انواع   را

ادامه نوشته

زرگ سازی و کوچک سازی واژه ها در زبان فارسی


ادامه نوشته

پژوهشی در اصل و ریشه ی واژه ی «گپ»


ادامه نوشته

غلط های مشهور املایی و دستوری زبان فارسی


ادامه نوشته

بازشناسي فعل مركب از ساده   


ادامه نوشته

گذاشتن و گزاردن


ادامه نوشته

(درباره ی کاربرد فعل «خوردن» در زبان فارسی)

ادامه نوشته

نام زبان ما به انگليسی چيست: فارسی (Farsi) يا پرژن (Persian)؟

 

نام زبان ما به انگليسی چيست: فارسی (Farsi) يا پرژن (Persian)؟

 

 

کامران تلطف    

 

 

برگرفته از: شوراي گسترش زبان فارسي 

 

 

 

نام زبان ما به انگليسی چيست: فارسی (Farsi) يا پرژن (Persian)؟

نام زبان ما فارسی است. در انگليسی به آن پِرژِن (Persian) می گويند. اگر چه اين گفته ساده می نمايد اما در سالهای اخير در زبان انگليسی به گونه ای روز افزون به جای واژه پرژن (Persian)، از واژه فارسی (Farsi) استفاده می گردد. در اين گفتار کوتاه، می خواهم توضيح دهم که چرا چنين جايگزينی صورت می گيرد، چه کسانی آن را انجام می دهند، و سرانجام اينکه زيان های اين جايگزينی کدام است. پيش از اين ديگران در اين باره نکاتی را مطرح کرده اند و بحث های بسياری هم صورت گرفته اما بنظر می رسد که مسئله هنوز حل نگرديده است و هر روز هم جدی تر می شود.
قرن هاست که در غرب از واژه پرژن (Persian) استفاده می کنند که اصل آن به واژه های پارس و پارسی بر می گردد. هنگامی که هزار سال پيش از ميلاد مسيح اقوام آريايی به سرزمين پرسيس مهاجرت کردند پارس و زبان آنها نيز پارسی شناخته شد. اين زبان از آن هنگام تا کنون دچار دگرگونی های بسياری در دوره های گوناگون شده است که نتيجه آن پديداری پارسی کهن (که تا سه سده پيش از ميلاد زنده بوده)، پارسی ميانه يا پهلوی (که تا سده نهم پس از ميلاد رايج بوده)، و پارسی نو که ديگر پس از تسلط عرب ها نام آن به فارسی موسوم شد – بوده است.چرا که در زبان حاکمان جديد صدای "پ" وجود نداشت. اگر اين صدا وجود داشت و يا اگر ايرانيان پشتکار بيشتری در نگهداری نام واقعی آن می کردند، با توجه به تشابه آن با نام آن در زبانهای غربی کار امروز ما یقينا ساده تر می بود. ولی ايرانيان از فرم عربی اين واژه که همان "فارسی" است برای ناميدن زبان خود استفاده کردند. اما در غرب از همان دوران يونان و رم باستان اين زبان پرژن (Persian) - يا با تلفظی شبيه به آن بسته بهنوع زبان اروپايی خوانده شد. فارسی در دوران امپراتوری اسلامی همچنان اهميت خود را حفظ کرد و در کنار عربی به يک زبان جهانی بويژه در فلات ايران، در آسيای ميانه، و تا همين سده های اخير بعنوان يک زبان رسمی در هند تبديل گرديد. در اين دوران حجم بزرگی از آثار تاريخی، شعری، و ادبی، اجتماعی، و علمی به فارسی نوشته شد. امروزه نيز فارسی همچنان نه تنها زبان رسمی ايران بلکه يکی از زبانهای رسمی افغانستان و جمهوری تاجيکستان و هنوز هم زبان مردم بسياری در ساير نقاط آسيای ميانه است.
اما سخن اصلی ما بر سر نام اين زبان در زبان انگليسی است نه تاريخچه آن. مسئله اين است که چرا ناگهان در امريکا و نيز در بسياری از کشورهای اروپايی بجای نام انگليسی (Persian) يا فرانسوی (Persane)، يا آلمانی ( Persisch) آن، واژه "فارسی" (Farsi) که در واقع نام بومی زبان ما در ايران يا کشورهای فارسی زبان است بکار برده می شود و چه کسانی به اين کار دامن می زنند ؟ اشکال آن چيست؟
برای کسانی که به روزنانه ها، کتابها، و نشريات انگليسی و يا اروپايی در دوره های پيش از دهه هشتاد ميلادی (و چاپ خارج از ايران) دسترسی دارند و يا برای کسانی که آن سالها را بياد می آورند، روشن است که اين زبان در آن روزگار در انگليسی بطور عمده پرژن (Persian) خوانده می شد و نه فارسی (Farsi). اما در واقع پس از انقلاب اسلامی سال 1358 بود که بگونه ای گسترده و ناگهانی از اين زبان در انگليسی و ساير زبانهای اروپايی بعنوان فارسی (Farsi) نام برده شد. پيش از آن به ندرت و در موارد خاصی اين واژه به چشم می خورد و قطعا مردم عادی غرب (بجز عده ای جهانگرد يا فرستاده های سياسی و آنهم بخاطر بی اطلاعی دوستان بومی اشان) از آن بی اطلاع بودند. در آن زمان واژه فارسی (Farsi) تنها به معنای نام محلی زبان ما در زبان های غربی وجود داشت. انقلاب ايران در بسياری زمينه ها بويژه در رابطه با چگونگی توليد فرهنگ و گسترش آن، توليد ايدولوژی و ارتقاء آن، توليد هنر و تبليغ آن، و نيز در زمينه چگونگی عرضه داشت هويت ايرانی رابه طور اساسی در جامعه دگرگون کرد. در سطح عمومی، ديگر اين گونه توليدات در انحصار يک گروه برگزيده اجتماعی نبود بلکه بسياری از مردم عادی نيز فرصت يافتند به اين گونه فعاليتها بپردازند. از جمله مثال های موفقيت آميز آن شرکت انبوه بيشماری از زنان ايرانی در فعاليت های ادبی، سينمايی، و نقاشی است. مسئله ارتقای گفتمان حکومتی بعنوان يک سياست رسمی در سطح داخلی و بين المللی همچنان بعنوان يک ضرورت باقی ماند اما ديگر بجای ستايش نظام ايران باستان، دولت به ستايش سنت های دينی پرداخت که از آن رهگذر تا اندازه ای هر آنچه که باستانی، غربی، يا بطور کلی غير اسلامی بود نفی می گرديد. همزمان، انقلاب باعث تبعيد، کوچ اجباری، يا کوچ آزادانه بسياری از ايرانيان با زمينه های اقتصادی و فرهنگی مختلف به غرب شد. همه اين دگرگونی ها به نوعی در بازعرضه داشت هويت ايرانی که پيش از اين بيشتر در رابطه با ايران تاريخی بود تاثير گذاشت. از نتايج اين دگرگونی های گفتمانی يکی هم رواج واژه فارسی (Farsi) بعنوان نمام اين زبان در خارج از کشور بود. اما ابتدا اين را بايد روش کرد که اين کسانی که به رايج کردن اين واژه در زبانهای خارجی کمک کردند که بودند و از کدام خواستگاه دست به اين کار زدند.
در اين رابطه به چند گروه می توان اشاره کرد که هر کدام ممکن است با انگيزه يا دلايل مختلفی به اين کار اقدام کرده باشند. نخستين گروه مديران کشوری پس از انقلاب بودند که در اخبار انگليسی و ديگر زبان های خارجی، در نشريات انگليسی، در بروشورهای جهانگردی، و در اعلاميه های انقلابی به زبان های خارجی و در هر کجا که لازم بود از واژه فارسی (Farsi) استفاده کردند. اين البته به اين معنا نيست که در رژيم پيشين هيچکس هيچگاه از نام بومی اين زبان در زبان های خارجی استفاده نمی کرد. بودند تعدادی که اين کار را می کردند. اما با انقلاب 1979، و سپس با حادثه گروگانگيری، ايران نا گهان در مرکز توجه قرار گرفت. اکنون ديگر همه به اين توجه داشتند که مسئولين انقلابی ايران چه می گفتند. اينان گاه از سر بی توجهی از واژه فارسی (Farsi) در ارتباطات خود استفاده می کردند و گاه نيز انگيزه های ايدولوژيک آنان را به اين کار وا می داشت.البته برخی از مخالفان فرهنگ غربی می دانستند که زبان ما برای مثال در انگليسی پرژن (Persian) خوانده می شد و نيز می دانستند که عربها آن را الفارسی می خوانند و نيز تا حدی به رابطه واژه پرژن (Persian) با تاريخ ايران باستان آگاهی داشتند بنابراين نمی توان گفت که تمام حرکات آنها نا آگاهانه بوده است. رواج واژه فارسی (Farsi) برای اين گروه نه تنها عملی در مخالفت با غرب بود بلکه از نظر ايدئولوژی نيز باعث ايجاد فاصله هر چه بيشتر با فرهنگ ايران باستان می گرديد، درست بر خلاف کاری که برخی از مسولين رژيم پيشين در صدد آن بودند، يعنی اغراق در مورد ايران باستان و اهميت آن در زندگی روزمره مردم دوران ما. شايد هم اينان صادقانه باور داشتند که بايد اين نام را تغيیر داد که در اين صورت درست اين بود که دلايل اين باور خود رابه بحث عمومی قرار می گذاشتند. برای مثال حتا امروز نيز دريک تارنمای رسمی کشور بخشی وجود دارد بنام فارسی سرويسس (Farsi Services): هنگامی که نهادی رسمی زبان خود را فارسی بخواند، طبعا بسياری از وابسته های سياسی کشور های ديگر که در ايران اقامت دارند نيز آن را به همان نام می خوانند بويژه اگر آنها از کشورهايی باشند که در آنجا به زبان ما فارسی می گويند (برای مثال کشورهای عربی، پاکستان، ترکيه، و غيره). اين افراد نيز به پيروی از مقامات رسمی ما هنگام سخن گفتن به زبان انگليسی زبان ما راFarsi می نامند.
گروه ديگری که به رواج استفاده از واژه فارسی (Farsi) در زبان انگليسی کمک کردند برخی از خبرنگاران خارجی بودند که برای تهيه گزارش به ايران سفر می کردند. با توجه به زمان محدودی که ایشان در آنجا می گذراندند، تعجب آور نبود که تنها کلمه ای را که حتما ياد می گرفتند همين واژه فارسی بود بويژه که از مسئولين هم هنگام انگليسی صحبت کردنشان، کلمه پرژن را نمی شنيدند. اين خبرنگاران پس از بازگشت از همه معلومات تازه خود را، از جمله نام زبان کشور ايران، در نوشته هايشان استفاده می کردند تا خوانندگان خود را بهتر تحت تاثير قرار دهند. هنوز هم برخی از آنان به اين کار ادامه می دهند و از بکار بردن نام درست اين زبان در زبان خود اجتناب می ورزند. روشن است که رفتار مقامات ايرانی با نام بين المللی زبان خود نيز در مورد رفتار خبرنگاران نيز بی تاثير نبوده است. بالاخره آنها گزارشگرند و هر چه را بشنوند تکرار می کنند.
گروه بعدی که از واژه فارسی (Farsi) برای ناميدن اين زبان در انگليسی استفاده می کنند برخی از زبان شناسان هستند. اين ها معتقدند که برای تشخيص زبان هايی که در ايران، افغانستان، و تاجيکستان رايج است بهتراست که زبان ايران را فارسی (Farsi)، زبان افعانستان را دری (Dari)، و زبان تاجيکستان را تاجيک (Tajik) بنامند چرا که اطلاق واژه پرژن (Persian) به همه آنها درست نيست. و اين اعتقاد بر اين اساس استوار است که اين ها سه زبان مختلف، يا بر طبق نظرات برخی ديگر از آنان دست کم سه گويش گوناگون، هستند. در اين مورد در واقع اغراق می شود، به همانگونه که برخی از زبان شناسان در تفاوت بين فارسی نوشتاری و گفتاری چنان اغراق می کنند که گويی در باره تفاوت بين عربی استاندارد و فصیح سخن می گويند. پس در اينکه اينها سه زبان مختلف هستند جای بحث فراوان وجود دارد. اما ممکن است بگوئيم که اين گونه نام گزاری کار اين گروه از پژوهشگران را کمی آسان می کند ولی اين کار باعث ايجاد سردرگمی در بين غير متخصصان می گردد. از آن گذشته دلايل بسياری نيز برای رد اين نظريه زبان شناسانه وجود دارد. برای مثال زبان انگليسی در انگلستان و انگليسی در آمريکا با يکديگر تفاوت هايی دارند (اگر چه به نسبت بسيار کمتری) اما اين دو گونه را دو زبان مختلف به نامهای انگليسی و امريکايی نمی خوانيم بلکه در صورت لزوم به آنها انگليسی (English) و انگليسی امريکايی (American English) اطلاق می کنند. به همين روال فرانسوی فرانسه و فرانسوی کبک (در کانادا) با يکديگر تفاوت های فاحشی دارند اما هر دو فرانسوی هستند: French و Canadian French. از اينها گذشته اگر قرار باشد اين منطق زبان شناسانه را به مقوله نام گذاری تعميم دهيم، بايد برای تمام لهجه های فارسی در ايران و افغانستان و تاجيکستان يک نام ويژه پيدا کنيم که در اين صورت ما صاحب "زبانهايی" خواهيم شد از قبيل اصفهاني و شيرازی که برای فارسی زبانان بسيار آسانند و به فارسی تهرانی نزديک و "زبانهايی" همچون سياه کوهی و اردکانی که فهم آنها برای تهرانی ها کمی مشکل تر است. بنابراين چرا برای مثال از اين نام گذاری استفاده نمی کنند: Persian و Dari Persian و Tajik Persian. اين گونه واژه گذاری بخوبی اين سه گونه مختلف زبان فارسی از هم جدا میکنند. برای اطمينان خاطر اين را هم اضافه کنم که حتی در خود زبان فارسی و در تاجکيستان، اديبانی مانند محمد جان شکوری از واژه فارسی تاجيکی برای ناميدن اين زبان استفاده می کنند.
واقعيت ديگر هم اين است که در سطح ادبی نيز اين سه کشور دارای ميراث ادبی (Persian literature) مشترکی هستند که به ما اجازه نام گذاری های دلبخواهی زبان ها را نمی دهد. چنانچه همه ايرانيان و ايرانشناسان سه واژه Persian و Dari Persian و Tajik Persian را به رسميت بشناسند، ادارات دولتی و بويژه ادارات مهاجرت نيز بتدريج آن را پذيرفته و در اسناد خود آن را منعکس خواهند کرد و بدين ترتيب يک امر فرهنگی طولانی مدت فدای منافع کوتاه مدت چندين مترجمی که برای اين ادارات کار می کنند نخواهد شد. جالب است که يک نويسنده افغانی در کتاب تازه خود می گويد داشتن دو نام برای يک زبان در دو كشور ايران و افغانستان برای فرهنگ و ادبيات مشترک دو کشور مضر بوده است. وی در اين پژوهش خود نشان می دهد که هيچگاه ضرورت تاريخی برای کاربرد واژه های "دری" و "فارسی" وجود نداشته است و از اين راه اين باور را كه زبان مردم افغانستان دری و زبان مردم ايران فارسی است، مورد ترديد قرار می دهد.
افراد ديگری که از این و اژه ه برای ناميدن اين زبان در زبانهای ديگر تا حدی بطور طبيعی استفاده می کنندعبارتند از کسانی که نام اين زبان در زبان مادریشان نيز فارسی است. اينها شامل هندی ها، پاکستانی ها، عرب ها، ترکها، پنجابی ها، و غيره هستند که در هنگام مکالمه به انگليسی تمايل دارند که از همان واژه آشناتر در زبان خود استفاده کنند. اين عمل نشانه بی احترامی آنها نسبت به اين زبان نيست. بلکه آنهادر مواردی با اين کار انگار که می خواهند احساس نزديکی خود را به فرهنگ ايرانی نشان دهند. کسانی که در دانشگاه ها به آموزش فارسی می پردازند حتماً به اينگونه دانشجويان برخورد کرده اند. اما جالب اين است که با يکبار ياد آوری، اين دانشجويان از واژه پرژن (Persian) استفاده می کنند.
گاه سازمان های دولتی و ارتشی در کشورهای غربی و بويژه در آمريکا نيز به خاطر مشخص کردن نواحی مورد نظرشان از واژه فارسی (Farsi) در متن انگليسی استفاده می کنند. اين کاربرد بويژه پس از حملات 11 سپتامبر افزايش يافته است اما اثر فرهنگی آن هنوز بسيار نا شناخته مانده است. اميد می رود که با درست شدن اوضاع سياسی در خاورميانه، ديگر نيازی به اين گونه فعاليت های امنيتی دست کم در مورد ايران وجود نداشته باشد. اما جالب است بدانيم که در آگهی های استخدام اين سازمانها، برای گزينش متخصصين مورد نظر خود در افغانستان هم، کماکان از واژه فارسی (Farsi) استفاده می کنند. به عبارتی، عدم استفاده از واژه پرژن (Persian) لزوما به تفکيک بين فارسی ايران و فارسی دری نمی انجامد.
گروه بعدی و بنظر من عامل عمده رواج واژه فارسی (Farsi)، مهاجران و پناهندگان سياسی / اقتصادی پس از انقلاب هستند. اين گروه از همه بزرگتر بوده و دسترسی به آنان برای بحث در مورد نام زبان فارسی در زبان های خارجی نيز از همه سخت تر است. بيشتر اين افراد به هنگام ورود به غرب به هيچ زبانی به جز فارسی تسلط نداشته اند و برخی از آنان هنوز هم زبان کشور ميزبان را بخوبی فرا نگرفته اند. آنها هنگام پر کردن درخواست نامه های اداره مهاجرت در امريکا و کانادا و در برابر پرسش "زبان مادری شما چيست؟" می نوشتند فارسی (Farsi) و نمی دانستند يا هنوز هم نمی دانند که نام زبان آنها در انگليسی يا ديگر زبان های اروپايی فارسی (Farsi) نيست. نتيجه اينکه که در سالهای اخير ما شاهد ظهور اين واژه در اسناد و ادبيات اداره مهاجرت کشورهای غربی بوده ايم. اين هموطنان حتا اگر بر حسب اتفاق با نام زبان خود در انگليسی آشنا باشند، آن را ممکن است به اشتباه پرشيين يا پرشيان تلفظ کنند و هنگامی که مخاطب آنها از وجود چنين زبانی به خاطر تلفظ نا جور آن اظهار بی اطلاعی می کند، آنها ترجيح می دهند به کاربرد همان واژه فارسی اکتفا کنند اگر چه مخاطب آنها از وجود همچون زبانی هم بی اطلاع باشد. بر اساس تحقيقی محدودی که در دوران دانشجويی ام در بين عده ای از ايرانيان و آمريکائيان مقيم ميشگان انجام دادم (سی نفر ايرانی و بيست نفر آمريکايی)، از هر ده نفر ايرانی که در در امريکا تحصيلات دانشگاهی نداشتند، شش نفر معتقد بودند که فارسی (Farsi) نام زبان کنونی ماست و پرژن (Persian) يا نام نژاد يا نام زبان ايران باستان بوده است. جالب اينکه هيچکدام هيچگونه دليلی هم برای اين اظهار نظر نداشتند. کسانی که در دانشگاه امريکايی، بويژه دانشگاه های بزرگ و دست اول حضور يافته باشند، به احتمال زياد با واژه پرژن (Persian) برخورد داشته اند. بر اساس همين تحقيق، از ده نفر آمريکايی، همگی واژه پرژن (Persian) را می شناختند ولی تنها يکنفر از آنها می دانست فارسی (Farsi) چيست و بنابراين برای اين گروه در کل تفکيک بين اين دو نام مطرح نبود.
اگر چه اکثر ممکن است کسانی که واژه فارسی (Farsi) را بکار می برند با توضيح کوتاهی به کنه مطلب پی ببرند اما برخی از افراد اين گروه نسبتا تازه وارد به جهان غرب- در مورد کاربرد واژه فارسی متعصب باقی می مانند. آنها بر این باورند که با بکار بردن واژه فارسی (Farsi) هنگام حرف زدن به زبان انگليسی کاری وطن پرستانه می کنند.بنابر این انتظار دارند که غربیها با بکار بردن کلمه فارسی سعی کنند بهتر فرهنگ ايرانی را به رسميت بشناسند. آنها گاه به تئوری توطئه نيز متوسل می گردند و می گويند که خارجی ها ما را مجبور کرده اند که نام زبان خود را عوض کنيم. اينها غافل از اين هستند که با اين کار خود مانع بزرگی در راه ارتقاء فرهنگ خود ايجاد می کنند که بدان خواهيم پرداخت. در اينجا تنها اين را اضافه کنم که همانطور که اشاره شد، خود واژه فارسی (Farsi) عربی شده واژه پارسی (Parsi) است که اين دومی در حقيقت به (Persian) از نظر صدا و صوت و شکل به همان اندازه نزديک است که کلمه اولی. بنابراين اين ادعای ناسيوناليستی هم که ما بايد نام بومی زبان خود را که همانا فارسی است به اين خارجيها وبه جامعه بين المللی تحميل کنيم نيز بر ناآگاهی استوار است. جالب است که اين دسته از افراد آگاهی بسيار نا چيزی از فرهنگ ايران، بويژه فرهنگ باستانی ايران، نکات ضعف آن، و ساير مشکلات سنتی رايج در جامعه دارند و در اين رابطه هم فکر می کنند تمامی عقب ماندگی ايران ناشی از تبانی های غربی هاست.
گروه بعد و در ادامه گروه قبلی، ايرانيان نسل دوم هستند. اينها از پدر و مادر خود شنيده اند که نام زبان مادریشان فارسی (Farsi) است و اين احتمالا همان چيزی است که در مدارس آخر هفته که بعضا برای فراگيری زبان فارسی در آن شرکت می کنند نيز بدانها آموزش داده شده است که همه اينها البته طبيعی است چون اين روند فراگيری نام زبان تماما بزبان فارسی صورت گرفته است. اما از آنجايی که بسياری از جوانان نسل دومی مطالعه چندانی در باره زبان و فرهنگ خود بزبان انگليسی ندارند، هيچگاه اين فرصت را نيافته اند که نام زبان خود را در کشور دومشان کشف کنند. اينها هنگامی که وارد دانشگاه می شوند و از روی علاقه، نياز، يا کنجاوی بدنبال درس های زبان يا ادبيات فارسی می گردند و آنها را نمی يابند بسيار نا اميد میشوند غافل از اينکه اين دروس در دانشگاهای عمده امريکا بطور مرتب تحت عنوان Persian Language ويا Persian Literature در همه سطوح ابتدايی، متوسطه، و پيشرفته ارائه می شود. از اينها گذشته، برخی از نسل دومی ها بنا به عادت، هنگامی که بزبان ديگری صحبت می کنند از واژه های زبان دیگر استفاده می کنند و واژه های فارسی هم از اين عادت مصون نيست و رفت و برگشت بر سر آن از يک زبان به زبان ديگر به آسانی صورت می گيرد.
از اين گروه ها که بگذريم، مجامع علمی، فرهنگی، هنری، و دانشگاهی از همان واژه پرژن (Persian) در زبان انگليسی و ساير زبان های اروپايی استفاده می کنند. برای مثال، شما می توانيد در دانشگاهها درس Persian 101 را بگيريد اما از Farsi 101 خبری نيست. در اين ميان ايران شناسان غربی که از زمره اولين کسانی هستند که به مطالعه علمی و نظام مند فرهنگ ايران باستان، و ادبيات فارسی کلاسيک پرداختند، در استفاده از نام درست زبان فارسی در زبان های خارجی نهايت دقت را بخرج داده و بندرت کسی را می توان يافت که از اين قاعده خطور کرده باشد.
اما اکنون بپردازيم به اينکه چه اشکالی دارد که ما در انگليسی بجای پرژن (Persian) بگوييم يا بنويسيم فارسی (Farsi). مگر نه اينکه در ايران و برخی ديگر کشورها اين زبان را فارسی می نامند؟ آيا دانشگاهيان و پژوهشگرانی که به لزوم کاربرد پرژن (Persian) اصرار می ورزند، و همه آنها هم لزوما ايرانی نيستند در رويای بازگشت به دوران ايران باستان بسر می برند؟ آيا آنها در برابر موج عظيم توده های خارج از کشور که ترجيح می دهند در هنگام انگليسی حرف زدناز کلمه فارسی (Farsi) استفاده کنند بيهوده دست و پا می زنند؟ پاسخ به اين پرسشها منفی است. آنها نه ناسيونالسيت هستند، نه مبلغ يک جهان بينی خاص، و نه در رويای بازگشت کورش کبير. مسئله اساسی اين است که بنا به دلايل زير در زبان انگليسی کاربرد پرژن (Persian) از کاربرد فارسی (Farsi) بهتر است، و منجر به منسوخ شدن کاربرد پرژن (Persian) نخواهد شد، و اين استدلال در مورد استفاده از نام درست اين زبان در ساير زبانهای اروپايی نيز صدق می کند.
يکم، از نظر تاريخی کار برد واژه فارسی (Farsi) در زبان انگليسی اشتباه است. اشتباه است چون هيچگاه غربی ها اين واژه را بطور روزمره در امور فرهنگی و علمی بکار نبرده اند. تا پيش از انقلاب 1979، اين واژه بيشتر متعلق به دانشنامه ها و فرهنگ واژه ها بود آن هم برای اينکه توضيح دهند که نام بومی و محلی اين زبان چيست. در سالهای اخير اما اين واژه به آنها تحميل شده است و اين تحميل در باز شکل گيری هويت ايرانيان تاثير خواهد گذاشت. و بنظر من هويت يک پديده ايستا نيست، بلکه دائم در حال باز نويسی خودش می باشد. هويت همزمان با دگرگونی های اجتماعی، بدنبال تاثير پذيری از ساير فرهنگ ها، و حتی بر اثر انکشاف اقتصادی دگرگون می شود و شايد بتوان گفت تکامل می يابد. می توان در اين روند و در باز نويسی ها نقش داشت و حفظ ميراث گذشته و همچنين حفظ نمادهايی که ميراث گذشته را ارتقا می دهند از جمله تدابيری هستند که در روند فوق تاثير مثبت می گذارند.
دوم، کاربرد واژه فارسی هنگام تکلم به زبان انگليسی نقص هماهنگی آن زبان و نيز تجاوزی است به صرف و نحوش. برای يک لحظه تصور کنيد که شخصی به فارسی بشما بگويد که:
"من انگليش و فرنچ و پُوليش حرف می زنم."
اين جمله هماهنگی نحوی زبان فارسی را به هم می زند چرا که ما برای اين زبانها در زبان فارسی نام های ديگری داريم. درست اين جمله اين است: "من انگليسی و فرانسوی و لهستانی حرف می زنم." يا اينکه يک انگليسی زبان به انگليسی بشما بگويد:
"I went to Paris last year and there I learned Francais."
درست اين است که اين شخص بگويد French چرا که استفاده از جمله بالا به غير از اشتباه زبانی آن کمی خود نمايی نيز القا می کند. همه اينها در گوش شنونده نا خوش آيند هستند. به همين ترتيب نام زبان آلمان در خود اين زبان دوچ (Deutsch) است و در انگليسی بدان جرمن (German)اطلاق می گردد. و يا ما در فارسی بزبان يونانی ها يونانی می گویيم در حالی که در خود يونان آن را الينيکا (Elinika) و در انگليسی گريگ (Greek) می نامند.
سوم، خود واژه Farsi در زبان انگليسی يک واژه خوش صدا نيست. شنونده را به ياد واژه هايی از قبيل Farce و Farcical به معنای لودگی، نمايش مسخره، و کارهای مضحک می اندازد. در فرانسه کار برد واژه Farsi بجای Persan حتا بد آوا تر است. شنونده را بياد Farci (stuffed) و Farce (joke) می اندازد.
چهارم و از همه مهمتر اينکه در ضمير آگاه يا نا خود آگاه يک انگليسی زبان و يا يک غربی بطور کلی، واژه ی پرژن (Persian) مرتبط با و ياد آورنده بسياری از جنبه های مثبت فرهنگی ما ست . برای مثال هنگامی که آنها اين واژه را می شنوند حتا اگر بلافاصه بدان فکر نکنند جايی در ته ذهنشان ته نشين هايی و جود دارد از قبيل:
Persian Empire, Persian Mosques, Persian poetry, Persian mysticism, Persian miniature, Persian carpets, Persian cats, Persian pistachio, Persian caviar, Persian food, and Persian Gulf
شعر، ادبيات، مسجد، غذا، خاويار، گربه، مينياتور، قالی، پسته، مفاهيمی بدی نيستند که با نام زبان ما بعنوان يک صفت عجين گرديده اند. در اذهان مردم غرب، Persia and Persian به هم نزديک بوده: يکی نام کشور و مليت و ديگری نام زبان ماست. از همين روی است که بسياری بر اين باورند که تغیير نام بين المللی کشورمان از Persia به ايران نيز زيان آور بود چرا که نام جديد تاريخ کهن سال کشور را تداعی نمی کرد. در واقع، خود رضا شاه که اين کار را کرده بود، بنا به اسناد تاريخی بعد ها از کار خودش پشيمان گرديد اما ديگر جامعه بين المللی به نام جديد (که البته در خود ايران جديد نبود چون کشور هميشه به همين نام خوانده می شد) عادت کرده بود. بنابراين پرژن (Persian) ضمن اينکه نام زبان ماست، بعنوان صفت- مليت ما را نيز هنوز توصيف می کند (مانند واژه روسی که نام زبان مردم روسيه است و هم توصيف کننده مليت آنها). اين يک نکته مثبت است که بايد آن را غنيمت شمرد بويژه آنکه تمام اقلام بالا همگی خوبند. اين تصور وجود دارد که امپراطوری ايران باستان به فرهنگ بشريت کمک کرده و حتی از طريق اديان زردشت و مانی تاثيراتی بر مسحيت نيز بر جای گذاشته است. شعر کلاسيک فارسی را همه دوست دارند. امريکايی های قديمی تر هنوز هم رباعيات خيام را که توسط فيتز جرالد به انگليسی ترجمه شد از حفظ دارند و در سالهای اخير با کمک کلمن بارک، اشعار مولوی بسيار رايج شده و تا قلب هاليوود رخنه کرده و ستارگانی مانند مدونا، دمی مور، و مارتين شين، روزا پارکز، و چند تن ديگر آن اشعار را باز خوانی کرده اند. نمی گويم که ما بايد در گذشته زندانی باشيم و عمر خود را با پز دادن در باره اندک ميراثی که از گذشته برايمان باقی مانده هدر دهيم. بايد بيشتر به آينده نگريست. اما در عين حال هويت ما را همین اندکی که داريم تعيين می کند وما نبايد به از طريق نام گذاری های اشتباه به فراموش شدن آن کمک کنيم چرا که تمدن بشری مجموعه ای است از تمامی دست آوردهای فرهنگی و تاريخی تمامی اقوام جهان و در اين رهگذر، چه بخواهند چه نخواهند، ايران باستان نيز سهمی داشته است.
و هنگامی که سخن از آينده است، اگر روزی روابط بازرگانی بين دو کشور باز بر قرار گردد، حافظه فرهنگی در رونق اقتصاد بين المللی ايران نقش خواهد داشت. در اينجا خواهد بود که باز خاطره های قالی های خوش نقش، پسته های اعلا، و ساير خوراکی های خوشمزه که با واژه پرژن همراه هستند آسانتر به بازار عمومی راه خواهند يافت تا اقلامی که با واژه های فارسی يا ايرانی ترکيب شده اند. اين نکته بازرگانی تنها مربوط به يک نوستالژی فرهنگی نيست. واقعيت های آينده زندگی ايرانی های ساکن آمريکا و نسل های بعدی آنها است چرا که از نظر فرهنگی واژه Farsi چيزی را بخاطر يک انگليسی زبان نمی آورد بجز حادثه گروگانگيری، طالبان در افغانستان، و يا حملات به مظاهر فرهنگی ايران باستان در سالهای اول پس از انقلاب.
هر کدام از اين دلايل شايد به خودی خود اهميت چندانی نداشته باشد اما هنگامی به کل موضوع و به کل مسائلی که از رواج واژه فارسی Farsi در زبانهای خارجی ناشی می گردند نگاه کنيم می بينيم که به می ارزد که در باره اش کمی بيشتر انديشه کنيم. البته اين نکته را هم فراموش نمی کنم که نمی شود جلو تغييرات زبانی را گرفت. گاهی واژه هايی در يک زبان از بين می روند، واژه هايی ديگر زاده می شوند، و گاه نيز واژه هايی نو جايگزين واژه ها کهن می گردند. اين روند اغلب مستقل از اراده افراد صورت می گيرد. در مورد بحث مورد نظر ما مسئله حتا پيچيده تر است چون ما از زبان انگليسی سخن می گویيم که هيچ گونه کنترلی بر آن نداريم. درست است که ما در تحليل نهايی نمی توانيم تعيين کننده سرنوشت نام اين زبان در انگليسی باشيم اما دست کم می توانيم در دامن زدن به فراموشی واژه زيبا، تاريخی، و پر معنای پرژن (Persian) شرکت نداشته باشيم.
من هيچ گونه توهمی در باره عظمت، شکوه، و بزرگی فرهنگ ايران باستان ندارم و به نظرم در اين باره اغراق گويی بسيار شده و می شود. قضيه نام زبان ما در زبان انگليسی مقوله ای است که بنا به دلايل بالا به زندگی امروز ما ربط دارد. و اين را اضافه کنم که اين تنها يکی از مشکلات مربوط به عرضه داشت يا ارائه فرهنگی هويت ايرانی در برابر جهانيان است (برای کسانی که در غرب زندگی می کنند مقوله "ارائه" بسيار مهم است). هنوز هم قضيه تغيير نام کشور در مجامع جهانی برای برخی هضم نگرديده و هر از چند گاهی توسط افرادی مطرح می گردد. هنوز هم ابتدايی ترين دشواری های مربوط به حروف الفبای فارسی مورد بررسی کامل قرار نگرفته است. در اين باره نيز هر چند سالی عده ای دلسوزی می کنند و سپس قضيه بدست فراموشی سپرده می شود. دشواری ها، پيچيدگی ها، و نارسايی های الفبای فارسی هنوز احتياج به بررسی دارد و بايد در مورد آن نيز از راه پژوهشهای اساسی و در يک پروسه دمکراتيک تصميماتی تاريخی اتخاذ گردد. قضيه الفبا، به نظر من، تنها يک مسئله تکنيکی نيست بلکه آنهم مربوط است به فرهنگ، هويت، آموزش و پرورش، پيشرفت و هماهنگی با پيشرفت های تکنولوژی بويژه در حوزه اطلاع رسانی، و سرانجام به روانشناسی اجتماعی. بعبارت ديگر، به اين گونه مسائل بايد با رویکردهای چند رشته ای برخورد کرد.
در رابطه با اين بحث بايد البته مسئله زيبايی شناسی و شفافيت زبان را نيز در نظر داشت. همان گونه که گفته شد، کاربرد واژه فارسی در زبان انگليسی ابدا به زيبايی و فصاحت در زبان انگليسی کمک نمی کند. بلکه باعث ايجاد واژه های غريبی می گردد از قبيل Farsi Night ، Farsi Food ، FarsiEasts، Farsi Services، Farsi Conference، Farsi Library، Farsi Club، Farsi Mother Land، Farsi Cinema، و ده ها مثال ديگر که اين روزها بر روی صفحات شبکه جهانی و تار نماهای گوناگون ظاهر می گردند. کاش دست کم بجای Farsi، واژه Iran و يا Iranian را در اين ترکيبها بکار می بردند. آيا حتا اگر با کاربرد واژه Persian مخالف باشيم، بهتر نيست بجای Farsi Cinema بگوئيم Iranian Cinema؟
ايرانيان در خارج از کشور حتی نظارتی بر روند رشد زبان فارسی هم ندارند. آنها نه دارای آکادمی زبان هستند و نه در مصدر قدرت و نه صاحب يک رسانه عمومی. بسياری از آنها بطور ناگهانی و در بسياری از موارد بطور تصادفی به دنيای غرب پرتاب شده اند و اکنون در برزخی بين دو زبان و دو فرهنگ، و اين روزها به خاطرشدت گرفتن مسائل سياسی در جهان، بين دو پارادايم به ظاهر آشتی نا پذير زندگی می کنند. علی رغم اين دشواری ها می توان کمی هم خوشبين بود زيرا که اين موقعيت چندان بدی هم نيست. در واقع اين توفيق اجباری شايد يکی از مهمترين وسيله های نيل به دمکراسی در ايران را از طريق فرا گيری و تبادل فرهنگی و ارتباط با هم وطنان درونمرزی را فراهم کند. بهتر است ما به اين قضيه نام زبان مادری يا ملیمان نيز بعنوان يک تمرين در فراگيری دمکراسی بنگيريم. به ديگر سخن، م با توجه به امکاناتی که درما وجود دارد می توان به پژوهشهای سيستماتيک دست زده، اطلاعات لازم را جمع آوری کرده، و در نهايت در يک حرکت دسته جمعی به تصميم گيری پرداخت. در اين راستا بایدتنبلی نکرد و توجه داشت که نام زبان ما در زبان انگليسی، فرانسوی، آلمانی، و بسياری از زبانهای اروپايی ديگر، و نيز در جامعه بين اللملی و سازمان ملل متحد فارسی (Farsi) نيست و رواج اين واژه در اين زبان های خارجی و مجامع بين المللی ممکن است به هويت و هماهنگی فرهنگی ما زيان رساند.

