آشنایی‌ با طریقت‌ نقشبندیه‌


ادامه نوشته

فرقه اسماعیلیه      

ادامه نوشته

كراميه

كراميه

نویسنده :  سيد حسين ميرنور الهي

كلمات كليدي  :  صفاتيه، مرجئه، كراميه، مجسمه، مشبهه

 

بسیاری از فرق با انگیزه­های ناشایست موجودیت یافتند و با همان اغراض فاسده به موجودیت خود استمرار بخشیدند. حب مقام و ریاست، طمع و ثروت اندوزی، زورگوئی و ستم و حتی اظهار زهد و تقوی می­تواند از عوامل و انگیزه­های موثر برای تشکیل فرقه باشد. فرقه کرامیه از جمله فرقی است که در آن ریاء و نفاق و تظاهر به زهد و عبادت باعث تشکیل و اوج­گیری آن شد. در این نوشتار به معرفی این فرقه می­پردازیم.

 

مؤسس فرقه کرامیه

ابوعبدالله محمد بن كرام سردمدار انديشه كراميه  است.[1] او سجستاني بوده و از آنجا به گرجستان تبعيد و مطرود شد. وی با تملق و نفاق توانست هم­پيماناني بدست آورد. چنانكه گفته­اند با تظاهر به زهد و تعبد، خودش را در نظر اهالي گرجستان و اطراف آن جلوه­اي ديني داد و سپس ايشان را به بدعت خويش كشاند تا اينكه با او بيعت كردند.

 

تبلیغ ریاکارانه

 او با عده­اي از هم­پيمانانش در ايام ولايت محمد بن طاهر بن عبدالله حاکم مستعین در خراسان[2] به نيشابور رفته و با تظاهر، به فريب اهل آن ديار پرداخت و در آنجا دعوت خود را علني نمود.

ثمره تبليغات او در نيشابور به وجود آمدن سه فرقه كراميه به نام حقاقيه، طرائقيه و اسحاقيه در خراسان شد. این سه فرقه از کرامیه به مجسمه خراسان معروف هستند.[3]

 

آثار قلمی محمد بن کرام

او نويسنده كتابي به نام عذاب قبر است. وی در آن به تبيين انديشه­ها و افكار خود پرداخته ولی چون در آن مطالب غير معقول بوده بعدا عده­اي از همفكران او اصل كتاب را با حذف مطالب سخيف تغير دادند تا بر اعتبار آن بيفزايند و ديگر اصل آن را افشاء ننمودند. به عنوان نمونه يكي از عقائد باطل او در اين كتاب اين است كه به چگونگی و کیفیت خدا و همچنين مكان الله پرداخته است.[4]

 

موضع­گيري نويسندگان

معمولا نويسندگان فرق و مذاهب كه خود از اهل سنت مي­باشند وقتي به شرح حال كراميه مي­پردازند به طعن و ذم این گروه مي­پردازند.

 به چند نمونه از اين اظهارات اشاره مي­كنيم:

1.محمد بن كرام فردي منافق و متظاهر به عبادت و زهد براي فريب مردم بود.

2.بدعتهاي او در اسلام بيشتر از آن است كه در اين مختصر مقالات بگنجد.

3.او داراي كتب و تصانيف بسياري است اما كلامش در نهايت زشتي و بطلان است.[5]

4.در فروع دين اقوال عجيبي دارند و مدار كار اين گروه خرقه پوشي و فريب دادن و تظاهر به زهد است.[6]

5.سران فرق كراميه از علماء معتبر نيستند بلكه از سفهاء جاهل هستند.[7]

6.اعتقاد كراميه (به اينكه خدا محل حوادث است) در هيچ امتي مشابه ندارد مگر مجوس.[8]

7.عقائد او شبيه به عقائد ثنويه و نصاري است در اينكه خدا از جهت تحتاني محدود است و اینکه خدا جوهر است.[9]

8.بعيد است كه محمد بن كرام از ديانت برخوردار باشد. چون به علم شريعت (فقه) و ابوحنيفه و شافعي جسارتهائي دارد و گفته :

ان علم الشافعي و ابي حنيفه جملته لا تخرج من سراويل امراة [10]

(تمام علم شافعی و ابوحنیفه از جامه زنی خارج نمی­شود كنايه از اينكه دانش آندو در فقه فاقد ارزش علمي است)

 

اعتقادات محمد بن كرام و فرق كراميه

الف. در باب خدا شناسي:

او علاوه بر اثبات صفات و حالات براي خداوند به نحو تشبيه و تجسيم به تبيين مسائل خداشناسي از ديدگاه خود پرداخته و در مقالاتش به تعيين جايگاه و مكان خداوند پرداخته و سوالي را كه فرق مشبهه به سادگي جواب مي­دهند با عباراتی منحرف کننده تنقيح نموده است.

