داستان های كهن ایرانی / رابعه


ادامه نوشته

داستان كهن ایرانی


ادامه نوشته

نکته‌های عطار برای عصر حاضر

نکته‌های عطار برای عصر حاضر

نکته‌های عطار برای عصر حاضر

گزارش درس‌گفتارها - سی‌ودومین مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ی عطار به بررسی «عطار و روزگار ما» اختصاص داشت که در قالب میزگرد با حضور مریم حسینی، غلامرضا خاکی و مهدی محبتی چهارشنبه پانزدهم شهریور در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار ‌شد.

آناهید خزیر: در این درس‌گفتار پرسش‌هایی از این دست مطرح ‌شد که چرا باید کلاسیک‌ها را خواند؟ عطار برای عصر ما چه حرف‌هایی دارد؟ چه نکات تازه‌ای برای مخاطبان در دوران مدرن مطرح می‌کند؟ آیا طرح عرفان و سخنان عطار باعث عدم ‌پیشرفت جامع است و انتقادهایی که از سوی پژوهشگران و شاعرانی چون علی دشتی و حمید شیرازی و... به عطار شده تا چه حد وارد است و چه پاسخ‌هایی می‌توان به منتقدان عطار داد.


تمدن به اوج خود برسد شاعری فرهیخته پدید می‌آید


دکتر مریم حسینی در ابتدای نشست گفت: از اوایل قرن بیستم چنین پرسشی همواره مطرح بوده است که آثار بی‌زمان کدامند و چه ویژگی‌هایی دارند؟ در سال ۱۹۴۳ موسسه‌ای در لندن بنیانگذاری شد که «تی. اس. الیوت» مدیریت آن را برعهده داشت. آن‌ها می‌کوشیدند آثار قدما را بخوانند و بررسی کنند. در یکی از جلسات موسسه، الیوت سخنرانی با عنوان «کلاسیک چیست؟» ایراد کرد. او در این سخنرانی، عناصر یک اثر کلاسیک را توضیح می‌دهد. الیوت چند ویژگی را برای آثار کلاسیک برمی‌شمارد. از نظر او یک اثر کلاسیک، محصول تمدن فرهیخته‌ای است. تمدن باید به اوج و اعتلای خود برسد تا شاعری فرهیخته را پدید بیاورد. الیوت، «ویرژیل» را مثال می‌زند و می‌گوید ویرژیل یک اثر کلاسیک و میراث بر یونان قدیم است. الیوت اعتقاد دارد که آثار کلاسیک را باید در قله‌ها دید. ضمن اینکه یک ویژگی دیگر این آثار را در این می‌داند که باید تاریخ‌نگر باشند و گذشته‌ی مردم را به یاد خواننده بیاورند. او بازنگری و بازاندیشی تاریخ در یک اثر ادبی را مهم‌ترین ویژگی آثار کلاسیک برمی‌شمارد. صرف نظر از اینکه باید فرم و موسیقی یک اثر کلاسیک در ‌‌نهایت فصاحت باشد. واژه‌ای که الیوت برای این ویژگی اثر کلاسیک به کار می‌برد «بصیرت» است. یک اثر کلاسیک باید بصیرتی به کمال داشته باشد و از ذهن انسانی فرهیخته و کمال یافته بیرون آمده باشد.
از ویژگی‌های دیگری که الیوت برمی‌شمارد، چنین است که اثر کلاسیک بیان کننده‌ی احساسات مردم است. نکته‌ی دیگر، پیچیدگی اثر کلاسیک است. این پیچیدگی به معنای دشواری فهم آن نیست. بلکه در این است که در هر بار خوانش متن، حرف تازه‌ای دریافت شود. به سخن دیگر، یک اثر کلاسیک اثری رمزی است. «بن جانسون» نیز هنگام بحث درباره‌ی شکسپیر می‌گوید که آثار او مربوط به یک عصرِ خاص نیست بلکه مربوط به همه‌ی اعصار است. چون اثر شکسپیر از دید زبانی و فرهنگی، به کمال رسیده است. «گادامر» نیز درباره‌ی خوانش متن کلاسیک می‌گوید که چنین آثاری افق دید ما را به افق متن متصل می‌کنند. پس خواننده‌ی امروزی تنها از راه آثار کلاسیک است که می‌تواند گذشته را درک کند. «کالینو» هم یک اثر کلاسیک را اثری می‌داند که پیچیدگی و شگفت‌زدگی دارد و متن ناگشوده‌ای است و اتصال به گذشته می‌یابد. ضمن آنکه ردی از فرهنگ‌ها را هم در خود دارد. این نیز گفتنی است که اثر کلاسیک تعریفی از انسان و ارتباط او با هستی را ارایه می‌کند.
اتفاقا عطار نیز در آثار متعدد خود، با سبک و زبانی که برگزیده، دست به تعریف انسان زده است. او رابطه‌ی بین انسان و جهان، جدا افتادگی آدمی و غربت او را بیان کرده است. ضمن آنکه از زبانی رمزی و سمبولیک بهره برده است. آثار عطار پیچیدگی مطلوبی را که الیوت به‌دنبال آن بود، در خود دارد. به یقین می‌توان گفت که سه منظومه‌ی «منطق‌الطیر»، «الهی‌نامه» و «مصیبت‌نامه» او در شمار آثار کلاسیکی هستند که با خواندن آن‌ها تاریخ و فرهنگ گذشته را می‌توان دید. اینکه آیا چنان گذشته و فرهنگی را می‌پذیریم یا نه، موضوع دیگری است.