-----------
* کامران تلطف استاد مطالعات خاور نزديک در دانشگاه آريزونا توسان است (www.arizona.edu AND http://fp.arizona.edu/neareast). زمينه های پژوهشی وی عبارتند از ايدئولوژی، استعاره، و مسائل زنان. کتابهای اخير وی عبارتند از:
The Politics of Writing in Iran: A History of Modern Persian Literature, by Kamran Talattof (Syracuse, New York: Syracuse University Press, 2000).
The Poetry of Nizami Ganjavi: Knowledge, Love, and Rhetoric, edited, introduction, and translation by K. Talattof and J. Clinton, (New York: Palgrave, 2001).
Contemporary Debates in Islam: An Anthology of Modernist and Fundamentalist Thought, edited, introduction, and translation by M. Moaddel and K. Talattof, (New York: St. Martin Press, 2000).
Modern Persian: Spoken and Written (An Elementary Text), by J. Clinton, D. Stilo, and K. Talattof (New Haven: Yale University Press, 2004).
و برخی از مقالات وی عبارتند از:
"Iranian Women’s Literature: From Pre-revolutionary Social Discourse to Postrevolutionary Feminism," International Journal of Middle East Studies, 29, no. 4, (Nov. 1997), 531–558.
"Nizami's Unlikely Heroines: A Study of The Characterizations of Women in Classical Persian Literature," in The Poetry of Nizami Ganjavi: Knowledge, Love, and Rhetoric, (New York: St. Martin Press, 2000).
"Farhang-e Moin" Encyclopaedia Iranica, Volume IX, Fascicle 3, 1999, 268–270.
"The Changing Mode of Relationship Between Modern Persian Literature and Islam: Karbala in Fiction," in The Postcolonial Crescent: Islam’s Impact on Contemporary Literature, edited by John Hawley (New York: P. Lang Press, 1998), 249-265.
- شکل بسيار کوتاهتری از اين نوشته به زبان انگليسی در سال 1997 در (www.Iranian.com) منتشر شد.
- برخی از مطالبی که پيش از اين در اين باره نوشته شده عبارتند از:
احسان يار شاطر. "زبان نو ظهور." ايران شناسی. سال 14 شماره 1. بهار 1992. 27-30. و مقاله "ايران را در زبانهای خارجی چه بايد خواند؟" رهاورد. 5-6، 20-21. (تابستان و پائيز 1988)، 70-75. و نيز مقاله "نام کشور ما را در زبان انگليسی چه بايد خواند." رهاورد. 8، 29. (بهار 1992)، 22-26.
- نگاه کنيد به: Edward G. Browne, A Literary History of Persia (Cambridge: Cambridge University Press, 1902-4) and Jan Rypka, History of Iranian Literature (Dordrecht, Holland, 1968).
- برای اطلاع بيشتر نگاه کنيد به:
Kent, Roland G. (Roland Grubb), Old Persian: Grammar, Texts, Lexicon. 2d ed. (New Haven, American Oriental Society, 1953); Dandamaev, M. A. Iranians in Achaemenid Babylonia, (Costa Mesa, Calif.: Mazda Publishers in association with Bibliotheca Persica, 1992); and Johnson, Edwin Lee. Historical Grammar of the Ancient Persian Language (New York: American book company, 1917).
- در اين مورد بويژه می توان به نشريات انگليسی زبان چاپ تهران، کتابهای تبليغاتی چاپ وزارت فرهنگ و ارشاد، و بروشورهای توريستی چاپ سازمان جهانگردی اشاره کرد که همه آنها از واژه فارسی در متون انگليسی خود استفاده می کردند.
محمدجان شکوری که در کتاب "سرنوشت فارسی تاجيکی فرارود در قرن بيستم (دوشنبه، انتشارات اديب، 2002) آمده است.
- جمال موسوی، همزمانی و بی زبانی (تهران: محمدابراهيم شريعتی افغانستانی، 1382.)