با دقت در عقايد او مي­توان التقاط مكاتب باطل ديگر را در آن مشاهده نمود. به برخي ازاين موارد اشاره مي كنيم :

1.معبود وی بر روي عرش قرار دارد.

2.ذاتا خدا درجهت فوق می داند.

برخي از كراميه معتقدند كه خدا در جهت بالا و در محاذي عرش است.

3.براي معبودش انتقال و دگرگوني و فرود آمدن را ممكن مي­شمرد.[11]

4.هر موجودي كه عرض نباشد (جسم باشد) بايد در يكي از جهات باشد و معين نموده­اند که خدا در برترين و شريفترين جهات يعني جهت فوق است.[12]

5.محمد بن كرام معتقد است كه خدا جسم است و از جهت تحتاني نهايت دارد. او

در اين اعتقاد شباهت به قول ثنويه پیدا کرده است كه معتقدند نور از جهت تحتاني محدود به تاريكيها است.

6.عرش مكان خداست و خدا مماس با عرش است.

7.او و پيروانش خداوند را محل و جايگاه تمام حوادث مي­دانند.[13]

8.كلام خدا را قديم  ولي قول خدا را حادث مي­پندارند.

9.علم و قدرت و حيات را حالاتي براي خدا مي­دانند. مي­گويند خداوند به علم عالم است و به قدرت قادر است و به حيات حي است.[14]

 

ب.نبوت و رسالت از ديدگاه كراميه

از بدعتهاي اين فرقه تحليل نادرست ايشان از نبوت و رسالت است كه بدون شك با چنین تحلیلات نادرست ازمنكرين نبوت ورسالت خواهند شد.

 

تحلیل نبوت ازنظر کرامیه

رسالت و نبوت دو حالت عرضي در وجود رسول و نبي است و معجزه و وحي و عصمت، ملاك نبوت و رسالت نيست بلکه هر كس که در او چنين حالت عرضي (نبوت و رسالت) حاصل شود بر خدا واجب است كه او را به سوي خلق مبعوث نمايد. اگر او را ارسال كند آن شخص مرسل (فرستاده شده) مي­شود وإلا مرسل نيست.

با اين ملاكي كه در باب نبوت و رسالت ارائه مي­دهند به فرعي از مسائل نبوت نيز پرداخته و اظهار مي­كنند که نبي مكرم اسلام صلي الله عليه و آله و سلم در قبر رسول است ولي مرسل نيست.[15]

اين گروه در واقع منكر نبوت و رسالت نبي مكرم اسلام صلي الله عليه و آله و سلم  هستند و خواسته­اند با تحليلي كه تماما مغالطه و بدون برهان است به اين انكار رنگي علمي دهند.

 

ج. امامت [16]

در مساله امامت به چيزي جز توجيه عملكرد ظالمان و اتهام به امير مؤمنان علي عليه السلام توجهي ندارند. موضع­گيري ايشان دقيقا با سلفیان از اهل سنت تطابق كامل دارد. همچنانکه با شيعه تضاد شدید دارند.

 

ملاک درتعیین امام

تعيين امام به اجماع امت است نه به نص و نصب از طرف خدا و رسول . با اين ملاك به عملكرد سقيفه و زير پا گذاشتن دستور خداوند و پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم مهر صحت زدند و علت اينكه پيامبر را بعد از وفات مرسل نمي­دانند به خاطر اين است كه بتوانند به راحتی بعد از رحلت پیامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم امر خلافت را زير پا بگذارند.

 شهرستاني از علماء اهل سنت و نويسنده ملل و نحل تصريح مي­كند كه ايشان در مورد مساله امامت عقيده اهل سنت را دارند.