انسان همواره پاسخی برای معمای وجود می‌یابد


سپس مهدی محبتی در ادامه میزگرد گفت: بی‌گمان هر انسانی در برابر معمای وجود قرار می‌گیرد و سعی می‌کند پاسخی برای چنین معمایی بیابد. برای پاسخ به این پرسش، چند راه وجود دارد. یکی رفتن به سمت علم و گزاره‌های مشخص علمی است. چنین گزاره‌هایی بسیار محکم هستند اما کم و نایاب‌اند. حیطه‌ی دوم برای پاسخ دادن به آن پرسش، فلسفه است. یعنی با قیاس‌ها و مبانی منطقی، بکوشیم تا به جواب برسیم. این هم البته مبنایی دارد اما پاسخی برای همه‌ی حوزه‌ها نیست. عدم پاسخگویی این دو راه، راهِ سومی پیش پای آدمی گذاشت و آن اعتقاد به موضوعی است که نه علم است و نه فلسفه اما از هر دو بهره برده است. در اینجا به حس که ابزار علم است، و عقل که ابزار فلسفه است، بسنده نمی‌کنیم. عرفان، زاده‌ی چنین نگاهی است. یعنی نگاهی است که علم و عقل را نفی نمی‌کند اما آن دو را بسنده برای پاسخگویی نمی‌داند.
تمام زندگی عطار نیز صرف پاسخ دادن به چنین پرسش سهمگینی بوده که همچون هیولایی در برابر ما ایستاده است. در واقع راه سوم می‌خواهد با درگیری با خود، مساله را حل کند. این راه، پاسخی درون‌گرایانه است. با این همه، راهی دقیق و حساس اما لغزنده است. عرفان، کشف معمای هستی را به بیرون از خود ارجاع نمی‌دهد. بلکه می‌گوید که آن‌چه ما را به مطمئن‌ترین راه می‌رساند، آن است که رابطه‌ی بین جان و جهان را پیدا کنیم. عطار نیز به چنین مبنایی رسیده بود و این گونه دغدغه‌ای داشت. بی‌تابی‌های او برای این است که از میان نرود و راه را بیابد. هم «الهی‌نامه» و هم «مصیبت‌نامه» و «منطق‌الطیر» او جست‌وجوهایی برای یافتن پاسخ این پرسش‌اند. البته «الهی‌نامه» و «اسرار نامه» هنوز آثاری خام و جوان‌اند. پیرنگ اصلی را باید در «منطق الطیر» و «مصیبت نامه» دید. عطار در این دو منظومه به پاسخ کمال یافته‌ای نزدیک می‌شود. او در دریای ذهنیت خود فرو می‌رود. به‌راستی هم همه‌ی زندگی او با شناگری در این دریا سپری شده است. پاسخ عطار در «منطق الطیر»، از درون به بیرون است. یعنی کشف آفاق برای رسیدن به پاسخ. در «مصیبت نامه» برعکس است. در این منظومه، سالک فکرت همه‌ی آن‌چه را که در وجودش ارزشمند است، طی می‌کند. عطار به این نتیجه می‌رسد که باید همه‌ی پاسخ‌ها را در درون خود جست‌وجو کرد. پس از یافتن این پاسخ است که به آرامش می‌رسد: «من چرا گرد جهان گردم که دوست/ در میان جان شیرین من است.»
این نگاه عطار که پاسخ به هستی باید از درون نشات بگیرد، موافقان و مخالفان بسیاری داشته است. اینکه آیا اصلا درونی وجود دارد؟ و اینکه درون انسان کجاست؟ از پرسش‌هایی است که مخالفان عطار مطرح کرده‌اند. آن‌ها می‌گویند که آیا درون چیزی جز ذهن است؟ ضمن آنکه می‌پرسند که مبنای کشف عرفا چیست؟ یا می‌گویند که کدام یک از صوفیان توانسته‌اند در زمانه‌ی خود به زندگی آدمی خدمت کنند؟ مبانی غیر عقلانی آن‌ها به چه کار می‌آید؟ و جامعه‌ای که هنوز به عقل‌ورزی نرسیده، عرفان به چه درد او می‌خورد؟ مخالفان عطار می‌گویند که شخصیت‌های داستان‌های او، تاریخی نیستند و ساختگی‌اند. برخی نیز به زبان عطار ایراد می‌گیرند. با این همه، هنگامی که آثار عطار را می‌خوانیم، دلبسته‌ی او می‌شویم. چون او پاسخی به جان‌های نیازمند می‌دهد که علم و فلسفه از عهده‌ی پاسخ دادن به آن برنیامده‌اند.