- چنانچه بخواهيم به اين مسئله بطور جدی تری بپردازيم، لازم است که به تحقيق و آمار گيری های گسترده ای، بويژه درمیان جوامع ايرانی خارج از کشور دست زد. برای مثال شاید بد نباشد اگر بدانيم که ايرانيان نسل دوم در اين مورد چه فکر می کنند و چه احساسی دارند. يا آنها برای اولين بار کجا با واژه پرژن آشنا شده اند.
پيشترها استفاده از واژه دوچ (Deutsche) بجای جرمن (German) در زبان انگليسی زياد صورت می گرفت که نوعی بی احترامی تلقی می گرديد. اما امروزه هنگامی که اين جايگزينی صورت می گيرد، نشانه ای از نا آگاهی گوينداش در نظر شنونده است. اين دگرگونی در مورد نام پکن پايتخت کشور چين و ديگرنامیدن آن نيز رخ داد.
البته نام خليج فارس (Persian Gulf) هم به اندازه نام زبان ما در خطر افتاده است. کشورهای کوچک حوزه خليج فارس سعی می کنند نام اين خليج را در زبان انگليسی و ساير زبانهای اروپايی از خليج فارس به خليج عربی تبديل کنند. اين را بايستی اضافه کرد که اخيرا تلاش هايی که توسط آقای پژمان اکبرزاده (persia_1980@yahoo.com)، موسيقی دان، و گروهی از ياران او صورت گرفته است نتايج مثبتی بهمراه داشته است.

- برای اطلاع بيشتر در اين باره به "نام کشور ما را در زبان انگليسی چه بايد خواند." رهاورد. 8، 29. (بهار 1992)، 22-26. رجوع کنيد.
- اگر چه در فرانسه، آکادمی زبان اين کشور در برخی موارد در رد يا قبول واژه های کهن و يا نو و تغییرات دستوری ديگر موفق بوده است ولی ما در خارج از ايران چنين امکاناتی را نداريم. در داخل ايران خوشبختانه فرهنگستان استفاده از واژه فارسی بجای پرژن در انگليسی را رد کرده است.
- همان گروه اکبر نژاد در مورد نام زبان فارسی در زبان های اروپايی نيز تلاشهای با ارزشی انجام داده اند. در نتيجه نامه نگاری های اين گروه از ايرانيان برخی از نشريات و نيز برخی از وب سايتها واژه Persian را جايگزين واژه Farsi کرده اند

 

 

بازشناسي فعل مركب از ساده


بازشناسي فعل مركب از ساده                                     حسن بيگدلي     
         مبحثي كه بيش از ساير مقوله¬هاي دستوري جاي بحث دارد؛ فعل مركب است بايد گفت معيارهايي كه در كتاب زبان فارسي طرح گرديده است به هيچ روي، قانع كننده نيست به عبارت ديگر، جامع الاطراف و مانع الاغيار نيست. ما قبل از هرگونه قضاوت و پيش¬داوري در اين زمينه بهتر ديديم كه ابتدا نظرات گوناگون را دراين مورد از دستورنويسان معتبر زبان فارسي بياوريم و بعد از آن ببينيم آيا ملاك¬هايي كه در كتاب-هاي زبان فارسي مدارس براي تشخيص فعل مركب از ساده آورده شده است تا چه حد از پايه و اساس درستي برخوردار است و يا نه؟ زيرا اين¬گونه كه دركتابهاي درسي طرح گرديده است هيچ كدام از اساتيد بزرگوار پيشين مطرح نكرده¬اند.
         استاد خيّام¬پور، فعل مركب را فعلي مي¬داند متشكّل از فعل بسيط با يك پيشاوند، يا يك اسم با فعل كه در حكم پساوند و به عبارت ديگر فعلي است متشكّل از دو لفظ داراي يك مفهوم.
         مثال براي قسم اول:  در رفت، باز رفت، فرو رفت، درخواست، برخاست و…
         مثال براي قسم دوم: طلب كرد، جنگ كرد، درنگ كرد، بو كرد، قهر كرد، زمين خورد و …
         چنانكه ديده مي¬شود هر يك از مثال¬هاي قسم دوم داراي دو لفظ است كه دومي از آنها به منزله¬ي پساوند است براي ساختن فعل، ولي اين دو لفظ يك مفهوم بيش ندارد زيرا مفهوم هر لفظ جداگانه منظور نيست و به همين جهت است كه معاني اين گونه افعال اغلب در بعضي از زبان¬ها با فعل¬هاي بسيط افاده مي¬شود:
                     فارسي                                        عربي                                   فرانسه     
               نگاه كردن                                  نظر                                      regarder
               گريه كردن(گريستن)                      بكاء                              pleurer
               گمان كردن (پنداشتن)                     ظنّ                                croire
               گوش دادن                                 اصغاء                              ecouter1
         چنانكه ملاحظه كرديد؛ استاد خيّام¬پور از جهت معني¬گرايي و توصيفي، فعل مركب را تفسير و توجيه كرده است و فعل پيشوندي را نيز شاخه¬اي از فعل مركب مي¬داند. از ديدگاه ساخت¬گرايي به بحث فعل مركب پرداختن لطمه¬ي زيادي به دستور زبان فارسي وارد مي¬سازد و عملاً خيلي از فعل¬هاي مركب را از كارآيي و كاركرد ساقط مي¬سازد. استاد مهدي مشكوة الديني در زمينه فعل مركب تقريباً نظري شبيه نظر دكتر خيام¬پور دارد و بحث مفصلي در اين رابطه دارد. به نظر مشكوة الديني فعل مركب از دوسازه¬ي نحوي تشكيل مي¬شود:
21
پايه و عنصر  =   پايه  +  عنصر فعلي
                   گروه اسمي                                          پايه:             فريب   ، كار   ، دوست ، آرام ، به كار و...
پايه¬ي فعل مركب       گروه صفتي                        مثال                
                                گروه حرف اضافه¬اي                        عنصر فعلي: خوردن ، كردن، داشتن، كردن، بردن و…
       
         ملاك بسيار ساده براي تشخيص فعل مركب از تركيب نحوي ياد شده در بالا اين است كه اگر گروه اسمي از تركيب نحوي بالا حذف شود؛ فعل باقي مانده، باز هم همان معني اصلي در تركيب نحوي را دارا خواهد بود. به اين معني كه مثلاً فعل¬هاي « مي¬دوزد »، « خواندم »، « مي¬خريد » و « ساخته¬اند » به تنهايي نيز به معني واژگاني خود اشاره مي¬كنند، در حالي كه برعكس، اگر پايه از فعل مركب حذف شود، عنصر قبلي باقي مانده، معني خاصي را كه در فعل مركب داراست ديگر دربر نخواهد داشت. مثلاً؛ «داده است» به تنهايي برابر معني آن در فعل مركب « فريب داده است » نيست. بر پايه¬ي مطالب بالا، اگر درجمله¬اي، پايه از فعل مركب حذف شود، صورتي بي معني و غيرعادي باقي مي¬ماند در حالي كه اگر از صورت ساخت نحويِ «گروه اسمي + فعل متعدي» گروه اسمي حذف گردد صورت باقي مانده، اغلب عادي است و نشان مي¬دهد كه گروه اسمي به قرينه¬ي ذهني و يا زباني حذف شده است مثلاً صورت¬هاي زبانيِ «در سال گذشته نوشت » و « در باغش كاشته است» معني¬دار است و پيدا است كه به ترتيب از دو جمله¬ي « درسال گذشته كتابي نوشت » و « در باغش درخت زيادي كاشته است» و به ترتيب گروه¬هاي اسمي «كتابي» و « درخت زيادي» حذف گرديده است. بر عكس به خوبي مشاهده مي¬شود كه صورت¬هايي مانند «از ديدن اين منظره خيلي شدم» و يا « بچه، زياد مي¬كشيد» بي¬معني و غيرعادي است.
         در صورت¬هاي اخير لازم است پايه¬ي مناسب ظاهر شود تا صورت¬هاي زباني عادي و معني دار، مثل  « از ديدن اين منظره خيلي متعجّب شدم » و « بچه، زياد فرياد مي-كشيد» توليد شود و شيوه¬ي ياد شده در بالا يعني حذف واژه و يا واژه¬هاي همراه فعل و در نتيجه بي¬معني و غيرعادي شدن صورت باقي مانده؛ مانند نمونه¬هاي بالا مي¬تواند به عنوان آزمايش ساده¬اي، براي بازشناختن فعل مركب از ساخت¬هاي نحوي مشابه به كار رود از لحاظ معني، در بيشتر موارد، پايه¬ي مركب، به حالت و يا عمل خاصّي اشاره مي¬كند در حالي كه عنصر فعلي به «وقوع عمل و يا حالتي» دلالت مي¬نمايد به معني پايه و عنصر فعلي در فعل¬هاي مركب نمونه¬ها، دقت كنيد مثلاً « فرسوده » به حالت و « گريه » به عمل خاصي اشاره مي¬كند. شمار محدودي از فعل¬ها به عنوان عنصر فعلي در فعل مركب نمونه-هاي « زدن، كردن، خوردن، وارد شدن، گرفتن، بردن و كشيدن » به كار مي¬رود.
         به نمونه¬هاي زير توجه كنيد :
فرياد زدن، گاززدن، زنگ زدن، تعمير كردن، پرواز كردن، گريه كردن و سوگند خوردن به طور كلي، مي¬توان گفت كه عنصر فعلي در فعل مركب همان فعل واژگاني است كه ازمعني اصلي يا واژگاني خود خالي شده و در بيشتر موارد به يك معني دستوري يعني بيان « به وقوع پيوستن عمل و يا حالتي » به كار مي¬رود مثلاً، عنصر فعلي « گرفتن » در فعل مركبِ « آتش گرفتن» از معني واژگاني¬اش كه عمل خاصِ « دريافت كردن » است؛ خالي شده و به معني دستوري « به وقوع پيوستن عمل» اشاره مي¬كند2. به اين ترتيب مي-بينيم     معني¬گرايي، نظريه¬اي كارا و مورد قبول درمورد فعل مركب و اكثر مباحث دستوري مي¬باشد و جا دارد كه در اين مورد در كتاب¬هاي زبان فارسي بازنگري اساسي صورت گيرد. بنده خودم در جلسه¬اي كه يكي از مؤلفين كتاب¬هاي فعلي زبان فارسي حضور داشت؛ مشاهده كردم ايشان از جواب¬گويي به سؤالي در مورد فعل مركب خودداري كرد وجوابي نداشت. نظريه¬ي ساخت¬گرايي در فعل مركب و ساير مباحث دستوري، برگرفته شده از ساير زبان¬ها مي¬باشد كه نفس عمل هيچ ايرادي ندارد بلكه حرف در اين است كه هر زباني ساختار مخصوص خود را دارد حتي خود دكتر باطني كه بنيان¬گذار ساخت¬گرايي در دستور زبان فارسي است؛ اين بحث¬ها را به شيوه¬اي كاملاً علمي و منطقي مطرح كرده-اند ولي متأسفانه مؤلفان كتاب¬هاي زبان فارسي در اين مباحث توجه دقيقي به اين نظريات نداشته¬اند. ايشان در مورد فعل مركب در كتاب خود چنين آورده¬اند: « افعال تركيبي از نظر معني يك واحد هستند ولي از نظر ساختمان دستوري دو جزء هستند وداراي دو نوع رفتار متفاوت مي¬باشند. مثلاً « فريفتن » از نظر معني معادل« فريب دادن » است ولي « فريب دادن » از نظر دستوري قابل تجزيه به دو جزء است. جزء اول آن « فريب » مي¬تواند مركز يك گروه اسمي قرار گيرد و وابسته¬اي در پي آن قرار گيرد. چون جزء اول اين افعال تركيبي به صورت گروه اسمي قابل بسط هستند، بنابراين از نظرطبقه¬بندي دستوري، جزء اول و دوم متعلّق به يك طبقه نمي¬باشند‌: « تو او را فريب دادي» كه قسمت غيرفعلي متمم ناميده مي¬شود. اين استدلال درباره¬ي كليه¬ي فعل¬هاي تركيبي فارسي صادق است»3.
         در پايان اميد دارم همكاران ديگر نيز در مباحث دستوري و ساير مقولات ادبي نظرات خود را ابراز دارند و از بي¬تفاوتي جداً خودداري كنند تا اين قند پارسي و نخل كهنِ دُرِّ دري از زير بار طاقت فرساي كج سليقگي¬ها و بعضاً بي سليقگي¬ها و تنگ نظري¬ها رهايي يابد و قامت برافرازد. « به اميد آن روز و با كمال قدرداني »
پانوشت:
1-   دستور زبان فارسي، دكتر عبدالرسول خيام¬پور، انتشارات ستوده، 1382
۲-  دستور زبان فارسي( بر پايه¬ي نظريه گشتاري) دكتر مهدي مشكوةالديني، انتشارات دانشگاه فردوسي مشهد
۳- توصيف ساختمان دستور زبان فارسي، دكتر محمدرضا باطني، انتشارات اميركبير

 

فرهنگ بیگانه

فرهنگ بیگانه – فارسی آریا ادیب

( بخش نخست )

 

خوانندگان من می توانند بخش دوم این فرهنگ ( واژه های مربوط به حروف ص تا ی ) را نیز در بخش مربوط به خود ( موضوع شماره ی ١۰ یا در فهرست همه ی نوشته های تارنما) فرا خوانده و بخوانند.

 

واژه نامه ی یبگانه – فارسی آریا ادیب که به یاری یک نرم افزار رایانه ای که ویژه ی نوشتن یک فرهنگ نامه برنامه ریزی شده است، در آینده به صورت دفتری انتشار خواهد یافت، از دید فنی امکان نمایش این واژه نامه در همه ی ابعاد و گنجایش آن در تارنمای اینترنتی وجود نداشت. از این رو من بر آن شدم تا با سوا کردن و نشان دادن نمونه هایی چند از این واژه ها برای هرکدام از حروف الفبا، خوانندگان را با این واژه نامه آشنا نمایم.

 واژه نامه ای که در زیر برای آشنایی خوانندگان فراهم شده است کوتاه شده ی فرهنگ فراگیری است که دیرتر به شکل دفتری بیرون خواهد آمد. از این رو در این جا نه تنها به واژه هایی گلچین شده برای هرحرف الفبا، بلکه برای بسیاری از واژه ها نیز به نوشتن یکی دو معنی بسنده شده است. برای بسیاری از واژه ها نیز که هم معنی اسمی و هم مصدری دارد و با ( (اسم) مصدر ) نشان داده شده است و در بیش تر موارد تنها  معنی اسمی و یا مصدری آن ها نوشته شده است. برای بسیاری از اسامی و افعال نیزکه دارای اشکال صرف و نحوی دیگری مانند صفت، قید،  اشکال فاعلی، مفعولی، مرخم، اضافی و دیگر اشکال می باشد از نوشتن همه ی این اشکال برای هر واژه چشم پوشی شده و این کار تنها در دفتر اصلی که منتشر خواهد شد انجام گردیده است. من  برای نمایش هرچه زودتر واژه نامه ی بیگانه - فارسی،  بنا را برآن گذاشتم تا منتظر پایان کار نمانم و نخست واژه های نمونه را وارد تارنما نمایم و سپس اندک اندک و پیوسته واژه های به روز شده ی دیگری را از دفتر اصلی به فرهنگ  نمایش داده شده در زیر بیافزایم تا دامنه ی بهره برداری از آن برای خوانندگان این صفحه  رفته رفته گسترده تر گردد و در آینده نیز کوشش خواهم کرد تا فرهنگ نماش داده شده را پیوسته با واژه های تازه یافته، تازه ساخته و تازه به بازار زبان آمده نیز تکمیل و به روز نمایم. 

در گردآوری و تالیف واژه نامه ی  بیگانه – فارسی آریا ادیب از دوباره نویسیِ واژه های بیگانه ای که دیگر برابرِ جا افتاده ی آن ها در هر فرهنگ فارسی ای یافت می شود و نیازی به نوسازی نیز  ندارد، پرهیز شده است و تنها واژه هایی در واژه نامه گرد آورده شده است که برابر فارسی آن ها یا به روز شده و نوتر گردیده، و یا آن که از بیخ و بن نو است و از این رو هنوز اندک به کار گرفته می شود.

پر روشن است که دسته ی بزرگی  از این برابرهای نو هنوز باید از الک تاریخی زبان بگذرد و دوران جایگیرشدن خود را در واژگان زبان فارسی پشت سر بگذارد، زیرا  از میان برابرهای نو  برای واژه های بیگانه، تنها آن دسته ای برجای خواهد ماند که از بوته ی آزمایش درستی، رسایی و شیوایی سربلند بیرون آمده و در واژگان فارسی پذیرفته  گردد.