 

امامت دردومنطقه

ایشان بيعت با دو امام در دو منطقه را جایز می­دانند. با اين ملاك، خلافت ظالمانه پيشواي حيله­گران يعني معاويه را در شام مشروعيت مي­بخشند و بر اتباعش اطاعت از او را واجب شمرده­اند. با وجود اینکه در عراق و حجاز اميرالمومنين علي عليه السلام خليفه رسول الله صلي الله عليه و آله وسلم بود.

 

توجیه اعمال معاویه

آنها معاويه در تمام استبدادها وظلمها و غارتها و خونريزي­ها و قتل مؤمنين و مؤمنات و جنگ با اميرالمومنين علي عليه السلام براي طلب خون عثمان عملكردي صحيح داشته است.

 

اتهام بی جا

اميرالمومنين علي عليه السلام  را متهم در قتل عثمان معرفی می­کنند و گفته­اند صبر و سكوت او و مقابله نكردن با شورشيان موجب قتل عثمان شد.

 

د. تعريف ايمان

اين فرقه با تعريف ايمان با تفكر مرجئي فروع كثيري از بدعتها و ابتذال در عقيده و عمل را به ارمغان آورده است.

در تعريف ايمان گفته­اند: ايمان فقط اقرار و تصديق (به شهادتين) زباني است و غير از اين ايمان نيست.

البته در تفسير اينكه ايمان قول است گفته­اند مراد اقرار زباني اكنون به شهادتين نيست بلكه مراد اقرار زباني به شهادتين در عالم ذر هست، آنگاه كه خدا پرسيد آيا من پروردگار شما نيستم و همه گفتند بله. ايشان معتقدند اين قول (بلي) تا ابد باقي است و حكمش زائل نمي­شود. يعني همه (که چنین جوابی به خدا دادند) مومن­ هستند.

 

فروعات مساله ايمان:

1.منافقين عهد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم ايمان حقيقي داشتند.

2.كفر حقيقي به خدا انكار نمودن زباني اوست.

3.منافقين ايمانشان به اندازه ايمان انبياء و ملائكه و جبرئيل و ميكائيل است. زيرا همگي اقرار زباني داشتند.[17]

 

هـ .فتاواي فقهي

از مهمترين مسائل متمايز كننده يك فرقه، ديدگاههاي فقهي آنهاست. به نمونه­هائي از فتاواي كراميه توجه كنيم:

 

1.نماز در زمين و مكان نجس جايز است. چنانكه در لباس و بدن نجس نيز جايز است.

2.طهارت از نجاست واجب نيست. ولي طهارت از حدث واجب است.

3.غسل و نماز ميت واجب نيست.

4.واجبات مانند نماز واجب و حج واجب نياز به نيت ندارد چون نيتي كه قبلا در عالم ذر شده كفايت مي­كند.

5.نيت در نمازهاي مستحبي واجب است زيرا در عالم ذر نيت آن قبول نشد.[18]

 

شخصيتهاي برجسته كراميه

علاوه بر محمد بن كرام و ذكر عقائد خاص او در فرقه كراميه سرانی هستند که به عقائد خاص آنها پرداخته شده است؛ مانند محمد بن هيصم و ابراهيم بن مهاجر. در اين قسمت به برخي از عقايد ايشان اشاره مي­كنيم:

 

 محمد بن هيصم سركرده هيصميه از كراميه

او گفته است بين خدا و عرش بي­نهايت فاصله وجود دارد. جدا بودن و بالا بودن براي خدا صحیح است. او با عالم جدائي ازلي دارد (بي­نهايت فاصله دارد) ولي محاذات (مقابل بودن) و تحيز (اشغال نمودن) در مورد خدا معني ندارد.[19]

 

عقايد ابراهيم بن مهاجر از كراميه

1.اسم، عرض و حالتي براي مسمي و قائم به اوست.

2.خداوند جسم است.

