر خير و شر. يکي راستي و ديگري ناراستي، يکي خوشبويي و ديگري بويناکي، يکي روشنايي است و ديگري تاريکي» (برگرفته از مصاحبه جلال ستاري با دکتر فکوهي).

کهن ترين نمونه هايي که از صورت باستاني اساطير ايران مانده است، اشاره هايي در اوستا است، بخصوص در يشت ها. چون يشت هابيش از هر چيز مجموعه اي از سرودهاي نيايشي هستند. اشاره هاي مفصل به اسطوره ها در آنها وجود ندارد و هر چه هست سر بسته و کوتاه است. تا آنجا که مفصل ترين متن ها پيرامون اساطير ايران در نوشته هاي زرتشتي به زبان فارسي ميانه است.تدوين نهايي اکثر آنها در اوايل دوران اسلامي است و بيشترشان مبتني بر متنهاي اواخر دوران ساساني است و بعضي هم مطالبي مربوط به وقايع پس از حمله تازيان به ايران نيز به کتاب اضافه کرده اند. برخي از معروفترين اين کتابها عبارتند از: بندهش، دينکرد، گزيده هاي زادسيرم و روايت پهلوي.

دکتر مختاريان معتدند که«پيام اسطوره هاي ايراني هم با توجه به تقابل دو الگوي خير و شر، پيروي از الگوي خير و وفاداري به آن است و اينکه بشر پيمان ببندد که دروغ نگويد. هر چند امروزه اسطوره ها معناي واقعي خود را از دست داده اند و ما ديگر کمتر شاهد درک معناي واقعي آنها هستيم. در واقع همان خدمتگزاري به مفاهيم خير از پيام هاي بزرگ اساطيري ايران است.

 

ايشان در ادامه سخنان خود بيان کردند که هر چند امروزه شاهد حتي کشف پيچيدگي مسائل طبيعي از طريق علوم جديد هستيم و حتي با اينکه علم تا حدي توانسته بگويد مثلا باران چگونه پديد آمد ولي در آن بخش که علم واقعيت را نتواند روشن کند، ما هنوز درگير اسطوره هستيم و ريشه هاي آن به شکل گيري تفکر انسان در گذشته برمي گردد. اگر ريشه هاي فرهنگي اسطوره ها را بدست بياوريم متوجه مي شويم که اين ريشه هاي فرهنگي چه تاثير بسزايي در هويت بخشي ملت ما دارند. اگر ملتي ريشه هاي خود را نيابد، اسطوره ها از ميان آنها رخت برميبندند و بسياري از مفاهيم موثر در فرهنگ ما اگر درست شناخته نشوند، به نوعي زندگي معنوي خود را از دست مي دهيم. اين گونه مفاهيم براي زندگي روزانه، براي نمونه مسئل? ازدواج و ويژگي هاي آن در فرهنگمان، اهميت به سزايي دارد.

اهميت اسطوره ها و شناخت آن ها در رويکرد ما به مسائل فرهنگي و حتي گسترش و استفاد? آن ها براي رشد اقتصادي اهميت به سزايي دارند.

 

نگاهى به اژدها در اسطوره های ایرانی


ادامه نوشته