همان گونه که در نوشته ی جداگانه ای نیز در این باره گفته ام، در نوشته های فارسی همیشه و همه جا هم نباید بر به کارگیری برخی از واژه های سره و ناب فارسی پای فشاری نمود و زیان به کاربردن برخی از این واژه ها برای دریافت درست درونمایه ی نوشته های فارسی، گاه  افزون تر از سود آن ها می باشد. یک زبان زنده و پویا  هیچ گاه بی نیاز از به کارگیری آن دسته از واژه های هنوز دقیق تر و رساتر بیگانه نیست و اگر چون این کند آرام آرام زایندگی، توانایی و پویایی خود را از دست می دهد و پیوندش با دانش و فرهنگ و ادب جهانی باریک و یا گسسته خواهد گردید. نمونه ی چون این  زبانی نیز در جهان وجود ندارد.   آریا ادیب

 

░░░░░░░░

 

فرهنگ بیگانه – فارسی

( بخش نخست )

 

تدوین : آریا ادیب

 

آ =  آلمانی           ا =  انگلیسی         ت  = ترکی          ر = روسی  

ع = عربی         ف = فرانسوی         فا = فارسی         ل = لاتین

ی = یونانی

 

 آ -  ا

 

آئرومتر aerometre (ف، اسم)= هوا سنج

آباژورAbat - Jour (ف، اسم) = پرتو افکن،  سایبان، آفتابگردان

ابتکار (ع، (اسم)مصدر) = نوآوری

آبسه abces (ف، اسم) = دمل چرکی

آپارات Apparat (ر، اسم) = دستگاه

آپوتئوز Apotheose (ف، اسم)= پرستش انسان

اپیدمی Epidemie (ف، اسم)= مرگامرگ

آتاشه Attache (ف، اسم)= کارمند سفارتخانه

اتصال (ع، (اسم)مصدر)  = پیوستگی، به هم پیوستن

آتلیه Atelier (ف، اسم)= کارگاه هنری

اتم Atome (ف، اسم)= پاریز

اتنوگرافی Ethnographie (ف، اسم)= نژادشناسی

آتو Atout (ف، اسم)= برگ برنده، بهانه

اتوبوسAutobus  (ف، اسم)= همه بر

آتی (ع، اسم فاعل)= آینده

اتیکت Etiquette  (ف، اسم)= برچسب

اثر (ع، اسم)=  آفرینه، نشان 

احتیاط (ع، (اسم)مصدر)= استوارکاری، دوراندیشی

احساس (ع، (اسم)مصدر)= سُهش، اندریافت، اندریافتن

احشاء (ع، اسم جمع)= اندرونه

احمق (ع، صفت)= کم خرد، کودن

احیا (ع، (اسم)مصدر)=  باز زیست، زنده ساختن

اختصار (ع، (اسم)مصدر)= کوته نوشت، کوته سخن، کوتاه کردن

اختلاط (ع، (اسم)مصدر) = آمیزش، آمیختگی، آمیختن، درهم شدن

اختلاف (ع، (اسم)مصدر)= ناسازگاری، ناهمگونی

اختلال (ع، (اسم)مصدر)= نابسامانی، بهم خوردگی

آخرت (ع، اسم)= آن سرای، آن جهان

آخرین (ع فا، صفت نسبی) = بازپسین، واپسین

اخطاریه (ع، اسم ) = یاد برگ

آدامسAdams  (ا، اسم) = سقز

آدرسAddress  (ا، اسم) = نشانی

ادغام (ع، (اسم)مصدر)= از خودسازی، درهم سازی،همپیوندی

آدمیرالAdmiral  (ا، اسم)= دریا سالار

ادویه (ع، اسم جمع ) = بوی افزار

اراده (ع، اسم) = خواست، آهنگ، خویشکاری

ارادی (ع، صفت)= بخواست

ارتباط (ع، (اسم)مصدر)= پیوستگی، بستگی

ارتداد (ع، (اسم)مصدر) = گم راهی، ازدین برگشتن 

ارتوپدی Orthopedie (ف، اسم ) = شکسته بندی

ارتو گرافیOrthographie  (ف، اسم)= درست نویسی

ارشد (فرزند) (ع، صفت تفضیلی) = (نخست زاده)، بزرگ تر، برتر

آرشیوArchives  (ف، اسم)= بایگانی

ارگانیزهorganise  (ف، صفت)= سازمانیافته

ارگانیسمOrganisme  (ف، اسم)= سازواره، اندامه

ارگانیکorganique  (ف، صفت)= اندامی، انداموار، پیکری

آرمArme  (ف، اسم)= نشانه ی ویژه

آرکتیکArctic  (ا، اسم)= شمالگان

آژانAgent  (ف، اسم)= کارگزار، پاسبان

آژانسAgence  (ف، اسم)= کارگزاری، نمایندگی

آسAs  (ف، اسم) = تکخال

اساس (ع، اسم) = پایه، بنیاد، پی، شالوده

آسانسور Ascenseur (ف، اسم) = بالا بر، بالا رو

اسپایرالspiral  (ا، اسم، صفت)= پیچه، مارپیچ  مانند، مارپیچی

استاتیکstatique (ف، صفت)= ایستادی، ایستاده

استادیومStadium  (ا، اسم)= ورزشگاه؛ دوره

استانداردStandard  (ف، اسم)= هنجار، نمونه ی پذیرفته شده

استبداد (ع، (اسم)مصدر)= خودکامگی، خودسری

استحقاق (ع، (اسم)مصدر) = شایستگی، سزاواری

استحکام (ع، (اسم)مصدر) = استواری

استخدام (ع، (اسم)مصدر)  = بکار گماشتن، بکارگیری

استخراج (ع، (اسم)مصدر)  = بیرون آوردن

استراتژیکstrategique  (ف، صفت)= راهبردی

استراحت (ع، (اسم)مصدر) = آسایش، آسودگی

استراق سمع (ع، (اسم)مصدر)= دزدیده گوش کردن

استرداد (ع، (اسم)مصدر)= بازپس خواستن، پس گرفتن

آستروئیدAsteroide  (ی، اسم)= خرده سیاره

آسترونومیAstronomie  (ا، اسم)= ستاره شناسی

استقامت  (ع، (اسم)مصدر)= ایستادگی، پایداری

استقبال  (ع، (اسم)مصدر)= پذیره شدن،  به پیشواز رفتن

استقرار (ع، (اسم)مصدر)= جا گرفتن، استوار شدن، آرام گرفتن

استقلال (ع، (اسم)مصدر)= خودبودگی، ناوابستگی

استکبار (ع، (اسم)مصدر)= خود بزرگ پنداری، خودنمایی، گردنکشی

استیلStyle  (ف، اسم)= سبک

استیناف (ع، (اسم)مصدر)= از سر گرفتن، دوباره آغاز کردن، وارسی

اسرار آمیز (ع، فا، صفت) = رازناک

اسراف (ع، (اسم)مصدر)= زیاده روی، فراخ روی، گشاد بازی

اسلوب (ع، اسم) = شیوه، روش

اسهال (ع، (اسم)مصدر)= شکم روش، بیرون روه

اسیر (ع، صفت)= در بند، گرفتار

اشاره (ع، (اسم)مصدر) = نُمار، نماردن

اشانتیونEchantillon  (ف، اسم)= نمونه (ی کالا)

اشتباه (ع، (اسم)مصدر)= نادرست، بیراه

اشتهار (ع، (اسم)مصدر)= ناموری، بلندآوازی

اشتیاق (ع، (اسم)مصدر)= آرزومندی

اشکال (ع، (اسم)مصدر)= دشواری، سختی، پیچیدگی

اصطکاک (ع، (اسم)مصدر)= سایش

اصل (ع، اسم) = ریشه، بیخ، بن، بنیاد

اصلا (ع، قید)= از هیچ باره، هرگز،  از بن، از بیخ

اصیل (ع، صفت) = ریشه دار

اضافه کردن (ع فا، مصدر) = افزودن

اضطراب (ع، (اسم)مصدر)= شوریدگی، بی تابی، آشفتگی، پریشان حالی

اطاعت کردن (ع فا، مصدر)= سرخم کردن، فرمان بردن

اعتراض (ع، (اسم)مصدر)= واخواهی، واخواست، خرده گیری

اعتراف (ع، (اسم)مصدر)= بروز دادن، خستو شدن

اعتقاد (ع، (اسم)مصدر)= باور، باور کردن

اعمال کردن (ع فا، مصدر) =-بکار بستن

اعزام کردن (ع فا، مصدر)= گسیل داشتن

اغراق (ع، (اسم)مصدر)= گزافگویی

افراط (ع، (اسم)مصدر)= زیاده روی، پی فراخی، تندروی، پر بود

افراطی (ع، صفت)= پی فراخ، گزاف گرا، گزاف اندیش، تند رو، پربودمنش، زیاده رو

افشاگری (ع-فا، اسم )= برون افکنی

افول (ع، (اسم)مصدر) =  فرونشست

اقبال  (ع، اسم) = بخت

اقلیت (ع، مصدر جعلی)= کمینه

اقیانوس (ی، اسم)= پهناب

اکتوئلactuel  (ف، صفت) = به روز

اکثریت (ع، مصدر جعلی)= بیشینه

اکسورسیسمExorcisme  (ف، اسم)= جن زدایی، جن گیری

اکسیداسیونOxydation  (ف، اسم مصدر)= اکسایش

اکولو.ژیEcology  (ف، اسم)= بوم شناسی

اکولوژیکecologique  (ف، صفت)= بوم شناختی

اکونومیسیمEconomisme  (ف، اسم)= اقتصاد باوری

الاستیکelastic  (ا، صفت)= کشایند، کشدار،کشسان

الکترومغناطیس (ع، اسم)= رخشاهنجشی

الکترونElectron  (ف، اسم)= رخشیزه

آلوتروپیAllotropy  ( ا، اسم)= دگروارگی

آلیاژ Alliage (ف، اسم)= همبسته، همجوش

آماتورAmateur  (ف، اسم)= هوسکار

امان (ع، (اسم)مصدر)= بی ترسی، زنهاری

امکان (ع، (اسم)مصدر) = شایش

املاء (ع، (اسم)مصدر)= درست نویسی

امنیت (ع، مصدر جعلی)= آبیمی، آسودگی، زنهار، ایمنی

امین (ع، صفت) = استوان

آناتومیAnatomie  (ف، اسم)= کالبد شکافی

آنارشیAnarchie  (ف، اسم)= هرج و مرج

آنارشیستAnarchiste  (ف، صفت) = هرج و مرج خواه

آنتارکتیکAntarctic  (ا، اسم)= جنوبگان

آنتروپولوژیAnthropologie  (ف، اسم)= انسان شناسی، مردم شناسی

انتریگIntrigue  (ف، اسم)= اسباب چینی

انتقام (ع، (اسم)مصدر)= پی ورزی، کینه توزی

انتقام گرفتن (ع فا، مصدر) = کین آختن

آنتی بیوتیکAnthibiotique  (ف، اسم و صفت )= پادزی

آنتی تزAntithese  (ف، اسم)= برابر نهاد

آنتیکantique  (ف، صفت)= باستانی ، دیرینه، کهن سال

انحراف (ع، (اسم)مصدر)= کژدیسگی، کژروی، کجراهی، کج روی

انحطاط (ع، (اسم)مصدر) = فرو بودگی، پست شدن، به پستی گراییدن

اندیکاتورIndicateur  (ف، اسم)= نشاندهنده

انعام (ع، اسم)= مژدگانی

انعکاس (ع، (اسم)مصدر)= بازتاب

انفجار(ع، (اسم)مصدر)=   پُکش، ترکیدن

انقلاب (ع، (اسم)مصدر)= فراخیز

آوانسAvance  (ف، اسم)= پیشی

اوپتی میسمOptimisme  (ف، اسم)= خوشبینی

اومانیستHumaniste  (ف، صفت)= انسانگرا

اهمال (ع، (اسم)مصدر) = سهل انگاری(کردن)، سبکسری (کردن)

ایده آلIdeal  (ف، اسم)= آرمانی، دلخواه، بهین آرزو

ایده آلیستی (ف- فا، صفت)= پندارآمیز، آرمان گرا

ایده آلیسمidealisme  (ف، اسم)= خواست اندیشی، آرمان گرایی، ایده باوری، مینوگرایی

ایدئولوژیک ideologique (ف، صفت) = اندیشه ای

آیرودینامیکAerodynamique  (ف، اسم) = هوانیوگانی

ایزوتوپisotope  (ف، صفت)=-هم جا

ایماژ Image (ف، اسم)  =  انگاره

ایمان (ع، اسم) = استوارداشت

ایمپولزImpulse  (ا، (اسم)مصدر)= تکانه، برانگیزش

اینتر نت internet (ا، اسم)= رایا تار، تارکده

 ایندکسIndex  (ا، اسم)= نمودار، نمایه

ایندیویدوالیسمIndividualisme  (ف، اسم)= فرد باوری

 

 ب

 

بابت (ع، اسم)= باره، درباره، درخورد، سزاوار، شایسته

باتری Batterie (ف، اسم) ) = آتشبار

بارومتر Barometre (ف، اسم) = هواسنج

باسنBassin  (ف، اسم) = لگن (خاصره)

باطل (ع، صفت) = پوچ، بی هوده، یاوه

باطن (ع، اسم)= اندرون، نهاد، سرشت

باطنی (ع. فا، صفت) = اندرونین، نهادین

باعث (ع، اسم فاعل) = برانگیزنده

بالاخره (ع، قید) = سرانجام

باند Bande (ف، اسم) = نوار، رشته، دسته، گروه، زمین ِ دراز

بانداژ Bandage (ف، اسم) = نوارپیچ، نوارپیچی

باندرول Banderole (ف، اسم) = نوار دراز و باریک، نوار چسب

بحث (ع، (اسم)مصدر) = گفتمان، کاوش

بخیل (ع، صفت) = زُفت

بدیل (ع، اسم)= جانشین

برانکار (ف، اسم) ) = تخت روان

بربریسمBarbarisme  (ف، اسم)= بربر خویی

برعکس (فا. ع، صفت)= واژگون، وارونه

برق (ع، اسم)= رخشه، آذرخش، درخشندگی

برکت (ع، (اسم)مصدر) =  فراوانی، افزونی، افزون شدن

برنش Bronche (ف، اسم)= نایژه

بُعد (ع، اسم) = دوری

بعضی (ع. فا، اسم) = برخی، پاره ای

بقیه (ع، اسم) = آن دیگرها

بکلی (فا.ع، قید )= از بیخ و بن

بلاتکلیف (ع، صفت) = دل اندروای

بلاغت (ع، (اسم)مصدر) =  رسایی سخن، زبان آوری

بلیت Billet (ف، اسم) = پَتَه

بنا (ع، اسم) = سازه، ساختمان

به وجود آمدن (فا.ع، مصدر) = پدید شدن، پدید آمدن

بوروکراسیBureaucratie  (ف، اسم)= اداره بازی

بیان کردن (ع فا، مصدر) = باز گفتن، باز نمودن

بیعانه (ع.فا، اسم مرکب)= پیش بها

بیلان Bilan (ف، اسم) = ترازنامه، سیاهه

بین المللی (ع، صفت)=  جهان کشوری

 بیوگرافیBiographie  (ف، اسم) = زیست نامه، زندگی نامه

بیولوژی Biologie (ف، اسم) = زیست شناسی

 

پ

 

پاتریوتیسمPatriotisme  (ف، اسم)= میهن پرستی

پاراگراف Paragraphe (ف، اسم) = بند

پارالل Parallele (ف، اسم)= هم رو، هم سو

پاساژ Passage (ف، اسم)= گذرگاه، بازارچه

پاگون (ر، اسم) = سردوشی

پانتومیم Pantomime (ف، اسم)= لال بازی

پاندول Pendule (ف، اسم)= آونگ

پانسمان Pansement  (ف، اسم)= زخم بندی

پتانسیلPotentiel  (ف، اسم و صفت) = توانش، نهانی

پراگماتیسمPragmatisme  (ف، اسم) = کارکردگرایی

پرانتزParenthese  (ف، اسم) = دوکمانک

پروپاگاندا Propaganda (ا، اسم) = آوازه گری، هوچی گری

پروتوتایپPrototype  (ا، اسم) = پیش نمونه، پیش نمون، پیش گونه، پیش الگو

پروژکتور Projecteur (ف، اسم) = نورافکن، پرتو انداز

پروژکتیلProjectile  (ف، اسم) = پرتابه

پروژکسیونProjection  (ف، اسم) = فراافکنی، افکندگی، انداختگی

پروژه Project (ف، اسم) = فرانداز، پی ریزی، پیشنهاد

پروسهProces  (ف، اسم)= روند، فراشد، فراگرد، فرآیند، شوند

پریز Prise (ف، اسم)= گیرک

پریود Period (ا، اسم)=دوره، گردش

پلی گامیPolygamie  (ف، اسم) = چندگانی

پورنوگرافیPornographie  (ف، اسم) = هرزه نگاری

پُز Pose (ف، اسم)= ریخت، رفتار، خودنمایی

پولی مِرPolymer  (ا، اسم) = بَسپار

پودر Poudre (ف، اسم)= گَرد

پیک نیک (ف، اسم)= دانگی، دانگانه

پیگمنتPigment  (ا، اسم)= رنگیزه، رنگدانه

 

 ت

 

تابع (ع، اسم فاعل) = پی رو، دنبال کننده، دنباله رو، سپس رو

تاریخ (ع، (اسم) مصدر) – سالمَه

تاکتیک (ف، اسم)= رزم آزمایی، چاره ی جنگی

تئوریTheory  (ا، اسم)= دیدمان، نگرش

تئولوژیTheologie  (ف، اسم)= یزدان شناسی

تابلوTableau  (ف، اسم)= نمایه

تامل (ع، (اسم) مصدر) – اندیشه کردن، دوراندیشی

تانی (ع، (اسم) مصدر) = درنگ کردن، آهستگی

تجربه (ع، (اسم) مصدر) = آزمودن،  اروند

تحرک (ع، (اسم) مصدر)= پویندگی، پویایی، پویش

تحصیل (ع، (اسم) مصدر) = درس خواندن، دانش آموزی، دانش یابی

تحصیلکرده (ع فا، صفت) = دانش آموخته، دانش یافته

تحقیق (ع، (اسم) مصدر) = بررسیدن، بررسی، وارسی، پژوهش

تحلیل (ع، (اسم) مصدر)= گشودن، واکافت

تحول (ع، (اسم) مصدر)= دیگرگون شدن، فراگشت، دگردیسی، دگرگشت

تخصص (ع، (اسم) مصدر) = ویژه کاری، کارشناسی

تخمین (ع، (اسم)مصدر) = برآورد (کردن)، به گمان گفتن، سنجیدن

تخیل (ع، (اسم)مصدر) = پنداشتن، گمان کردن، پندار، پنداشت

تراکتور Tracteur (ف، اسم)=  خیش کار

تربیت کردن (ع.فا، مصدر)= پرهیختن

ترتیب (ع، (اسم)مصدر) = چینش، راست و درست کردن

ترجیح دادن (ع.فا، مصدر)= برتر نهادن

ترفیع (ع، (اسم)مصدر) = بالابری، بالا بردن

ترکیب کردن (ع.فا، مصدر)= آمیختن، سرشتن

ترکیبی (ع.فا،صفت)= آمیخته، سرشته

ترمین علمیTerm  (ا، ع. فا، اسم) = دانشواژه

ترویج (ع، (اسم)مصدر) =روادهی، روا کردن

تزThese  (ف، اسم)= برنهاد، نهشت، گذاره، پایان نامه

تصور (ع، (اسم)مصدر) = انگاشتن، انگاره

تصور کردن(ع.فا، مصدر)= انگاشتن

تصور شده (ع. فا، اسم مفعول)= انگاشته، انگارده

تضاد (ع، (اسم)مصدر)= همستاری، ناسازگاری

تضامن (ع، (اسم)مصدر) =  همبایستی

تعصب (ع، (اسم)مصدر)=  رگ مرداری

تعمق (ع، (اسم)مصدر)= ژرف اندیشی

تغییر (ع، (اسم)مصدر)= دگرکونی

تفاوت (ع، (اسم)مصدر)= ناهمسانی، ناهمگونی، جدایی، دوری، ناهمی، ناهمانی

تفریح (ع، (اسم)مصدر) = خوشی، شادمانی، شادمانی کردن

تقریبا (ع، قید)= کمابیش، نزدیک به، پیرامون ِ

تقویم (ع، اسم) = گاهنامه، روزشمار، سالنما

تقویت (ع، (اسم)مصدر)= نیرومند کردن

 تکلیف (ع، (اسم)مصدر)= بایسته

تکنولوژیTechnologie  (ف، اسم) = فن آوری

تکنیک Technique (ف، صفت) = فنی، کار فنی

تلافی (ع، (اسم)مصدر) = باز نهش

تلفظ (ع، (اسم)مصدر)= واگفتن، واگفت، واگویی، فراگویی

تلفنTelephone  (ا، اسم)= دورگو

تلکسTelex  (ا، اسم)= دورنویس

تلگرافTelegraph  (ا، اسم)= دور نگار

تلگرامTelegram  (ا، اسم)= دورنگاشته

تلویزیونTelevision  (ف، اسم)= دوردیس، دور نشان

تله پاتیTelepathy  (ا، اسم) دور هم اندیشی

تِمTheme  (ف، اسم)= درون مایه، زمینه، فرهشت

تماما (ع، قید)= یکسره

تمرین (ع، (اسم)مصدر) = بوزش، نرم کردن، ورزش دادن

تمنی (ع، (اسم)مصدر)= آرزومندی، درخواست

تنبیه (ع، (اسم)مصدر)= آگاه کردن، گوشمالی، توزش

تنظیم (ع، (اسم)مصدر)= چیدمان

توجه (ع، اسم) = رویکرد

تور Tour (ف، اسم) =  گردش، دوره گردی، گشت

توریسمTourisme  (ف، اسم) =  گردشگری، گشتگری، جهانگردی

توزیع (ع، (اسم)مصدر) =  وابخشیدن

توضیح (ع، (اسم)مصدر)= بازگفت، فرانمود

توطئه (ع، (اسم)مصدر)= زمینه سازی (کردن)، بند و بست

توقع (ع، (اسم)مصدر)= چشمداشت، امید و خواهش

توقیف (ع، (اسم)مصدر)= بازداشت (کردن)