3.زاني جسم نيست بلكه عرض و حالت در جسم است. سپس با حد واجب شرعي بر زاني مخالفت نموده و گفته حد بر جسم وارد مي­شود نه بر زاني.[20]

4.عرض خدا به اندازه عرض عرش است.[21]

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

[1] - فخررازي ،محمد بن عمر؛اعتقادالمسلمين والمشركين ، بیروت ،دارالكتب العلميه ،1402، ص 67

الاسفرايني، طاهربن محمد؛ التبصيرفي الدين،بيروت ،عالم الكتب ،1983، الطبعة الاولي ، ص 111

الشهرستاني،عبدالکریم؛ الملل والنحل، بيروت، دارالمعرفة، 1404،2مجلد، ج1 ص 107

[2] - ابن کثير القرشي ، ا سماعيل بن عمر ابن کثير القرشي أبو الفداء ؛البداية والنهاية ، مکتبة المعارف ،بيروت ،جلدی 14،ج 11 ص 20

[3] - الاسفرايني، طاهربن محمد؛ التبصيرفي الدين،بيروت ،عالم الكتب ،1983، الطبعة الاولي ، ص 111

البغدادی ،عبدالقاهربن طاهربن محمد ؛الفرق بين الفرق وبيان الفرقة الناجية ،بيروت ،دارالآفاق الجديده ، 1977،الطبعةالثانية ، ص 202

[4] - پيشين / 114

[5] - الاسفرايني، طاهربن محمد؛ التبصيرفي الدين،بيروت ،عالم الكتب ،1983، الطبعة الاولي ، ص 111

[6] - فخررازي ،محمد بن عمر؛اعتقادالمسلمين والمشركين ، بیروت ،دارالكتب العلميه ،1402 ، ص 67

[7] - الشهرستاني،عبدالکریم؛ الملل والنحل، بيروت، دارالمعرفة، 1404،2مجلد، ج1 ص 107

[8] - الاسفرايني، طاهربن محمد؛ التبصيرفي الدين،بيروت ،عالم الكتب ،1983، الطبعة الاولي ، ص 113

[9] - البغدادی ،عبدالقاهربن طاهربن محمد ؛الفرق بين الفرق وبيان الفرقة الناجية ،بيروت ،دارالآفاق الجديده ، 1977،الطبعةالثانية ، ص 203

[10] - الاسفرايني، طاهربن محمد؛ التبصيرفي الدين،بيروت ،عالم الكتب ،1983، الطبعة الاولي ، ص 116

[11]- الشهرستاني،عبدالکریم؛ الملل والنحل، بيروت، دارالمعرفة، 1404،2مجلد، ج1 ص 107و108

[12]- .پيشين

[13]- البغدادی ،عبدالقاهربن طاهربن محمد ؛الفرق بين الفرق وبيان الفرقة الناجية ،بيروت ،دارالآفاق الجديده ، 1977،الطبعةالثانية ، ص 203و204

[14] -الاسفرايني، طاهربن محمد؛ التبصيرفي الدين،بيروت ،عالم الكتب ،1983، الطبعة الاولي ،ص 114و113

 -[15] پيشين،115

[16] -پيشين

[17] -پيشين

[18] -پيشين،ص 116

[19]- الشهرستاني،عبدالکریم؛ الملل والنحل، بيروت، دارالمعرفة، 1404،2مجلد، ج1 ص108

[20]- الاسفرايني، طاهربن محمد؛ التبصيرفي الدين،بيروت ،عالم الكتب ،1983، الطبعة الاولي ، ص116

[21] - البغدادی ،عبدالقاهربن طاهربن محمد ؛الفرق بين الفرق وبيان الفرقة الناجية ،بيروت ،دارالآفاق الجديده ، 1977،الطبعةالثانية ، ص204

 

 

 

 

 

 

 

 

 

كتاب: فرهنگ فرق اسلامى، ص 363

نويسنده: دكتر محمد جواد مشكور

«كراميه‏» از فرق سنت و جماعت‏بودند و از ابو عبد الله محمد بن كرام بن عراف بن خزامة بن براء (در گذشته در 255 ه) پيروى مى‏كردند.

او مردى سيستانى و پدرش رزبان بود و چون رزبان را به پارسى كرام گويند: از اين جهت‏به «ابن كرام‏» معروف شد.

وى پنج‏سال در مكه مجاور بود و پس از آن به نيشابور رفت و طاهر بن عبد الله او را به زندان افكند و پس از رهايى به شام رفت و ديگر باره به نيشابور بازگشت، محمد بن طاهر بندش كرد و در سال 251 رهايى يافت و به بيت المقدس رفت و بدانجا در گذشت.