ویژگی بزرگ عطار، مدح شاهان نگفتن است


غلامرضا خاکی سخنران بعدی میزگرد بود، وی نیز دیدگاه‌های خود را ارایه داد و گفت: یکی از سوال‌های مهمی که در فلسفه علم مطرح است، این است که معنا چیست؟ و چه سخنی بیهوده است؟ «ویتگنشتاین» می‌گوید: «دنبال معنا در کاربرد بگردید. آن‌چه به کار تغییر بیاید، معنا دارد». در واقع گزاره‌ای معنا دارد که کاربردی باشد. اگر از این منظر بنگریم، متون صوفیه تاکنون سه کاربرد داشته‌اند. نخست آنکه صوفیان در ابتدا آثار خود را برای حلقه‌ی یارانشان می‌نوشتند. استفاده از آن آثار، تنها در جمع صوفیان بود. بعد‌ها از حلقه‌ی خانقاه به کوچه و بازار راه یافت. پس گروه دومی که از آن آثار بهره بردند، توده‌های مردم بودند. گروه سوم نیز ادیبان به‌شمار می‌رفتند اما امروزه یک گروه چهارمی وارد بازی شده است. این گروه، نظریه‌پردازانی هستند که می‌خواهند برای مجریان توسعه حرف‌هایی را از این متون بیرون بکشند.
یک پرسش دیگر آن است که آیا آموزه‌های عرفانی را باید در سطح فردی محدود دانست یا آنکه گستره‌ی دیگری هم دارد؟ «مارکس» می‌گوید: «فیلسوفان دیروز به توصیف جهان می‌پرداختند و فلیسوفان امروز به تغییر جهان می‌اندیشند». پس انتظاری که ما از فیلسوفان داریم، نمی‌توانیم از عارفان داشته باشیم. عارفان در سطح اجتماعی ایفای نقش می‌کردند و منشاء جنبش‌های اجتماعی بودند. آن‌ها ادراکاتی داشتند که سبب می‌شد در سرنوشت اجتماعی حضور داشته باشند. همانند جنبش سربداران و جنبش حروفیه. پس دو گروه از صوفیان داریم. یکی آن‌هایی که در خویش فرو رفته‌اند و دیگری گروهی که دغدغه‌ی اجتماعی دارند. عارفان پیام‌های خاصی داشتند و پیام‌های عام را وارد مرحله‌ی خاصی می‌کردند. ضمن آنکه از نگاه ویژه‌ای در هستی‌شناسی برخوردار بودند. پس نباید انتظارهای عام متمرکز بر انسان‌هایی بشود که داعیه‌ی رویکردهای عام نداشتند.
در گذشته نظریه‌پرداز‌ها تصور می‌کردند که مفاهیم اولیه نظریه‌پردازی را از کانال حس و پدیده‌های طبیعی می‌توانند بگیرند اما «پوپر» می‌گوید: «یک نظریه‌پرداز می‌تواند مفاهیم اولیه را برای ساختار نظریه‌های خود، از هرجایی، حتا افسانه‌ها، اخذ کند». پوپر در این مورد اصطلاح «تورهای ذهنی» را به‌کار می‌گیرد. به همین دلیل یک اتفاق افتاد و مجموعه نظریه‌هایی پدید آمد که ریشه در مفاهیم داشتند. «چارلز هندی» از اسطوره‌های یونانی نظریه‌هایی را برای اداره جهان امروز ارایه داد. پس اکنون متون عرفانی، با وجودی که خانقاه صوفیان به فراموشی سپرده شده است، می‌تواند مورد استفاده‌ی نظریه‌پردازانی قرار بگیرد که دغدغه‌ی تغییر سرنوشت اجتماعی را دارند. آن‌ها می‌توانند در این متون غوطه بخورند و به بصیرت‌هایی رسند.
عطار دو ویژگی بزرگ دارد. یکی آنکه مدح شاهان نگفته است. یعنی اندیشه‌ی او در خدمت نظام سلطه نبوده. دوم آنکه واقعیت‌های اجتماعی را در آثار خود بازتاب داده است. علم مدیریت که دغدغه‌ی توزیع ثروت و قدرت را دارد، می‌تواند از چنین آثاری استفاده‌ی فراوان ببرد. عرفای ما با وجودی که دغدغه‌ی تغییر اجتماعی نداشته‌اند و در خانقاه‌هایی بودند که شماری از آن‌ها نان مردم را خرج شکمبارگی صوفیان می‌کردند اما آثاری پدید آورده‌اند که بصیرت‌هایی را آفریده است. از آن آثار می‌توان نظریه‌هایی را برای سعادت انسان امروز پدید آورد و مطرح کرد. با رویکرد هرمنوتیک به آثار عطار و کسانی همانند او است که ارزش آن آثار آشکار می‌شود. متون عارفان همانند معدن زغال سنگ است که باید در آن‌ها به‌دنبال پیدا کردن رگه‌های الماس باشیم.