تولید(ع، (اسم)مصدر)= زایاندن، ایجاد گری

تونل Tunnel (ف، اسم) =  دالان

تهاتر (ع، (اسم)مصدر)= پایاپای

تهدید (ع، (اسم)مصدر)= ترسانیدن

تیپ Type (ف، اسم) =  نمونه، گونه

تیترTitre (ف، اسم)= نهند

تیراژ Tirage(ف، اسم)= کشش، شماره ی چاپ

 

 

 ث

 

ثابت (ع، اسم فاعل)= پایدار، پا بر جا، استوار

ثبات (ع، (اسم)مصدر)= قرار، پایداری، استواری

ثروت (ع، اسم) = دارایی، داشته

ثقل (ع، (اسم)مصدر)= سنگین شدن، سنگینی

ثلث (ع، اسم) = سه یک

ثمر (ع، اسم) = بار، میوه

ثناء (ع، اسم) = ستایش، درود

ثواب (ع، اسم) = پاداش، مزد

 

 ج

 

جاذب (ع، اسم فاعل)= رباینده، کشاننده

جاذبه (ع، اسم)=  هنجش، ربایش

جامد (ع، صفت)=  بربسته

جامع (ع، اسم فاعل)= فراگیر، گردآور

جایز (ع، صفت)=  روا

جبران (ع، اسم، جعلی) = بازنهش

جزء (ع، اسم)=  بهر

جزییات (ع، اسم، جمع)=  ریزگان

جذاب (ع، صفت)=  گیرا

جذب (ع، (اسم)مصدر)= ربایش، گیرایی

جذبه (ع، اسم)=  کشش

جذر (ع، اسم)=  بیخ، ریشه

جرات (ع، (اسم)مصدر)= دلیر شدن، دلیری، بی باکی، گستاخی

جُرم (ع، اسم)= بزه، گناه

جزیره (ع، اسم)= آداک، آبخو

جسد (ع، اسم) = کالبد، تن مرده

جسمانی (ع، صفت نسبی)= تنکرد

جعلی (ع، فا، صفت)=   ساختگی

جغرافیا (ع، اسم)= گیتاشناسی

جعرافیایی (ف، ع، فا، صفت)=  گیتایی

جلد (ع، اسم)= پوشانه

جلسه (ع، اسم)= نشست

جمعه (ع، اسم)=  آدینه

جمعیت (ع، (اسم)مصدر)= گرد آمدن، مردمگان

جنون (ع، (اسم)مصدر)= دیوانه سری، دیوانگی

 

 چ

 

چاپار (ت، اسم) = پیک، نامه بر

چخماق (ت، اسم)= آتش زنه، افروزه

چماق (ت، اسم)= چوبدستی

 

 ح

 

حاجت (ع، اسم)= آیفت، در خواست، نیاز

حاصل (ع، صفت فاعلی)= دستیافت

حافظه (ع، اسم)=  بَرم، یاد، یادانبار

حتمی (ع.فا، صفت)= چاره ناپذیر، بایسته

حداقل (ع، قید) = دست کم

حدس (ع، (اسم)مصدر)= گمان بردن، گمانه

حذف (ع، مصدر) =  زدودن، انداختن، دور کردن

حرام(ع، اسم و صفت)=  ناروا، ناپسند، ناشایست

حرف (ع، اسم)= سخن

حراف (ع، صفت)= پرسخن

حرکت (ع، اسم)=  جنبش

حریف (ع، صفت)= هماورد، هم نیرد، همچشم

حساب کردن (ع.فا، مصدر) = بر شمردن

حق العمل (ع، اسم)=   کارمزد

حقوق (ع، اسم جمع) =دادیک

حقه (ع، اسم)=  ترفند، نیرنگ

حقه باز (ع فا، صفت فاعلی)= پشت هم انداز، نیرنگ باز

حکومت (ع، (اسم)مصدر)= فرمانروایی، کشورمداری

حل (مشکل) چاره گری

حلقه (ع، اسم) = چنبر

حلقه زدن (ع فا، مصدر) = پره بستن، پره زدن

حماقت (ع، (اسم)مصدر)= کم خردی، کودنی

حمایت (ع، (اسم)مصدر) = جانبداری، پشتیبانی

حمل و نقل (ع، اسم)= ترابری

حمله (ع، اسم)= تازش، یورش

حوصله (  ع، اسم)= شکیبایی، بردباری

 

 خ

 

خاتمه ی کلمه (ع، اسم مرکب)= پی چسب

خاتمه یافتن (ع فا، مصدر) = انجامیدن، پایان یافتن

خاطره (ع، اسم)= یاد بود، یادگار

خالص (ع، صفت)= ناب، پاک، بی آلایش، سره

خالی (ع، صفت)= تهی

خانم (ت، اسم و صفت) = بانو

خروج (ع، (اسم)مصدر) = برونش، بیرون آمدن، بیرون رفتن

خسیس (ع، صفت)= زُفت

خراب کردن (ع فا، مصدر) = فرو شکاندن، از کار انداختن

خصوصیت (ع، (اسم)مصدر)= ویژگی

خط(ع، اسم)=  دبیره

خطا (ع، اسم)= نادرست، بزه

خطا کار (ع فا، صفت مرکب) = بزه گر، بزهکار

خفاش (ع، اسم)= بِیواز، شب پره

خلاء (ع، اسم)= تهیگی

خلاق (ع، صفت)= آفرینشگر

خلسه (ع، اسم)= ربودگی

خلق (ع، مصدر) =  آورش، آفرینش

خلق (ع، اسم جمع) = مردم، مردمان

خلق الساعه (ع، صفت) =هنگامی

خلیج (ع، اسم)=  شاخاب، شاخابه

خود رای (ع، صفت)  = خویشکار

خیال (ع، اسم)= پندار، گمان، انگارش

خیال کردن (ع فا، مصدر) = انگاشتن، پنداشتن

خیالی (ع فا، صفت) = پندارآمیز

خیمه (ع، اسم)= تا ژ، چادر

 

 د

 

دائمی (ع، قید)= بی امان، پیوسته، همیشگی

دتکتورDetector (ا، اسم)= پیداگر، آشکارگر، ردیاب

درجه (ع، اسم) = زینه، پایه

در مقابل (ع, فا، قید)= فراروی، فرادید

درک (ع، (اسم)مصدر)= دریافت

دسپوتیسمDespotisme  (ف، اسم)= خدایگانی، خدایگان سالاری

دعوت کردن (ع فا، مصدر) = فراخواندن

دفاع (ع، (اسم)مصدر)= پدافند

دقت (ع، (اسم)مصدر)= باریک بینی، باریک اندیشی

دقت کردن (ع فا، مصدر) = باریک شدن

دقیق ( ع، صفت) = باریک بین

دکترینDoctrine  (ف، اسم)= آموزه

دنیا (ع، اسم)= جهان، گیتی

دنیوی (ع، صفت نسبی)= گیتیانه، جهانی

دوآلیسمDualisme  (ف، اسم)= دوگانه گرایی، دو بینش انگاری

دوام (ع، (اسم)مصدر)=  ماندگاری، پایندگی

دور (ع، (اسم)مصدر)=  گردش، روزگار

دوغلو (ت، اسم و صفت) =  همزاد ها

دینامیکDynamique  (ف، صفت) = پویا، جنباننده

دینامیسمDynamisme  (ف، اسم) = پویایی

 

 ذ

 

ذات (ع، اسم)= نهاد، سرشت، گوهر

ذاتی (ع فا، صفت) = خودگوهر، خود سرشت

ذخیره (ع، اسم)= اندوخته، پس انداز، پس افت، توشه

ذهنی (ع فا، صفت)= درون خودی

ذوب شدن (ع فا، مصدر) = گداختن

ذوذنقه (ع، اسم)= دوزنخه

 

 ر

 

رئیس (ع، اسم)= سرکرده، بُد، فر نشین، سرپرست

رابط (ع، اسم فاعل)= میاندار

راسیونالیسمRationalisme  (ف، اسم) = خردورزی

راسیونلRationnel  (ف، صفت)= خردورزانه

راندمان Rendement (ف، اسم) = بازده

راه حل (ع فا، اسم مرکب)= راهکار، چاره

رجحان (ع، (اسم)مصدر)= برتری، افزونی، چَربش

رژیمRegime  (ف، اسم)= رازمان

رسم (ع، اسم) = نهادمان، آیین، روش

رسوب (ع، (اسم)مصدر)= نهشت، آبرفت، ته نشست

رشوه (ع، اسم)= پاره

رعیت ( ع، اسم) = پادرَم

رفراندوم Referendum (ف، اسم) = همه پرسی

رفرم Reforme (ف، اسم) = به سازی، به سامان آوری

رفوزه (ف، اسم مفعول) = پذیرفته نشده، بازگشته

رقاص  (ع، صفت)= پای باز

رفیق (ع، صفت)= همپا، همراه، یار

رقابت (ع، (اسم)مصدر)= هماوردی، همچشمی

رقیب (ع، صفت)= هماورد، همچشم

رنجر Ranger (ا، اسم) = تکاور

رنسانسRenaissance  (ف، اسم)= نوزایی

روحانی (ع، صفت نسبی) = دین یار

روز تعطیل (ع فا، اسم مرکب)= آسوده روز

روژ (ف، اسم)= سرخاب

رویزیونیسم Revisionisme (ف، اسم) = بازبین گرایی

ریتمRythme  (ف، اسم)= ضرباهنگ، هنجار

ریسایکلینگRecycling  (ا، اسم)= دورگردی

 

  ز

 

زاپاس Zapas (ر، اسم) = یدکی

زاویه (ع، اسم)= گوشه، کنج

زلزله (ع، اسم)= زمین لرزه

زمانه (اسم)= روزگار، دهر

زیاد (ع، صفت)= بسیار، فراوان

زیگراگ Zigzag (ف، اسم)= دندانه دار، کنگره دار

زینت دادن (ع فا، مصدر)= آراستن

 

ژ

 

ژانر Genre (ف، اسم) = گونه (ادبی یا هنری)

ژتون Jeton (ف، اسم)= پولک

ژله Gelee  (ف، اسم) = لرزانک

ژنGene  (ف، اسم)= ژاد

ژورنال Journal  ف، اسم) = روزنامه

ژورنالیستJournaliste  (ف، اسم) = روزنامه نویس، روزنامه نگار

 

س

 

سابقه (ع، اسم فاعل) = پیشینه

ساحل (ع، اسم) = کناره، کرانه

ساده لوح (ع فا، صفت مرکب)= خام اندیش، زودباور، ساده دل

سادیسمSadisme  (ف، اسم)= آزارگری، دیگرآزاری، مردم آزاری

ساسات ( ر، اسم) = دریچه ی هوا

ساکن (ع، صفت)=  آرمنده، آرمیده

سالن  Salon (ف، اسم) = تالار

ساندویچ Sandwich (ا، اسم) = بَزماورد

سرایت (ع، (اسم)مصدر)= واگیری

سرّی (ع فا، صفت)= رازورانه

سرواژServage  (ف، اسم)= زمین بستگی، بندگی

سریالSerial  (ف، صفت)= زنجیره ای، پیاپی

سریع الهضم(ع، صفت مرکب)= آسانگوار

سطح (ع، اسم)=  رویه

سطر (ع، اسم) = رج، رده

سعادت (ع، (اسم)مصدر)= نیکبختی، خوشبختی

سقف (ع، اسم)= آسمانه، بام

سقوط (ع، (اسم)مصدر)= فروشد

سلف سرویسSelf.service  (ا، اسم مرکب)= خود زاوری

سلول Cellule (ف، اسم)= یاخته

سلیقه (ع، اسم)= پسند، نهاد، سرشت

سمبلSymbole  (ف، اسم)= نماد

سمپوزیوم Symposium (ف، اسم) =گفت و نیوشی

سنتزSynthese  (ف، اسم)= باهم نهاد

سنت (ع، اسم)= فراداد

سنتی (ع فا، صفت)= فرادادی

سوء هاضمه (ع، اسم مرکب)= دشگواری، بدگواری

سوبسیدSubside  (ف، اسم)= یارانه

سوس Sauce (ف، اسم)= چاشنی، مزه

سوسیالیسمSocialisme  (ف، اسم)= جامعه خواهی

سوغات ( ت، اسم) = ره آورد، ارمغان

سهل الوصول (ع، صفت مرکب)= آسان یاب

سهل انگار (ع فا، صفت فاعلی)= آسانگیر

سیاحت (ع، (اسم)مصدر)= گردشگری، جهانگردی

سیبل  Cible (ف، اسم)= آماج، نشانه

سِیر (ع، (اسم)مصدر)= پویه، گردش، رفتار

سیرت (ع، اسم)= خو، روش

سیستمSystem  (ا، اسم)= سامان، همَستاد

سیستماتیک Systematic (ا، صفت)= سامانمند، با هَمَست

سیلندر Cylindre (ف، اسم)= استوانه

سینماCinema  (ف، اسم)= توژه نما

سینکرونSynchron  (ا، صفت)= هم گاه

 

ش

 

شامل (ع، اسم فاعل)= دربردارنده، فراگیرنده

شاهد (ع، اسم فاعل)= گواه، خوبرو

شباهت (ع ساختگی، اسم )= همسانی، همانندی، همویی، اینهمانی

شبیه (ع، صفت)= همانند، همسان

شبیه بودن (ع فا، مصدر)= ماندن

شجاع (ع، صفت)= دلیر، دلاور، پردل

شراکت (ع، (اسم)مصدر)= انبازه

شرکت (ع، (اسم)مصدر) = انیاز شدن، همدست شدن،  انبازی، همدستی

شرح دادن (ع فا، مصدر)= باز گفتن، باز نمودن، آشکار نمودن

شرط ( )= همبایسته، قرار

شرکت داشتن (ع فا، مصدر)= دست داشتن

شریک (ع، صفت)= همباز، انباز، همدست، همکُن

شعاع (ع، اسم)= پرتو

شعبده (ع، اسم)= چشم بندی، نیرنگ

شعبه (ع، اسم)= شاخه

شعله (ع، اسم)= افرازه، زبانه

شفاعت (ع، (اسم)مصدر)= خواهشگری

شفاهی(ع فا، قید)= گفتاری، زبانی

شک (ع، (اسم)مصدر)= دودلی، گمان

شکایت (ع، (اسم)مصدر)= شکوه، گله، دادخواهی

شکل (ع، اسم)= گونه، مانند، سان، دیس، نگاره، سیما، ریخت

شوق (ع، مصدر) =خواستاری، آرزومندی

شوم (ع، اسم و صفت)= بد شگون، وارون

شهاب (ع، اسم)= آسمان سنگ، آسمانکان

شهرت (ع، (اسم)مصدر)= آوازه، ناموری

 

دنباله ی فرهنگ ( واژه های مربوط به حروف ص تا ی ) در موضوع شماره ی ١۰ ( نوشته ی شماره ی ۲ /۰ ١) آورده شده است.