ابو الفتح بستى درباره او چنين گفته است:

ان الذين بجهلهم لم يقتدوا بمحمد بن كرام غير كرام الراى راى ابى حنيفة وحده والدين، دين محمد بن كرام (1)

محمد بن كرام از «مجسمه‏» بود و مى‏گفت: خداوند را جسم و اعضاست و مى‏نشيند و حركت مى‏كند.

ابن كرام بعضى از آيات قرآن را كه در توصيف خداوند به معنى ظاهرى آن گرفت و در صفات خداوند غلو مى‏كرد.

وى حركت را بر خلاف «معتزله‏» به رد فعل تمثيل مى‏نمود، سلطان محمود غزنوى فاتح هند از پيروان او بود، چنان كه مقدسى مى‏نويسد: تا روزگار وى يعنى سال 375 هنوز خانقاهها و مجالس «كراميه‏» در بيت المقدس بر پا بوده است.

ابن كرام ظاهرا هم صوفى بود و هم متكلم، وى در نوشته‏هايش در اصطلاحات فنى تصوف و كلام تجديد نظر كرد او از يث‏حكمت الهى ميان مكتب سنت گراى كه بكلى مخالف كلام خرد گراى بود و «معتزله‏» كه كاملا از برداشت‏خرد گرايانه حمايت مى‏كردند، قرار گفت و نفوذ او بيش از همه در مذاهب «ماتريدى مشاهده مى‏شود. عقايد «كراميه‏» را عبد القاهر بغدادى به نحو مستوفى در كتاب «الفرق بين الفرق‏» آورده كه ملخص آن اين است: ابن كرام پيروانش را به جسمانى دانستن پروردگار خويش مى‏خواند و مى‏پنداشت كه او جسم است و از زير و از آنسوى به عرش بر مى‏خورد حد و نهايت دارد و اين مانند گفتار «ثنويه‏» كه گفتند پروردگارشان نورى است از آن سو كه بتاريكى پيوندد متناهى مى‏باشد اگرچه از پنج‏سوى ديگر بى‏كران و متناهى است.

ابن كرام در برخى از كتابهاى خويش پروردگارش را مانند نصارى جوهر دانست و در خطبه كتاب خود كه معروف به كتاب «عذاب القبر» است گويد: خداى تعالى ذاتى يكتا و گوهرى يگانه است و نيز گويد: خداى تعالى مماس يعنى چسبيده بر تخت‏خويش است و عرش جايگاه وى مى‏باشد، زيرا در قرآن آمده:

«الرحمن على العرش استوى‏» طه/5.

ابن كرام و پيروانش پنداشتند كه پروردگارشان جايگاه حوادث است و گفتارها و اراده و دريافتهاى او از شنيدنيها و برخورد او با صفحه بالا از جهان عرضهايى هستند كه در او «حادث‏» گشتند و او جايگاه اين حوادث است.

خطاب «كن‏» يعنى باش را بر چيزى، آفرينش آفريدگان و پديد آمدن پديد آمدگان و نابود كردن چيزى كه پس از پديد آمدن نابود مى‏شود ناميده‏اند.

آنان پنداشتند كه در جهان جسمى و عرضى نيايد، مگر پس از پديد آمدن عرضهاى بسيار در ذات پروردگارشان كه يكى از آنها اراده حدوث آن حادث است و از جمله كلمه «كن‏» باش بدانگونه كه بر پديد آمدن آن داناست و اين گفته بخودى خود حرفهاى بسيارست و هر حرفى عرضى است كه در او پديد آمده باشد از آن جمله است اراده ناپديد كردنش كه گويد:

هرگاه خدا اراده ناپديدى چيزى كند ناپديد باش يا نابود شو، اين گفتار بخودى خود حرف است و هر حرف آن عرضى است كه در او پديد آمده است.

آنان پنداشتند حوادثى كه در ذات خداى تعالى پديد آيد چند برابر حوادث جسمها و عرضهاى جهان است.

برخى از «كراميه‏» پنداشتند كه خداوند به نيست كردن هيچ جسمى در هيچ حال توانا نيست. كراميه در ميان دو كلمه متكلم و قايل و كلام و قول فرق مى‏گذارند بدينگونه كه گويند: خداى تعالى همواره متكلم و قايل بوده است‏سپس در ميان اين دو نام در معنى فرقها نهاده و مى‏گفتند: او همواره متكلم به كلامى كه توانايى اوست‏بر قول و پيوسته قايل است‏به قايليتى نه به سبب قول و قايليت توانايى اوست‏بر قول و قول او حروفى است كه در او «حادث‏» شده است و سخنش «قديم‏» است، پس قول خداوند در نزد ايشان «حادث‏» و كلام او «قديم‏» مى‏باشد.