درد پرستي در آثار عطار  

درد پرستي در آثار عطار 

گر نداري درد، از ما وام كن...

 

خديجه زمانيان

 

با آن كه هشت قرن از روزگار عطار مي گذرد، اما هنوز آثار اين شاعر دست به دست در ميان علاقه مندان به متون عرفاني مي چرخد و هنوز بر آثارش شرح و تحليل نوشته مي شود.

 

مسأله اي كه خواندن آثار عطار را بعد از قرنها براي ايرانيان دلنشين كرده، شيوه داستانگويي اين شاعر در اشعارش است. عرفان و عشقي كه عطار در آثارش مورد استفاده قرار داده چنان جذاب است كه حتي روح حافظ و مولوي را هم درگير كرده است.

 

بسياري از حكايات مولوي قبلاً در آثار عطار يا سنايي آمده است، اگر چه سنايي نخستين كسي است كه عرفان را به صورت جدي در شعرهايش آورده، اما عرفان او زاهدانه است، در حالي كه عرفان عطار نوعي عرفان ذوقي است.

 

عطار حتي نسبت به عرفاي شاعر پيش از خود ابتكاراتي دارد؛ مثلاً به جاي «مقامات» از «وادي ها» استفاده مي كند (معني وادي همان بيابانهاي سنگلاخي است). به همين دليل مراحل هفت گانه سلوكش با طلب و شوق آغاز مي شود و با عشق ادامه پيدا مي كند. در همين راستاست كه وادي هاي اين شاعر، «ذوقي» و عاشقانه اند

 

منتقدان و شاعران پس از او، اين وادي ها را «هفت شهر عشق» ناميده اند.

 

در اشعار عطار كششي وجود دارد كه روح انسان را از نيازهاي مادي دور مي كند و به مرتبه كمال مي رساند. عشق در آثار عطار متبلور شده؛ او از عشق آن چيزي را مي خواهد كه انسان را به حق مي رساند و حقيقت را پيش چشم انسان مجسم مي سازد.

به نظر عطار، عشق لازمه وجودي هر سالك است. عشق مرحله اي است كه سالك بايد در آن بسوزد تا تمام ناخالصي هايش پاك شود و «من» وجودي اش را از بين ببرد. در اين مرحله بايد جان به كف و خونين جگر و سرباخته رفت

 

ديدگاه عطار درخصوص عشق در حكايات او به خوبي نشان داده شده است.