( آریا ادیب )

واژه نامه ی بیگانه - فارسی آریا ادیب، بخش دوم

 

 

فرهنگ بیگانه – فارسی آریا ادیب

( بخش دوم )

 

شماره ی نوشته   :۲ / ١۰

 

تدوین : آریا ادیب

 

آ =  آلمانی           ا =  انگلیسی         ت  = ترکی          ر = روسی  

ع = عربی         ف = فرانسوی         فا = فارسی         ل = لاتین

ی = یونانی

 

 

ص

 

صاعقه (ع، اسم)= آذرخش، آتشه، ابرنجک

صاف (ع، صفت)= هموار، کوبیده، بی آلایش

صامت (ع، صفت)= بی گفتار، خاموش

صحبت (ع، (اسم)مصدر)= گفتگو، گفتار، سخن

صدا (ع، اسم)= آوا، آواز، بانگ

صدمه (ع، اسم)= آسیب، گزند

صراحت (ع، (اسم)مصدر)= روشن گویی، رک گویی

صَرف (ع، (اسم)مصدر)= هزینه

صرفنظر کردن (ع فا، مصدر)= چشم پوشیدن

صریح (ع، صفت)= روشن، آشکار، رک، بی پرده

صعود کردن (ع فا، مصدر)= برشدن، فرا شدن

صلح (ع، اسم )= آشتی، سازش

صلح طلب (ع ساختگی، صفت مرکب)= آرامش خواه، آرامشجو

صلیب ( ع، اسم) = چلیپا

صمیمیت ( ع، اسم) = یکدلی، یکرنگی

صنف ( ع، اسم) = گروه، رسته، گونه

صورتحساب ( ع، اسم مرکب) = سیاهه

صیاد ( ع، اسم) = دامیار، شکارگر

 

ض

 

ضامن (ع، صفت)= پایندان، پذیرفتار

ضرر (ع، اسم)= زیان، گزند

ضروری (ع، صفت)= بایا، ناگزیر، به ناچار

ضعف (ع، (اسم)مصدر)= کم توانی، سستی

ضعیف (ع، صفت)= کم توان، سست

ضلع (ع، اسم)= بر، پهلو

ضمانت (ع، (اسم)مصدر)= پایندانی، پذرفتاری

ضمیمه (ع، صفت)= پیوست

 

ط

 

طاقت (ع، اسم)= پایاب، تاب، بردباری

طالب (ع، اسم فاعل)= خواهان

طالع (ع، اسم)= بخت

طایفه (ع، اسم)= تیره، دودمان، خاندان

طرح (ع، (اسم)مصدر)= فرانداز، پی ریزی، پیشنهاد

طرز (ع، اسم)= شیوه، روش، هنجار

طرف (ع، اسم)= سو، کرانه

طغیان کردن (ع فا، مصدر)= برجوشیدن

طفیلی (ع، صفت نسبی) = ناخوانده، انگل

طلب (ع، (اسم)مصدر)= خواست، خواهش، جستجو

طور (ع، اسم)= گونه، شیوه، هنجار، روش

طول (ع، (اسم)مصدر)= درازا

طولانی (ع فا، صفت)= دراز، دیرانجام، دیرنده، زمانگیر

طول عمر(ع ساختگی، اسم)= جاندرازی

طول کشیدن (ع فا، مصدر)= دیر پاییدن

طویله (ع، اسم)= باربند، جایگاه ستور

طی کردن (ع فا، مصدر)= پیمودن

طینت (ع، اسم)= نهاد، سرشت، درون

 

ظ

 

ظاهر شدن (ع فا، مصدر)= پدیدار شدن، هویدا شدن

ظاهری (ع فا، صفت)= برونین

ظرف (ع، اسم)= آوند

ظرافت (ع فا، مصدر)= زیرکی، نکته سنجی، خوشگلی

ظرفیت (ع، اسم)= خورند، گنجایش

ظهر (ع، اسم)= پیشین، نیمروز

ظهور (ع، (اسم)مصدر)= پیدایش

 

ع

 

عاج (ع، اسم)= پیلسته

عاشق (ع، اسم فاعل)= دلداده، دلباخته، شیفته

عاقبت (ع، اسم)= فرجام، سرانجام

عاقل (ع، صفت) = استوار خرد، خردمند

عالی (ع، صفت)= والا، بلند، ارجمند، بزرگوار

عالی مقام (ع، صفت)= بلند پایه

عایدی(ع، اسم)= کاربهر

عجیب (ع، صفت)= شگفت انگیز، شگفت آور

عدالت (ع، (اسم)مصدر)= دادگریف همبایی

عدد (ع، اسم)= شماره

عده ای (ع فا، اسم)= تنی چند، شماری از

عرصه (ع، اسم)= پهنه، گستره، قلمرو، میدان

عرض (ع، اسم)= پهنا

عرضه نمودن (ع فا، مصدر)= فرانمودن، نشان دادن

عروس (ع، اسم)= بیوگ

عروسی (ع فا، (اسم)مصدر)= بیوگانی

عزم (ع، (اسم)مصدر)= آهنگ، دل نهادن بر کاری

عسل (ع، اسم)= انگبین،

عشق (ع، (اسم)مصدر)= دلدادگی، دلباختگی، شیفتگی

عصاره (ع، اسم)= انگ، شیره، افشره

عصب (ع، اسم)= پی

عصر (ع، اسم)= روزگار، دوره، دهر

عطا کردن (ع فا، مصدر)= ارزانی داشتن، بخشیدن

عطسه (ع، اسم)= شنوسه، ستوسه

عظمت (ع، اسم مصدر)= بزرگی، بلندپایگی، بزرگ منشی، بزرگواری

عظیم (ع، صفت)= سترگ، کلان، بزرگ

عفاف (ع، (اسم) مصدر)= پارسایی، پاکدامنی، پرهیزکاری

عقب (ع، اسم)= واپس، پشت سر، بازپس

عقده (ع، اسم)= بست

عقیده (ع، اسم)= باور

عقیم (ع، صفت)= سترون، نازا

عکس العمل (ع، اسم مرکب)= واکنش

علاج (ع، اسم)= چاره، درمان، گزیر

علامت (ع، اسم)= نمودگار، نشان

علمی (ع فا، صفت)= فرزانی

عمقی(ع فا، صفت)= ژرفنایی

عملکرد (ع، اسم)= کارکرد

عمومی (ع فا، صفت)=  همگانی

عنکبوت (ع، اسم)= تارتنک، کارتنک

عنوان (ع، اسم)= نهند، سرنامه

عیب (ع، اسم)= اَهو، بدی

عینک (ع فا، اسم)= آیینک، چَشمک، چشم فرنگی

عینی (ع فا، صفت)= برون خودی

 

غ

 

غبار (ع، اسم)= گرد

غده (ع، اسم)= د َژ پیه

غرور (ع، (اسم) مصدر)= بزرگ خویشتنی، خودبینی

غسل (ع، (اسم) مصدر)= پادیاب، شستشو(دادن)

غلاف (ع، اسم)= پوشینه، پوشش

غلبه (ع، (اسم) مصدر)= چیرگی، فرادستی

غلط (ع، (اسم) مصدر)= نادرست، بیراه

غنی (ع، صفت)= پرمایه، توانگر، بی نیاز

غواص (ع، اسم و صفت)= آب ورز، آب باز

غورت دادن (ت فا، مصدر)= فروخوردن

غوز (ع، اسم)= گوژ

غیر (ع، اسم)= جز، مگر، سوا،  بیگانه

غیرارادی (ع فا، ساختگی، صفت)= بناخواست

غیرضروری (ع فا، ساختگی، صفت)= نا بایا، نا بایست

 

ف

 

فاعل (ع، اسم فاعل)= کنا

فاقد (ع، اسم فاعل)= بی بهره از

فانی (ع، اسم فاعل)= میرا، نیست شونده

فتوی (ع، اسم)= وَچَر

فحش (ع، اسم)= دشنام، ناسزا

فدایی (ع، صفت) = جانیاز

فر Fer (ف، اسم)= تنور، اجاق

فراکسیون Fraction (ف، اسم)= بخش، پاره، برخه، دسته

فردی (ع فا، قید)= تکی، تکروانه

فرضیه (ع، اسم)= گذاره، پنداره

فرع (ع، اسم)= شاخه

فرکانسFrequence  (ف، اسم)= بَسامد

فرمForm  (ا، اسم)= سان، ریخت

فرماسیونFormation  (ف، اسم)= سازند، صورتبندی

فرمولFormule  (ف، اسم)= سانیز

فستیوالFestival  (ف، اسم)= جشنواره

فسیلFossile  (ف، اسم)= سنگواره

فصاحت (ع، (اسم) مصدر)= روانی سخن، زبان آوری، روشن گویی

فصل (سال) (ع، اسم)=  فرگَرد

فصل(کتاب) )(ع، اسم)=  نَسک

فصیح (ع، صفت )= شیوا، روان، رسا، زبان آور، خوش سخن

فعل (ع، اسم)= کارواژه، کنش، کردار

فنومنPhenomene  (ف، اسم)= پدیده، نمود

فولکلور Folklore (ف، اسم)= توده شناسی

فونتیگPhonetique    (ف، اسم و صفت) = آهنگ شناسی، آهنگ دار

فونولوژیPhonologie (ف، اسم)= آواشناسی

فونکسیونFunction  (ف، اسم)= کارکرد

فهمیدن (ع فا، مصدر لازم )= دریافتن

فیزیونومیPhysionomie  (ف، اسم)= سیماشناسی

فیش (ف، اسم)= برگه، زبانه

فیلمFilm  (ا، اسم) = توژه

فیله Filet  (ف، اسم)=  راسته

 

ق

 

قابل ذکر (ع، صفت مرکب) = گفتنی

قابله (ع، اسم فاعل) = پازاج، پیش نشین، ماما

قابلیت (ع، اسم مصدر) = شایستگی، آمادگی

قاتق (ت، اسم) = نانخورش

قادر (ع، صفت فاعلی) = توانا، نیرومند

قاضی (ع، اسم فاعل) = داور، دادرس

قاعده (قانون) (ع، اسم)= چم، هنجار، هَند

قاموس (ع، اسم) = واژه نامه، فرهنگ

قبیل (ع، اسم)= گونه، سان

قدرت (ع، (اسم) مصدر)= توان، توانایی، نیرو، توش

قدمت (ع، اسم مصدر)= دیرینگی، کهنگی

قدیمی (ع فا، صفت)= دیرینه، کهنه، کلان سال

قرن (ع، اسم) = سده

قسمت (ع، اسم)= بخش، پاره

قصد (ع، (اسم) مصدر)= آهنگ، آهنگ کردن

قصیده (ع، اسم) = چکامه

قصه (ع، اسم)=  انگارش

قضاوت (ع، (اسم) مصدر) = داوری، دادرسی

قطع (ع، اسم) = برش

قفل (ع، اسم) = کلیدان

قوس (ع، اسم) = درونه، کمان

قیاس (ع، (اسم)مصدر)=  هم پنداری، سنجش

قیام (ع، (اسم) مصدر) = خیزش، بپا خاستن

قیامت (ع، اسم) = رستاخیز

قید (ع، اسم) = پا بند، بند

قیمتی (ع فا، صفت)= ارزنده، بهادار، بهاگیر، گرانبها

 

ک

 

کابل (ف، اسم)= سیم

کاپوت Capot (ف، اسم)= روپوش، پوشش، ابریشمی

کاپیتالیسمCapitalisme  (ف، اسم)= سرمایه داری

کادو (ف، اسم)= پیشکش، ارمغان

کاملا (ع، قید)= سخت، یکسره

کاندیدا (ف، اسم)= نامزد

کانیبالیسمCannibalisme  (ف، اسم)= همنوع خواری

کپسول Capsule (ف، اسم)=  پوشینه

کپیCopy  (ا، اسم)= رو برداری، گَردَه برداری،  رو نویسی، رونوشت

کت Cotte (ف، اسم)= نیمتنه

کتبی (ع فا، صفت)= نگارشی، نوشتاری

کرست Corset (ف، اسم)= سینه بند، شکم بند

کریستال Cristal (ف، اسم و صفت)= بلور، بلوری

کریتیسیسمCriticisme  (ف، اسم)= نقد، عیار سنجی

کسر (در ریاضی) (ع، اسم) = برخه

کشف (ع، (اسم) مصدر)= یافته، یافتن

کفالت (ع، (اسم)مصدر)= پایندانی

کفیل (ع، صفت)= پایندان، پذیرفتار

کلاسClasse  (ف، اسم)= آموزگاه

کلاسیک Classique (ف، صفت)= درسی، دبستانی

 کلمه (ع، اسم) = واژه

کلوب Club (ف، اسم)= باشگاه، انجمن

کلینیک Clinique (ف، اسم)= درمانگاه

کمپ Camp (ف، اسم)= اردو، اردوگاه

کمپرس Compresse (ف، اسم)= دستمال آب گرم

کمپرسور Compresseur (ف، اسم)= دستگاه فشارآور

کمپلکسComplexe  (ف، صفت)= همتافت، بهم پیوسته

کمد Commode (ف، اسم)= گنجه ی کشودار

کمک (ت، اسم) = یاری، مدد، همراهی

کمدی Comedie (ف، اسم)= نمایش یا نوشته ی خنده آور

کم سن (فا، ع، صفت )= نوسال

کمیته Comite (ف، اسم)= انجمن برگزیدگان

کمونیسمCommunisme  (ف، اسم)= همبودگرایی

کنترل Controle (ف، اسم)= بازرسی، وارسی، بازدید، بازبینی

کنترلچی (ف،ت، اسم) = باز بین،  بازرس

کنتکستContext  (ا، اسم)= زمینه

کندنساتورCondensateur  (ف، اسم) = چگالگر

کنسرت Concert (ف، اسم) = هماهنگی، یگانگی، ساز و آواز هماهنگ

کنفرانس Conference (ف، اسم) = سخنرانی، گردهمایی برای گفتگو

کنکور(ف، اسم) =  همچشمی، پیشی گرفتن از یکدیگر

کنگره Congres (ف، اسم) =   انجمن

کوانتومQuantum  (ا، اسم)= دانیز

کوپنCoupon (ف، اسم) = کالا برگ

کونتورCompteur (ف، اسم) = شمارنده، دستگاه شمارش

 

گ

 

گارد Garde (ف، اسم) = نگهبانی، نگهبان، پاسداری، پاسدار

گارسون Garcon (ف، اسم) = پسر، شاگرد، پیشخدمت

گالری Galerie (ف، اسم) = سرسرا، راهرو، نمایشگاه

گرافولوژیGraphologie  (ف، اسم) = نوشته شناسی

گرافیGraphie  (ف، پسوند)= نگاری

گرامر Grammaire (ف، اسم) = دستور زبان

گریس Graisse (ف، اسم) = چربی، روغن، پیه

گواتر Goitre(ف، اسم) = غمباد

گیشه Guichet (ف، اسم) = باجه، دریچه

 

ل

 

لااقل (ع، قید) = دست کم

لابیرنتLabyrinth  (ا، اسم)= هزارتو، هزاردالان، پردالان

لازم (ع، صفت) = بایسته، بایا

لامپ Lampe (ف، اسم) = چراغ برق

لامسه (ع، اسم) = بساوایی

لایق (ع، صفت)= کارآمد، شایسته، درخورد، فراخور

لاینفک (ع، صفت)= جدایی ناپذیر، ناگشودنی

لباس (ع، اسم)= جامه، رخت، پوشاک، تن پوش

لحاظ (ع، (اسم)مصدر)= نگرش

لحاف (ع، اسم) = بالا انداز، دواج

لحظه (ع، اسم)= دم

لحن (ع، اسم) = آهنگ سخن

لزوم (ع، (اسم) مصدر) =  بایش

لعنت (ع، اسم) = راندگی، دشنام

لفافه (ع، اسم) = کارپیچ، پوشه

لقب (ع، اسم)= نامواره، بازنام

لقمه (ع، اسم) = نواله

لکن (ع، اسم) = لیکن، ولیکن

لکنت (ع، (اسم)مصدر)= زبان کندی، زبان گرفتگی

لمس کردن (ع فا، مصدر) = بساویدن

لوسترLustre  (ف، اسم)= چراغ آویز

لوکس Luxe (ف، اسم)= چیز آراسته و قشنگ

لهجه (ع، اسم)= گویش

لیازانLiaison  (ف، اسم)= پیوندآوایی

لیاقت (ع، (اسم) مصدر)= کارآمدی، شایستگی، برازندگی، سزاواری

لیبرالیسمLiberalisme  (ف، اسم)= آزادی خواهی

لیپمی Lipämie (ی، اسم) = چرب خونی

لیسانس Licence (ف، اسم)= پروانه، دانشنامه ی پیش از دکترا

لیستList  (ا، اسم) =  سیاهه، فهرست

 

م

 