ابن كرام در كتابش «عذاب القبر» بابى آورده كه ترجمه شگفتى دارد و گويد: باب در كيفريت‏خداى عز و جل.

در برخى از كتابهايش جايگاه پروردگارش را به «حيثوثيت‏» تعبير كرده است. از آن جمله گفته‏اند: نخستين چيزى كه خداى تعالى آفريده ناگزير بايد جسمى زنده باشد كه تواند عبرت گيرد و اگر او نخست جمادات را مى‏آفريد حكيم نمى‏بود.

آنان گفتند: نابود كردن كودكى كه اگر تا زمان بلوغ بماند به او گرود و نيز نابود ساختن كافرى كه اگر تا مدتى زندگى كند به او گرود، از حكمت‏خداى تعالى روا نيست. درباره «عصمت‏» پيغمبران گفته: هر گناهى كه عدل و داد را بر دارد و حد را واجب كند ايشان از آن بر كنارند و درباره ايمان گويد: ايمان در آغاز اقرار تنهاست و اگر مكرر كند ايمان نيست مگر از مرتد كه پس از ارتدادش خود بدان اقرار كند.

او در علم فقه نيز دخالت كرده و در باره نماز مسافر گويد: او را گفتن دو تكبير كافى است‏بى‏ركوع و بى‏سجود و بى‏قيام و قعود و بى‏تشهد و سلام و گويد: غسل ميت و نماز بر او دو سنت غير واجبند و كار واجب كفن و دفن اوست و گفت: نماز و روزه حج‏بى‏نيت درست است.

منابع:

الفرق بين الفرق، ص 130- 137.

التبصير فى الدين، ص 65.

تلبيس ابليس، ص 84.

مقالات الاسلاميين، ص 505.

پى‏نوشت:

از اين شعر استفاده مى‏شود كه مذهب كراميه در قرن چهارم كه بستى مى‏زيسته (وفات بستى در 400 هجرى بوده است) در سجستان كه محمد بن كرام از آن ديار بوده رواج داشته و بستى كه نيز از آن ولايت‏بوده است گرايش بدين مذهب داشته است.

فرقه كراميه

« فرقه كراميه » از فرق سنت و جماعتبودند و از ابو عبد الله محمد بن كرام بن عراف بن خزامة بن براء (در گذشته در 255 ه) پيروي میکردند.

او مردي سيستاني و پدرش رزبان بود و چون رزبان را به پارسي كرام گويند: از اين جهتبه «ابن كرام» معروف شد.

وي پنجسال در مكه مجاور بود و پس از آن به نيشابور رفت و طاهر بن عبد الله او را به زندان افكند و پس از رهايي به شام رفت و ديگر باره به نيشابور بازگشت، محمد بن طاهر بندش كرد و در سال 251 رهايي يافت و به بيت المقدس رفت و بدانجا در گذشت.

ابو الفتح بستي درباره او چنين گفته است:

ان الذين بجهلهم لم يقتدوا بمحمد بن كرام غير كرام الراي راي ابي حنيفة وحده والدين، دين محمد بن كرام (1)

محمد بن كرام از «مجسمه» بود و ميگفت: خداوند را جسم و اعضاست و مينشيند و حركت ميكند.

ابن كرام بعضي از آيات قرآن را كه در توصيف خداوند به معني ظاهري آن گرفت و در صفات خداوند غلو ميكرد.

وي حركت را بر خلاف «معتزله» به رد فعل تمثيل مينمود، سلطان محمود غزنوي فاتح هند از پيروان او بود، چنان كه مقدسي مينويسد: تا روزگار وي يعني سال 375 هنوز خانقاهها و مجالس «كراميه» در بيت المقدس بر پا بوده است.