 

به نظر عطار، عشق لازمه وجودي هر سالك است. عشق مرحله اي است كه سالك بايد در آن بسوزد تا تمام ناخالصي هايش پاك شود و «من» وجودي اش را از بين ببرد. در اين مرحله بايد جان به كف و خونين جگر و سرباخته رفت؛ در مختار نامه اش هم تأكيد مي كند:

 

اول قدم از عشق سرانداختن است

 

جان باختن است و با بلا ساختن است

 

در نگاه عاشقانه عطار با شاعران قبل و بعدش تفاوتهايي ديده مي شود. شاعران قبل و بعد عطار معتقد بودند، تفاوت ميان انسان و فرشته، «عشق» است؛ انسان عشق را پذيرفته، اما فرشتگان نپذيرفتند؛ همچنان كه حافظ مي گويد:

 

فرشته، عشق نداند كه چيست اي ساقي 

 

بخواه جام و گلابي به خاك آدم ريز

 

اما عطار خلاف اين مسأله را مي گويد؛ او معتقد است فرشتگان هم مثل انسانها عاشق خداوند و اگر عشق نداشتند، اين گونه حول عرش الهي نمي گشتند. چيزي كه انسان دارد و فرشته ندارد از نظر عطار «درد» است.

 

قدسيان را عشق هست و درد نيست

 

درد را جز آدمي در خورد نيست

 

 

 

درد تو بايد دلم را درد تو

 

ليك نه در خورد من در خورد تو

 

 

 

ساقيان خون جگر در جام كن

 

گرنداري درد، از ما وام كن

 

 

 

كفر، كافر را و دين ديندار را

 

ذره اي دردت دل عطار را

 

به همين خاطر ماسينيون مي گويد: 

اشعار عطار، عشق است و درد است و خون.

 

تا نگردي مرد صاحب درد، تو

 

در صف مردان نباش، مرد تو

 

هر كه درد عشق دارد، سوز هم

 

شب كجا بايد قرار و روز هم

 

دكتر زرين كوب در كتاب «صداي بال سيمرغ» مي گويد:

«درد، درد، درد؛ اين كلمه اي است كه هرگز از زبان عطار نمي افتد. آن را بارها در ديوان، در تذكرة الاوليا و مثنويات خويش بر زبان مي آورد، يا بر زبان اشخاص روايات و قصه هايش مي گذارد.»

 

اين مورخ و اسلام شناس مي افزايد:

«اين درد فردي نيست. درد جسماني هم نيست، چيزي روحاني، انساني و كيهاني است. در همه اجزاي عالم هست، اما انسان، انسان انسان ظلوم جهول بيش از تمام كائنات به آن شعور دارد. همه اجزاي عالم به انگيزه آن در پويه اند. پويه شان به سوي كمال است. درد شوق طلب است، احساس نقص است، رؤيت غايت است و بنابراين درد نيست؛ درمان است. درمان نقص، درمان دور افتادگي از كمال.»

 

عطار در ديباچه تذكرة الاوليا خاطر نشان مي كند:

«نقل احوال و اقوال اهل درد، آنها را كه نه مرد راهند، مرد مي كند، مردان را شير مرد مي كند، شير مردان را فرد مي كند و فردان را عين درد مي گرداند.»

 

بدين گونه پيداست كه عطار درد را نسخه درمان مي داند. او مي گويد:

 

گفت اي دردي كه درمان مني

 

جان جاني، كفر و ايمان مني

 

با اين نسخه است كه عطار مي خواهد «درد» اهل عصر را كه «بي دردي» است، درمان كند و هيهات كه بتوان همه خلق را با يك چنين نسخه اي درمان كرد.

«نقل احوال و اقوال اهل درد، آنها را كه نه مرد راهند، مرد مي كند، مردان را شير مرد مي كند، شير مردان را فرد مي كند و فردان را عين درد مي گرداند.»

 

عطار سعي دارد تا به خواننده حالي كند كه با اين درد، مي توان از بي دردي رست.

 

آن چه باعث شد عطار، عشق را با درد در آثارش بياورد و اين دو عنصر را هميشه با هم همراه كند، اين است كه عطار معتقد بود درد بي درمان علاجش آتش است. خودش در جايي مي گويد:

«زمان بسيار بايد بگذرد تا جان انسان بويي از خدا ببرد. اگر از پيشگاه حضرت باري دستور رسد، شرح آن سفر را باز خواهم گفت و اگر از آن سفر كتابي شعر بنويسم، هر دو عالم را از آن منور سازم.»