مات Mat (ف، اسم) = تار، کدر

ماتریالMaterial  (ا، اسم) = کارپایه

ماتریالیسمMaterialisme  (ف، اسم) = ماده گرایی، ماده باوری

ماتیک Cosmetique (ف، اسم) = سرخاب لب

ماخذ (ع، اسم)=  بایگانه

مارکسیسمMarxisme  (ف، اسم) = مارکس باوری

ماساژ Massage (ف، اسم) = مالش، مشت و مال

ماسک Masque (ف، اسم) (ع، اسم مفعول)=  نقاب، روبند

مالکیت (ع، (اسم)مصدر)=  داشتاری

مامان  Maman (ف، اسم) = مادر، چیز قشنگ

مامور (ع، اسم مفعول)= گماشته، فرمانبر

مانتو Manteau (ف، اسم) = بالاپوش

مانع شدن (ع فا، مصدر) = باز داشتن

مانیکورManicure   (ف، اسم) = لاک ناخن

ماورا (ع، اسم) = فرا، آن سوی

ماوراالطبیعی (ع، صفت)=  سرشت آنسویی

مایع (ع، صفت) = آبگونه

مبارک (ع، صفت) = خجسته، فرخنده، همایون

مبتدی (ع، اسم فاعل) = تازه کار، نوآموز

مبتکر (ع، اسم فاعل) = نوآور

مبصر (ع، اسم فاعل) = دیده بان، نگاهبان

متابولیسم Metabolisme (ف، اسم)= سوخت و ساز

متخلف (ع، اسم فاعل) = لغزشکار

متدMethode  (ف، اسم)=  شیوه، روش، راه

متحرک (ع، اسم فاعل)= جنبنده

متحیر (ع، اسم فاعل) = هاژ، هاج، هاج و واج، سرگشته، درمانده

متخصص (ع، صفت فاعلی)= کارشناس، ویژه کار

متصاعد (ع، اسم فاعل) = فرایاز، بالا رونده

متصل (ع، اسم فاعل) = بهم پیوسته، همبند، همبسته

متضاد (ع، اسم فاعل)= همستار

متضمن (ع، اسم فاعل) = در بر دارتده

متعادل (ع، اسم فاعل) = ترازمند، هم وزن، برابر

متعدد (ع، صفت) = بی شمار، بسیار

متفکر (ع، اسم فاعل)=   اندیشه ور

متقارب (ع، اسم فاعل)= همرس، نزدیک شونده

متکبر (ع، صفت) = برمنش، خودپسند، گرانسر

متمادی (ع، اسم فاعل) = دراز

متن (ع، اسم)= زمینه، درون

متوالی (ع، قید) = پشتاپشت، پیاپی، پشت سرهم

متوسط الحال (ع، صفت مرکب)= میانمایه

مثال (ع، اسم)=   وارینه، نمونه

مثانه (ع، اسم)= آبدان

مِثل ِ (ع، اسم)=   به وارینه ی، مانند

مجاز (ع، اسم مفعول)= روا

مجازات (ع، (اسم)مصدر)= کیفر، باد اَفراه

مجبور (ع، اسم مفعول) = واداشته، ناگزیر، ناچار

مجسمه (ع، اسم مفعول)= پیکره

مجمع (ع، (اسم)= انجمن

مجوف (ع، اسم مفعول) = میان تهی، پوک، کاواک

مجهز (ع، اسم مفعول) = آماده شده، آماده

مجهول (ع، اسم مفعول) = نا شناخته، نا شناس

محافظه کاری (ع فا، (اسم)مصدر)=  نگاهش کاری

محال (ع، صفت) = ناشدنی، ناشو

محتاط (ع، صفت)= استوارکار

محترم (ع، اسم مفعول)= ارجمند، گرامی

محتوی (ع، اسم فاعل)= درونه، گرد فرو گیرنده

محدود (ع، اسم مفعول)= مرزپذیر

محرم (ع، اسم) = همراز

محرمانه (ع فا، قید و صفت) = پوشیده، پنهان

محروم (ع، اسم مفعول)= بی بهره، ناکام، نامراد

محسوب (ع، اسم مفعول) = شمرده شده، بشمار آورده شده

محصول (ع، اسم مفعول)= دستیافت، فراورده

محقق (ع، اسم فاعل) = پژوهشگر

محکم (ع، صفت) =  استوار

محل تولد (ع، اسم مرکب) = زادگاه، زادبود

محله (ع، اسم) = کوی، برزن

محنت (ع، اسم)= آدرنگ، آزار، اندوه

مخالف (ع، اسم فاعل) = ناساز، ناسازگار

مختار (ع، صفت)= آزادکام، گزیننده

مختصر (ع، اسم مفعول)= کوتاه کرده شده، گریزان، جسته و گریخته

مختل (ع، اسم مفعول )= بهم خورده، نابسامان، تباه

مختلط (ع، اسم فاعل) = بهم آمیخته، در هم شده

مختوم (ع، اسم مفعول)= انجام یافته، به پایان رسیده

مخدر (ع، اسم فاعل) = سست کننده

مخزن (ع، اسم) = انبار، گنجینه

مخفی کردن (ع فا، مصدر)= فروپوشاندن، پنهان کردن

مخلوط (ع، اسم مفعول) (ف، اسم)= آمیزه، بهم آمیخته

مد Mode (ف، اسم) = باب روز

مدرسه (ع، اسم)= آموزشگاه

مدرن (ف، صفت) = امروزی، نو

مدرنیزاسیونModernisation  (ف، اسم)= نوسازی

مدل Modele (ف، اسم) = نمونه، الگو، سرمشق

مرابحه (ع، (اسم)مصدر) =  بهره کاری

مربوط (ع، اسم) = بسته، پیوسته

مرتب (ع، صفت) =  بسامان، بچم، باچم، آراسته، در جای خود

مرتجع (ع، صفت) = کهنه پسند، بازگشت کننده

مرحله (ع، اسم)= گامه

مرطوب (ع، صفت)= آبناک، نمناک، نمدار

مرکب  (ع، اسم مفعول)= آمیخته، سرشته

مری (ع، اسم) =  سرخ نای

مسئله (ع، اسم)= فراپرس، درخواست

مساعده (ع، اسم)= پیش مزد

مساوی(ع،  صفت) = همچند، برابر

مستبد (ع، اسم فاعل)= خودکامه، خودسر

مستقر (ع، اسم مفعول)= جایگیر، جای گرفته

مستقیم (ع،  صفت)= سرراست

مستکبر (ع، اسم فاعل)= خود بزرگ پندار

مستمری (ع فا، اسم) = جامگی، ماهیانه

مسجد (ع،  اسم) = مَزگِت

مسری (ع،  اسم فاعل) = واگیر

مسواک (ع،  اسم) = دندان شوی

مشاور (ع، اسم فاعل)= رایزن

مشترک المنافع(ع، صفت مرکب)= هم سود

مشتق (ع، اسم مفعول)= فراجسته

مشورت (ع، اسم مصدر)= رایزنی، کنکاش

مشهور (ع، صفت)= نامور، بلند آوازه، بنام، نامی، نامدار، سرشناس

مصادره (ع، (اسم)مصدر)= بازگیری

مصالحه (ع، مصدر )= آشتی کردن، سازش کردن

مصرف (ع،  اسم)= جای هزینه

مصنوعی (ع فا، صفت)= ساختگی

مضر (ع، اسم فاعل)= زیانمند، زیان آور

مضمون (ع، اسم مفعول)= درونمایه

مطبوع (ع،  اسم مفعول) = دلپسند، گوارا

مطمئن (ع، صفت)= استوان، آسوده خاطر

معادل (ع، صفت)= همچند، همسنگ ، برابر، همتا

معادله (ع، (اسم)مصدر)= همچندی، همسنگی

معاشر (ع، صفت)= آمیزگار، همنشین، همدم

معاشرت (ع، (اسم)مصدر)= آمیزگاری، همنشینی، همدمی

معاصر (ع، صفت)= هم دوره

معتاد (ع، صفت) = آموختار

معترض (ع، اسم فاعل)= واخواه، خرده گیر

معتقد بودن (ع فا، مصدر)= بر آن بودن، باور داشتن

معدل (ع، اسم مفعول) = میانگین، برابر شده

معدود (ع، اسم مفعول)= شمرده شده، اندک، کم

معروف (ع، صفت) = نامور، بلند آوازه، بنام، نامی، سرشناس

معکوس (ع، صفت) = وارونه، بازگونه

معلوم (ع، اسم مفعول)= دانسته، آشکار

معما (ع، اسم و صفت )= چیستا، پوشیده

معنوی (ع، صفت نسبی)= نامادی

معنی (ع، اسم)= چم

معیار (ع، اسم)= سنجه

مغازه Magasin (ف، اسم) = دکان،  فروشگاه، انبار

مغرور (ع، صفت) = گرانسر، خود فریفته

مقاله (ع، (اسم)مصدر) = گفتار، سخن

مقایسه (ع، (اسم)مصدر) = سنجش

مقدار (ع، اسم) = اندازه، پاره

مقدمه (ع، اسم) = پیش در آمد

مقرر (ع، اسم) = بر بست، دستور

مقصود (ع، اسم مفعول) = خواسته، آهنگ شده

مقید (ع، اسم مفعول) = پا بست، پا بسته

مکانیزم Mecanisme (ف، اسم)= ساز و کار

ملاط (ع، اسم) = آژند

ملحق شدن  ( ع فا، مصدر مرکب) =  پیوستن

ملودی Melodie (ف، اسم) = آهنگ، نوای خوش

ملی (ع، صفت )=  میهنی

مملکت (ع، اسم) = کشور، قلمرو

ممنوع (ع، اسم مفعول) = بازداشته شده

مناسب (ع، صفت) = درخورد، شایسته، همشکل

منبع (ع، اسم) = بنمایه، سرچشمه

منتظر (ع، اسم فاعل) = چشم براه

منجر (ع، اسم مفعول) = کشیده شده

منجمد (ع، صفت) = بربسته، یخ زده

منحرف (ع، اسم فاعل) = کژ رو

 منحل کردن )(ع فا، مصدر) = گشودن، برچیدن

مندرج (ع، صفت) = درآمده درچیزی، نهفته

منزجر (ع، صفت) = رانده شده، ترسانده شده

منشاء (ع، اسم) = خاستگاه، جای پرورش

منشور (ع، اسم) = نوشته ی سرگشاده

منطبق (ع، صفت) = دمساز، برهم نهاده

منظره (ع، اسم) = دورنما، چشم انداز

منظم (ع، صفت)= بسامان، بچم، با چم، آراسته

منظور (ع، اسم مفعول)= خواست

منظوم (ع، اسم مفعول) = وافته

منعکس (ع، اسم فاعل) = برگشته

منفجر (ع، اسم فاعل) = گشوده شده، شکافته، ترکیده

منور (ع، صفت) = پرتو افشان، درخشان

منوط (ع، اسم مفعول)= وابسته

مواخذه (ع، (اسم)مصدر)= بازخواست

موازی (ع، صفت)= هم رو، هم سو

موافق (ع، صفت) = سازگار، همساز، هم اندیشه، همداستان

موتیف Motif (ف، اسم ) = بن مایه، انگیزه

موج (ع، اسم) = خیزاب، آبخیز

مورفولوژیMorphologie  (ف، اسم) = ریخت شناسی

موسس (ع، اسم فاعل) = پایه گذار، بنیادگذار

موسسه (ع، اسم مفعول)= بنگاه

مولف (ع، اسم فاعل)= گردآورنده

موضوع  (ع، اسم مفعول) = فرنام، نهاده شده

موفق (ع، صفت) = کامروا، کامیاب

موقت (ع، صفت) = گذرا

مونتاژ Montage (ف،( اسم) مصدر) = سوار کردن، جفت و جور کردن

مونس (ع، صفت) = همدم، همنشین

مونوگامیMonogamie  (ف، اسم) = تک گانی

مونولوگ Monologue (ف، اسم ) = تک گویی

مهاجرت ( ) = برون کوچی

مهارت (ع، ( اسم) مصدر) = خبرگی، استادی، زبردستی

مهیج (ع، اسم فاعل)= برانگیزنده

میدیومMedium  (ا، اسم) = رسانه

میسایلMissile  (ا، اسم) = پرانه، موشک

میکربMicrobe  (ف، اسم) = زیواچه

میکروسکوپ Microscope (ف، اسم) = ریز بین

میلاد (ع، اسم)=   زاد روز

 

ن

 

نارسیسیسمNarcissisme  (ف، اسم) = خودشیفتگی، خودپرستی

ناسیونالیسمNationalisme  (ف، اسم) = ملت باوری، ملت خواهی

ناطق (ع، اسم فاعل) = سخنگو، سخنران، گویا، گوینده

ناقص (ع، صفت) = نارسا، کم

نامحدود (ع فا، صفت) = مرزناپذیر، بی کران

نبات (ع، اسم) = بر رسته، گیاه

نتیجه (ع، اسم) = دستیافت، برآمد، پیامد

نحس (ع، صفت) = وارون، بدشگون، بد اختر

نُرمNorm   (ا، اسم) = هنجار

نرمالNormal  (ا، اسم) = به هنجار

نسیه (ع، اسم) = پسادست

نظام (ع، ( اسم) مصدر) = رازمان

نظر (ع، ( اسم) مصدر) = بینش ، نگرش، دید

نظریه (ع، اسم) = دید مان

نظم (ع، ( اسم) مصدر) = رایش، سامان، چم

نظیر (ع، صفت) = همدوش، مانند، هم سان

نفوذ (ع، ( اسم) مصدر) = رخنه (کردن)

نقاش (ع، صفت فاعلی) = نگارگر، نگارنده، چهره پرداز

نقش (صورت) (ع، اسم) = نگاره

نقد (ع، ( اسم) مصدر) = سخن سنجی (کردن)

نقص (ع، ( اسم) مصدر) = کمداشت، نارسایی، کاستی، کمی

نقطه گذاری (ع فا، اسم مصدر) = سجاوندی

نقطه نظر (ع، اسم مرکب) = دیدگاه

نمره Numero (ف، اسم) = شماره

نور (ع، اسم) = پرتو، فروغ، روشنی

نورولوژی Neurologie (ف، اسم) = پی شناسی

نیهیلیسمNihilisme  (ف، اسم) = هیچ انگاری

 

و

 

واجب (ع، صفت) = بایا، بایسته

واسطه (ع، صفت) = میانجی

واضح (ع، صفت) = آشکار، نمایان، روشن

واقعا (ع، قید) = براستی

واقعه (ع، اسم فاعل) = رویداد، پیشامد

واکسن Vaccin (ف، اسم) = مایه

واهی (ع، صفت) = بی بنیان، سست، فرو هشته

وجدان (ع،( اسم) مصدر) = یابش

وجه (ع، اسم) = روی

وخامت (ع،( اسم) مصدر) = ناگواری، گرانباری، سختی

وراج (ع، صفت) = پرسخن، پرگو

وسط (ع، اسم) = میان، میانه

وسواس (ع، اسم) = دودلی، اندیشه ی بد

وسیع (ع، صفت) = گسترده، پهناور، فراخ

وضو (ع،( اسم) مصدر) = آبدست، پادیاب، دست نماز(گرفتن)

وضوح (ع،( اسم) مصدر) = روشنی، روشن شدن

وطن (ع، اسم) = زادبوم، میهن

وظیفه (ع، اسم) = خویشکاری

وفات (ع، اسم) = مرگ

وقت (ع، اسم) = گاه، هنگام

وقفه (ع، اسم) = ایستایی، درنگ

وکیل (ع، اسم) = نماینده، گماشته

ویزاVisa  (ا، اسم) = روادید

ویزیت (ف، اسم) = بازدید، دیدار

 

ه

 

هارمونیHarmony  (ا، اسم) = هم آهنگی، همسازی

هتل Hotel  (ف، اسم) = مهمانخانه

هجوم (ع،( اسم) مصدر) = یورش، تاخت

هدایت (ع، مصدر) = راهبری کردن

هدف (ع، اسم) = نشانه، آماجگاه، آماج، بُرجاس

هدیه (ع، اسم) = پیشکش، ارمغان

هذیان (ع،( اسم) مصدر) = پریشان گویی، بیهوده گویی

هضم کردن (ع فا، مصدر) = گواردن

هلیکوپترHelicopter  (ا، اسم) = چرخ بال

هم رای (ع فا، صفت) = هم آواز

هم عقیده (ع فا، صفت) = همداستان، هم اندیشه

همه جانبه (ع فا ، صفت مرکب) = همه سویه

هومانیسمHumanisme  (ف، اسم) = انسان باوری

هیدروتراپیHydrotherapy  (ا، اسم) = آب درمانی

هیدروگرافیHydrography  (ا، اسم) = آب نگاری

هیدرومترHydrometer  (ا، اسم) = آب سنج

 

ی

 

یقین (ع، اسم) = استوارداشت، بی گمانی

یونیزاسیونIonisation  (ف، اسم) = یونش

 

 

واژگان دخیل عربی در کهن ترین متن های فارسی نو

 

واژگان دخیل عربی در کهن ترین متن های فارسی نو

(به خط مانوی از مجموعه ی تورفان)

محمد شکری فومشی

آگاهی ما از وضعیت اولیه ی تاریخ ادبیات فارسی، چه نثر و چه نظم، (۱) در گروهی از دستنویس ها بازتاب یافته است که در آستانه ی سده ی بیستم (۱۴- ۱۹۰۲) چهار هیئت کاوشگر آلمانی به سرپرستی آلبرت گرونوِدِل (۲) و آلبرت فُن لُکُک (۳) در واحه ی تورفان در ایالت شین جیان (۴) (ترکستان شرقی)، در غرب چین، کشف کرده اند. در حقیقت، قدیمی ترین مدارکِ زبان و ادب فارسی توسط مانویان برای ما به یادگار مانده است.(۵) پس از فرستادن نخستین گروهِ از مدارک بازیافته از تورفان به برلین، سرپرست وقتِ موزه ی مردم شناسی، فریدریش ویلهلم کارل مولر، (٦) «کسی که هیچ زبانی، از یونانی گرفته تا ژاپنی، برایش ناآشنا نبود»، (۷) در ۱۹۰۴ موفق به رمزگشایی خط این دستنویس ها شد. او نخستین کسی بود که متوجه شد اگرچه بیش تر متن های تورفانی مربوط به کیش مانی به خط ویژه ی مانوی نوشته شده، زبان برخی از این قطعه ها، نه سُغدی، پارتی یا فارسی میانه، بلکه فارسی نو است؛ و از این هیجان انگیزتر آن که حتا واژگان دخیل عربی نیز دارد. او یازده واژه ی دخیلِ عربی قطعه ی M106 را در اثرش، دستنوشته های بازمانده به خط استرانجلو از تورفان، ترکستان چین، (۸) نام برده است. (۹) پژوهش های بعدی نشان داد که زبان این قطعه های فارسی، نه آن فارسی دری فرهیخته و مورد انتظار، که زبانی است حد فاصلِ میان فارسی میانه و فارسی دری؛ زبانی در مرحله ی گذار که شاید بتوان آن را «فارسی نوِ آغازین» خواند.

بخش یکم: زبان و املا فارسی نوِ مانوی و نفوذهای عربی

زبان عربی در ترکستان شرقی: نفوذ و جایگاه

متن های فارسی نو به خط مانوی، در تورفان، در مسیر شاخه ی شمالی جاده ی ابریشم و در محیطی مانوی ـ مسلمان، در حدود سده ی چهارم هجری قمری (نهم میلادی) نوشته شده است. با سقوط تدریجی سغدی در نخستین سده های اسلامی در سمرقند و بخارا و بسط و تثبیت فارسی در منطقه، سغدیان که در طول جاده ی تجاری غرب ـ شرقِ کاشغر ـ قراشهر در رفت و آمد بودند، وارثان انتقال فارسی تا دورترین نقاط شاخه ی شمالی جاده ی ابریشم شدند. در این زمان بود که تورفانی های مانوی، چه سغدی چه اویغوری یا اقلیتی دیگر، که «در مسایل فرهنگی همیشه از سمرقند الهام می گرفتند»، (۱۰) همگام با دیگر اقلیت های مذهبی ناحیه، از متقدم نویسی و نسخه برداری صرف دست فرو شستند و به فارسی نویسی روی آوردند. (۱۱) آنان، در واقع، به زبان مادری خود می نوشتند، ولا غیر؛ زبانی که به تدریج در حال پذیرش واژگانی از عربی بود. (۱۲) چندی پس از ورود اسلام، زبان و خط عربی به شرق، سقوط خط ویژه ی مانوی رقم خورد و فارسی نویسی به خط عربی معمول شد؛ مانویان به تدریج جذب اسلام شدند و «جامه ی مسلمانی» پوشیدند. حدود چهار سده ی بعد دیگر هیچ «اثری با مُهر مانوی» دیده نشده است.

رسم الخط متاخر مانوی: سنّت ها و گونه های نوینِ سبک شناسانه

تحول و دگرگونی ژرف تر زبان فارسی میانه در اوایل دوران اسلامی و تغییر شرایط فرهنگی در شرق ایران، برای آیین نگارش مانوی نیز شرایط و نیازهای جدیدی ایجاد کرد؛ و در همان حال که واژگان، مضمون ها و مفهوم های جدید هر چه گسترده تر و ژرف تر وارد جامعه ی مانوی می شد، مانویان نیز برای جذب عنصرهای جدید و تطبیق با شرایط جدید به تغییرهایی در سنت خویش ـ باز هم مطابق با سنّت دیرینه شان ـ دست یازیدند. نه تنها فُرم برخی از نویسه ها تغییر کرد، که نویسه هایی جدید آفریده شد تا نیازهای جدید برآورده شود . اما این کوشش فراگیر نبوده و همه ی واج های عربی را در بر نگرفته است (نک. کمی پایین تر). من در این جا تنها به شمار کمی از این کوشش ها اشاره می کنم که به نفوذ و ثبت واژگان دخیل عربی مربوط می شود؛ دخالتی که منجر به تغییرهای فنی در رسم خط مانوی شد.

عین. بر فراز نویسه ی «عین » (‘) (۱۳) دو نقطه گذاشته شد (‘¨) تا نمایشگر «عین عربی» باشد. مانند m’‘¨sy’t «معصیت» در متن .M411+M427a+5391/R/5 واکه ی کوتاه /a/ برای «عین» گاهی با نویسه ی <’> نشان داده شده است. این نویسه ممکن است پس از نویسه ی «عین» گذاشته شود، مانند ‘¨’δ’b/azāb/ «عذاب» در M106/I/R/2. از این نویسه البته نه همواره برای آوای «عین»، بلکه مطابق سنّت املایی فارسی میانه برای نشان دادن واکه ی کوتاهِ    /i/  آغازین یا نیم واکه ی /y/ نیز استفاده شده است؛ برای نمونه، ‘¨yl’ /illā/ «الّا» در M105b/R/8.

فا. معمولن کاتب مانوی، به پی روی از سنّت املایی فارسی میانه، برای نگارش آوای /f/ از نویسه ی

استفاده می کرد. او در دوره ی جدید نیز به این سنت وفادار است؛ اما نه به قول هنینگ (۱۴) تنها برای واژگان فارسی، که واژگان عربی را نیز در بر می گرفت، مانند δ[w]lpk¨’r /δu-l-faqār/ «ذوالفقار» در M786/R/3. اما به طور کلی، از آن جا که به زعم کاتبان مانوی «ف» فارسی اندکی متفاوت از «ف» عربی است و بنابراین نویسه ی آن باید اندکی متفاوت باشد، با قراردادن دو نقطه بر بالای

(به صورت ) کوشش می شد این تمایز نشان داده شود؛ برای نمونه، /Yūsuf/ ywsp¨  «یوسف» در M786/V/1[18]. با این حال، گاهی سهون از این آیین گریز می زند و واژه های فارسی را نیز با همین نویسه می نگارد. یکی از نمونه های نسبتن فراوانِ آن، واژه ی فارسی p¨rm’n /farmān/ «فرمان» در قطعه ی M5391/R/3  است.

قاف. در عصر فارسی میانه، نویسه ی «قاف» با افزودن دو نقطه بر بالای q که ارزش آوایی آن در متن های متقدم مانوی دقیقن برابر بوده، ابداع شده بود تا از آن برای نگارش متن های ترکی اویغوری استفاده شود. مانویانِ این دوره برای ثبت آوای «قاف عربی» نیازی به ابداع نویسه جدیدی ندیدند و از همین نویسه استفاده کردند؛ برای نمونه، ‘¨q¨rb /aqrab/ «عقرب» در M150/V/5. گهگاه، به جای این نویسه، به سادگی استفاده شده است؛ برای نمونه، ‘¨gl /aql/ «عقل» در M105b/R/15.  علت این امر آن است که در متن های متقدم، کاتب برای آوای <γ> از نویسه ی (غ) استفاده می کند؛ برای نمونه، bg /baγ/ «بغ»؛ اما او در این دوره در نگارش واژگان عربی، از آن رو که تفاوت آوای «غین» و «قاف» را در بیش تر موارد در نمی یابد، آن دو را سهون به جای هم به کار می برد؛ ما بر اساس چنین تفسیری است که قادر به درک استفاده ی نا به جا و سبک شناسانه ی (۱۵)  این نویسه  برای نگارش کلمه ی «خلق» به صورت xlg /xalq/ در M105b/V/13  می شویم.

ثای مثلثه و ذال. نویسه ی قدیمی <δ> که نویسه ای پربسامد در متن های سغدی است، برای نگارش کلمه های عربی جایگاهی وبژه و البته اندکی بغرنج می یابد. کاملن طبیعی بود که <δ> برای نشان دادن «ذالِ» عربی به کار رود؛ مانند ‘¨’δ’b /azāb/ «عذاب» در M106/I/R/2. اما مشکل این جا است که کاتبان مانوی این نویسه را برای نشان دادن         <θ>  یا «ثاء» عربی (ثاء مثلثه) ـ که مخصوص این زبان است ـ نیز به کار می بردند؛ مانند mδl /maθal/ «مَثَل» در M106/I/R/7.  این عدم تمایز می توانست مشکل آفرین باشد و تشخیص «ذ» و «ث» و تفاوت میان آن ها را، آن هم در آستانه ی ورود زبان و ادبیات عربی به ترکستان شرقی، بسیار سخت کند. به اعتقاد من، برای رفع این مشکل بود که گاهی برای نشان دادن «ثاء» از <δδ> (یعنی دو <δ>) استفاده می شده تا سهون «ذال» خوانده نشود؛ برای نمونه، tδδlyδδ  « تثلیث» در M150/V/3. از این رو، نتیجه می گیرم تاریخ این دسته از متن های باید متاخرتر از متن هایی باشد که در آن ها برای «ثا» ی عربی از یک <δ> استفاده شده است. بنابراین، دستنویس M150 باید جدیدتر از قطعه ی M106  باشد.

های غیرملفوظ. آوای /g/ در دوره ی انتقالِ مختصات زبانی فارسی میانه به دوره ی فارسی نو، می افتد و جای آن را  «ها»ی غیرملفوظ می گیرد (برای نمونه، خانه x’n’g /xāne/) . کاتب مانوی به تصور این که واژگان عربی پایان یافته به «ها»ی غیرملفوظ نیز باید قانون بالا را از سر گذرانده باشند، واژه ای مانند «جمله» را به صورت jwmlg می نگارد (M106/II/V/6)، اما بی تردید آن را باید به صورت /jomle/ آوانویسی کرد. به همین شکل، اگرچه وفاداری به سنّت املایی کهن عامل آن شد که کاتب دستنویسِ M9011 صورت عربی «کاسبی» (حاصل مصدر) را به صورت k’sbyg بنگارد (B/5)، آن را باید به صورت /kāsebī/ آوانویسی کرد. در نظر داشته باشیم که کاتب مانوی این دوره حتا کسره ی اضافه ی /ī/ را نیز به صورت ‘yg می نگارد (M106/I/V/8).

بخش دوم: دستنویس ها

واژه های دخیل عربی متن های مانوی این مقاله بر اساس یازده دستنویس تورفانی گرد هم آمده است. نخستین متن ما قطعه ی M150 است که در همان سال کشف رمز خط مانوی توسط مولر در ۱۹۰۴ بیش تر بخش های آن توسط خود او خوانده و منتشر شد. از این قطعه،که در باب گاه شماری است، واژه های عربی نسبتن فراوانی استخراج شده است. صاحب این قلم این دستنویس را چون همه ی دستنویس های دیگر بازخوانده، و افزون بر واژه های شناسایی شده توسط مولر، چند واژه ی عربی دیگر را نیز شناسایی کرده است. اما از آن جا که این قطعه پاره پاره و آسیب دیده است، احتمالن با کوشش کارشناسان دیگر و امکانات رایانه ای بیش تر و قوی تر بازهم بتوان واژه هایی دیگری به این گنجینه افزود.

هفت دستنویس این مجموعه پیش از این توسط هنینگ و زوندرمان منتشرشده اند. اما این نکته ی مهمی است که در سه قطعه ی M581، M613  و M9010 مطابق رده بندی هنینگ، متن A و B و قطعه ی M9130 (مطابق رده بندی هنینگ، متن C) -  که متن یکپارچه ای از روایت مانوی «داستان بلوهر و بوداسف» به دست می دهند ـ در آن چه که باقی مانده، حتا یک واژه ی عربی دیده نمی شود. بسیاری از واژه ها از قطعه ی M786 که هنینگ آن را در سال ۱۹٦۲ همراه با قطعه های بالا در مجموعه مقالات ران ملخ انتشار داده، و از  M403، M877 (مطابق رده بندی زوندرمان، متن A)، M411، M427a و M5391 (مطابق رده بندی زوندرمان، متن B) استخراج شده اند. دستنویس دوبرگی (۱٦) M106  و دو نسخه ی بدل M105b و M901 که روایتی یکپارچه در بیان گوهر به دست می دهند، مهم ترین قطعه های ما برای تکمیل گنجینه ی نخستین واژگان دخیل عربی در فارسی نو به شمار می آیند

از میان دستنویس های فارسی مانوی، در چهار دستنویس منتشرنشده ی زیر نیز واژگان دخیل عربی شناسایی شده است:(۱۷) قطعه ی M595(a,b,c) همراه با M9009 که دستنویسی واحد و متنی ظاهرن اخلاقی و گونه ی شایست ناشایستِ مانوی به دست می دهد. این دستنویس زیبا، دارای عنوان های فرعی (۱۸) با مرکب سرخ، برگی آسیب دیده و پاره پاره است. قطعه ی M8202 با رسم خط متقدمش تنها یک واژه ی عربی دارد. از ساختار کهن گرای متن آن چنین بر می آید که از دیگر قطعه های فارسی نوِ مانوی اندکی کهن تر باشد. برخی از این قطعه ها بسیار کوچک تر از آن هستند که بتوانند گنجینه ی ما را، آن چنان که ممکن است در آغاز کار انتظار رود، تکمیل سازند؛ اما تردیدی نیست که ارزش اسنادی شان بی نهایت بالا است: قطعه های M9011 و M746a نیز هر یک تنها یک واژه به واژه نامه ی کوچک ما می افزایند. برای استخراج مجموعه ی واژگان عربی متن های مانوی تورفانی، تصور می کنم همه ی دستنویس های منتشرنشده ی فارسی نوِ مانوی را دیده باشم.

واژه نامه

’’xyyr /āxer/ adj., ‘last, آخر’ M595+M9009/B/12/(unpl.); ’’xyryn /āxerīn/ adj., ‘last, آخرین’ M106/II/V/10/
SL, e10.

’hw’sh’ → hw’s.

’sd /asad/ n., ‘Leo, اسد (برج)’; (’sd) M 150/V/1/
Ca v1.

’sl /aşl/ n., ‘origin, اصل’ ; M106/II/V/12/
SL, e12.

’wwlyn /awwalīn/ adj., ‘first, اولین’; M106/II/V/11/
SL, e11.

‘yl’ /illā/ adv., ‘except, الّا’; M106/I/R/16/
SL, b16.

‘¨’δ’b /azāb/ n., ‘pain, tornment, عذاب’; M106/I/R/2
SL, b2.

‘¨q¨l /aql/ n., ‘intelligence, عقل’; M106/I/V/8/
SL, c8.

‘¨q¨rb /aqrab/ n., ‘Scorpion, عقرب (برج)’; M150/V/4/
Ca v4.

‘¨wtyryd /utērid/ n., ‘(the planet) Mercury, عطارد’; M150/R/12/
Ca, r12.

‘¨yjyz /ēĵiz/ adj., ‘weak, عاجز’ M411 + M427a + 5391/V/10/
SB.b, v10.

‘¨yz /ezz/ n., ‘honour, glory, majesty, عزّ (عزّت)’; M595+M9009/A/9/
≈ unpl.

‘¨zyz /azīz/ adj., ‘dear, عزیز’; M595+M9009/A/4/
≈ unpl.

b’tyl /bātel/ adj., ‘futile, باطل’; M106/II/V/11/
SL, e11.

bl’ /balā/ n., ‘tribulation, بلا’; M106/I/R/4; (bl’) M901/R/7/
SL, b4.

dlw /dalū/ n., ‘Aquarius, دلو (برج)’; M150/V/7/
Ca v7.

dw‘¨’ /du‘ā/ n., ‘supplication, prayer, دعا’; M403+M877/R/9/
SB.a, v9.

δδyk¨t /θiqat/ n., ‘trust, faith, ثِقَه (معتمد)’; M411+M427a+5391/V/4
≈ SB.b, v4.

δwlpk¨’r /δu-l-faqār/ n.p., ‘the Dhulfaqār, name of Ali’s sword, ذوالفقار’; δ[w](l)pk¨’r M786/R/3/
PM, r3.

flk /falak/ n., ‘firmament, heavenly sphere, فلک’; M106/II/R/10 (twice); (p¨l)[g] M105b/V/6/
SL, d10, 10.

fy‘¨l /fi‘l/ n., ‘action, فعل (عمل، کردار)’; M106/I/R/1/
SL, b1.

h’l /ĥāl/ n., ‘state, حال’; M106/I/R/10/
SL, b10.

*h’rwn /Hārūn/ n.pr., ‘Aaron, هارون’; (h’rw)n19 M786/R/8/
PM, r8.

hl’k /halāk/ n., ‘destruction, هلاک، هلاکت’; M106/II/R/19/
SL, d19.

hrb /ĥarb/ n., ‘war, حرب’; M106/I/R/18/
SL, b18.

hw’1 /hawā/ n., ‘passion, desire, هوی (و هوس)’; M106/I/V/11/
SL, c11.

hw’2 /hawā/ n., ‘air, هوا (جو)’; M106/II/R/9 (twice)
SL, d9, 9.

hw’s /ĥawāss/ n.pl., ‘(five) senses, حواس’; (h)w’s M403+M877/R/2; {با جمع -h’} ’hw’s-h’ /aĥawās-hā/ حواس ها {hw’s-h’سهو قلم برای} M106/I/V/16/
SB.a, r2; SL, c16.

hwwd /ĥuwż/ n., ‘basin, cistern, حوض ’; M 106/II/V/18/
SL, c18.

hwt /ĥūt/ n., ‘Pisces, حوت (برج)’; M150/V/8/
Ca v8.

jdyh /jadī/ n., ‘Capricorn, جدی (برج)’; [Ar. jady]; M150/V/6
Ca v6.

jhl /jahl/ n., ‘ignorance, folly, جهل’; M106/I/V/8/
SL, c8.

jw’b /jawāb/ n. ‘answer, جواب’; M786/R/2/
PM, r2.

jwmlg /jumla/ n., ‘sum, total’; adj., ‘all, whole, جمله’; M106/II/V/6/
SL, e6.

jwr /jawr/ n., ‘tyranny, جور’; M786/R/16
PM, r16.

k’pwr /kāfūr/ n., ‘camphor, کافور’; M786/V/5[22]
PM, v5[22].

k’sbyg /kāsebī/ n., ‘trading, business, کاسبی’; k(’s)byg M9011/B/5
≈ unpl.

k¨hr /qahr/ n., ‘coercion, قهر’; M786/V/1[18]/
PM, v1[18].

q¨ws /qaws/ n., ‘Sagittarius, قوس (برج)’; M150/V/9/
Ca v5.

ltyf /latīf/ adj. ‘fine, لطیف’; M106/II/R/13/
SL, d13.

m’‘¨rft /ma‘rifat/ n., ‘gnosis, knowledge, معرفت’; m’(‘¨)[rft] M403+M877/V/7/
SB.a, (v7).

m’‘¨sy’t /ma‘şīyat/ n., ‘disobedience, insubordination, معصیت’; (m’)‘¨sy’t M411 + M427a + 5391/R/5/
SB.b, r5.

mδl /maθal/ n., ‘proverb,مَثَل ’; M106/I/R/7/
SL, b7.

mlwkt /mulūkat; malūkat/ n., ‘kingdom, مُلکَت، شهریاری’; [m](lw)kt M877/R/7/
SB.a, r7.

mlyk /malek/ n., ‘king, مَلِک’; M595+M9009/B/11 (unpbl.); {با یای نکره} mlyq-I /malek-ī/ ‘a king, مَلِکی’ M106/II/R/14/
SL, d14.

mrkb /markab/ n., ‘mount, horse, مَرکب (باره، اسب)’; M876/R/14/
PM, r14.

mryx /mirrīx/ n., ‘(the planet) Mars, مریخ’; M 150/R/12/
Ca, r12.

mšγwlyh /mašγūlī/ n., ‘state of being busy, مشغولی’; M106/II/V/17/
SL, e17.

mwlk /mulk/ n., ‘kingdom, مُلک’; M106/II/R/14/
SL, d14.

mwštryh /mūštarī/ n., ‘(the planet) Jupiter, مشتری’; M 150/V/8/
≈ unpl.

mwx’lyf /muxālef/ adj., ‘divergent, contradictory, مخالف’; M106/II/V/10/
SL, e10.

mwx’lyfyh /muxālefī/ n., ‘contradiction, مخالفی’; M106/II/R/5/
SL, d5.

myz’n /mīzān/ n., ‘Libra, میزان (برج)’; M150/V/3/
Ca, v3.

nbyl /nabīl/ adj., ‘noble, بزرگوار، باشکوه’; nb(y)l M106/II/R/13/
SL, d(13).

nθ’r /niθār/ n., ‘scattering, strewing, نثار’; M786/V/6[23]/
PM, v6[23].

nwh /Nūĥ/ n.pr., ‘Noah, نوح’; M786/R/15/
PM, r15.

smwm /samūm/ n.,pl., ‘simoom, hot wind, سموم’; M876/R/11/
PM, r11.

swlt’n /sultān/ n., ‘rule, dominion; sultan, سلطان’; M106/II/R/4/
SL, d4.

swmlg /sum(b)ula/ n., ‘Virgo, سنبله (برج)’; M 150/V/2/
Ca, v2.

šms /šams/ n., ‘sun, شمس’; M150/V/6/
≈ unpl.

šr’b /šarāb/ n., ‘wine, drink, شراب’; M786/R/10/
PM, r10.

t‘¨ywn /*ta‘ayyun/ adj., ‘(precisely) determined, (بر اساس متن) تَعین، معین’; [t](‘¨y)wnytr /*ta‘ayyun-ī-tar/ comp. ‘more (precisely) determined, تَعین تر ’ M411+M427a+5391/R/8/
SB.b, r8.

tb’rk /tabārak/ n., ‘blessedness, praiseworthiness, تبارک’; [t](b)’rk M411 + M427a + 5391/R/9/
SB.b, r9.

tb‘¨ /tab/ n., ‘nature, طبع’; M106/II/R/8/
SL, d8.

tdbyr /tadbīr/ n., ‘plan, stratagem, تدبیر’; M106/I/R/19/
SL, b19.

tδδlyδδ /taθlīθ/ n., ‘trine, تثلیث’; tδδlyδδ M150/V/3/
≈ unpl. (quoted also in PM, 91)

tk¨syr /taqşīr/ n., ‘inadequacy, تقصیر’; tk¨syr M411+M427a+5391/V/7/
SB.b, v7.

tm’m /tamām/ adj., ‘complete, perfect, تمام’; tm’m M411+M427a+5391/R/4/
SB.b, r4.

tm’mk’r /tamāmkār/ n., ‘who make perfect, تمام کار’; pl. {با جمع-’n} tm’mk’r’n M411 + M427a + M5391/R/1/
SB.b, r1.

tpsyr /tafsīr/ n., ‘exegesis, paraphrase, تفسیر’; tpsyr M746a/V/4/
≈ unpl.

trby‘¨ /tarbī/ n., ‘quadrature, تربیع’; trby‘¨ M150/V/6/
≈ unpl.

wk¨t /waqt/ n., ‘time, وقت’; w(x)t M403+M877/R/10; (wk)t-I /waqt-i/ وقتی M105/V/9/
SB.a, r10; SL, a(9).

wlykyn /walēkin/ conj., ‘but, ولیکن’; M106/I/V/7/
SL, c7.

wsw’s /waswās/ n., ‘Satanic insinuation, temptation, وسواس’; M403 + M877/R/4/
SB.a, r4.

wsyyt /waşīyyat/ n., ‘testament, command, وصیت’; (w)syyt M411 + M427a + 5391/R/4/
SB.b, r4.

xl‘¨’t /xal‘at/ n., ‘robe of honour, خلعت’; M150/V/6/
≈ unpl.

xlg /xalq/ npl., ‘creation, creature(s), people, خَلق’; M 106/I/V/10/; M8202/I/V/8/{unpl.}
SL, c10.

xlyfyh /xelēfī/ n., ‘difference, contradiction, خلافی’; M106/I/V/7/
SL, c7.

xsm /xaşm/ n., ‘enemy, خصم’; M595+M9009/A/3/
≈ unpl.

ywsp¨ /Yūsuf/ n.pr., ‘Joseph, یوسف’; M786/V/1[18]/
PM, v1[18].

zwhrg /zohre/ n., ‘(the planet) Venus, زهره (سیاره)’; M150/V/4/
≈ unpl.

- - -

پی نوشت ها:

۱-   See PM, 89-104.

۲-   A. Grünwedel

۳-   A. v. LeCoq

۴-   Xinjian / Sinkiang

۵-   مجموعه ی دستنوشته هایی که در تورفان کشف شده، به طور کلی به هفده زبان، از جمله فارسی میانه، پارتی، سُغدی، بلخی و سکایی تومشوق؛ و سیزده گروه خطی، از جمله دو گونه خط پهلوی، خط سغدی و خط مانوی، نگاشته شده اند.

٦-   F. W. K. Müller

۷-   زوندرمان 1381، 179.

۸-   HR i-ii.

۹-   Ibid, 106.

۱۰-   هنینگ 1337، 4-3.

۱۱-   اما این بدان معنا نیست که ناگزیر نسخه برداری از متن های کهن (فارسی میانه، پارتی یا سغدی) را رها کرده باشند، گرچه ممکن است این اتفاق واقعن افتاده باشد.

۱۲-   برای واژگان دخیل عربی موجود در متن های فارسی ـ یهودی، بنگرید به: رضایی باغ بیدی 1385، 15-12 و 28.

۱۳-   برخی آن را «همزه» می نامند.

۱۴-   See PM, 91.

۱۵-   Stylistic aspect

۱٦-   Bifolio

۱۷-   Cf. Catalogue, 150 • 87.

۱۸-   Caption

۱۹-   Ibid, 101, no. c: or (hyr’) n ?

کتاب نامه:

رضایی باغ بیدی، حسن، ۱۳۸۵، «کهن ترین متن های فارسی به خطوط غیرعربی (عبری، سریانی و مانوی)»، نامه فرهنگستان،  دوره ی هشتم، شماره ی دوم، شماره ی پیاپی ۳۰، برگ های ۳۱- ۹.

زوندرمان، ورنر، ۱۳۸۱، «پیشینه، جایگاه و برنامه های پژوهش های تورفانی»، ترجمه ی آرمان بختیاری، نامه ی فرهنگستان، دوره ی پنجم، شماره ی سوم، شماره ی پیاپی 19 (اردیبهشت ۱۳۸۱)، برگ های ۱۸٦- ۱۷۵.

هنینگ، والتر برونو، ۱۳۳۷، «قدیم ترین نسخه ی شعر فارسی»، ترجمه ی احسان یارشاطر، مجله ی دانشکده ادبیات، س ۵، ش ۴، برگ های ۹- ۱.

از: فصل نامه ی تاریخ ایران باستان، شماره ی ۵