ابن كرام ظاهرا هم صوفي بود و هم متكلم، وي در نوشتههايش در اصطلاحات فني تصوف و كلام تجديد نظر كرد او از يثحكمت الهي ميان مكتب سنت گراي كه بكلي مخالف كلام خرد گراي بود و «معتزله» كه كاملا از برداشتخرد گرايانه حمايت ميكردند، قرار گفت و نفوذ او بيش از همه در مذاهب «ماتريدي مشاهده ميشود. عقايد «كراميه» را عبد القاهر بغدادي به نحو مستوفي در كتاب «الفرق بين الفرق» آورده كه ملخص آن اين است: ابن كرام پيروانش را به جسماني دانستن پروردگار خويش ميخواند و ميپنداشت كه او جسم است و از زير و از آنسوي به عرش بر ميخورد حد و نهايت دارد و اين مانند گفتار «ثنويه» كه گفتند پروردگارشان نوري است از آن سو كه بتاريكي پيوندد متناهي ميباشد اگرچه از پنجسوي ديگر بيكران و متناهي است.

ابن كرام در برخي از كتابهاي خويش پروردگارش را مانند نصاري جوهر دانست و در خطبه كتاب خود كه معروف به كتاب «عذاب القبر» است گويد: خداي تعالي ذاتي يكتا و گوهري يگانه است و نيز گويد: خداي تعالي مماس يعني چسبيده بر تختخويش است و عرش جايگاه وي ميباشد، زيرا در قرآن آمده:

«الرحمن علي العرش استوي» طه/5.

ابن كرام و پيروانش پنداشتند كه پروردگارشان جايگاه حوادث است و گفتارها و اراده و دريافتهاي او از شنيدنيها و برخورد او با صفحه بالا از جهان عرضهايي هستند كه در او «حادث» گشتند و او جايگاه اين حوادث است.

خطاب «كن» يعني باش را بر چيزي، آفرينش آفريدگان و پديد آمدن پديد آمدگان و نابود كردن چيزي كه پس از پديد آمدن نابود ميشود ناميدهاند.

آنان پنداشتند كه در جهان جسمي و عرضي نيايد، مگر پس از پديد آمدن عرضهاي بسيار در ذات پروردگارشان كه يكي از آنها اراده حدوث آن حادث است و از جمله كلمه «كن» باش بدانگونه كه بر پديد آمدن آن داناست و اين گفته بخودي خود حرفهاي بسيارست و هر حرفي عرضي است كه در او پديد آمده باشد از آن جمله است اراده ناپديد كردنش كه گويد:

هرگاه خدا اراده ناپديدي چيزي كند ناپديد باش يا نابود شو، اين گفتار بخودي خود حرف است و هر حرف آن عرضي است كه در او پديد آمده است.

آنان پنداشتند حوادثي كه در ذات خداي تعالي پديد آيد چند برابر حوادث جسمها و عرضهاي جهان است.

برخي از «كراميه» پنداشتند كه خداوند به نيست كردن هيچ جسمي در هيچ حال توانا نيست. كراميه در ميان دو كلمه متكلم و قايل و كلام و قول فرق ميگذارند بدينگونه كه گويند: خداي تعالي همواره متكلم و قايل بوده استسپس در ميان اين دو نام در معني فرقها نهاده و ميگفتند: او همواره متكلم به كلامي كه توانايي اوستبر قول و پيوسته قايل استبه قايليتي نه به سبب قول و قايليت توانايي اوستبر قول و قول او حروفي است كه در او «حادث» شده است و سخنش «قديم» است، پس قول خداوند در نزد ايشان «حادث» و كلام او «قديم» ميباشد.

ابن كرام در كتابش «عذاب القبر» بابي آورده كه ترجمه شگفتي دارد و گويد: باب در كيفريتخداي عز و جل.

در برخي از كتابهايش جايگاه پروردگارش را به «حيثوثيت» تعبير كرده است. از آن جمله گفتهاند: نخستين چيزي كه خداي تعالي آفريده ناگزير بايد جسمي زنده باشد كه تواند عبرت گيرد و اگر او نخست جمادات را ميآفريد حكيم نميبود.

آنان گفتند: نابود كردن كودكي كه اگر تا زمان بلوغ بماند به او گرود و نيز نابود ساختن كافري كه اگر تا مدتي زندگي كند به او گرود، از حكمتخداي تعالي روا نيست. درباره «عصمت» پيغمبران گفته: هر گناهي كه عدل و داد را بر دارد و حد را واجب كند ايشان از آن بر كنارند و درباره ايمان گويد: ايمان در آغاز اقرار تنهاست و اگر مكرر كند ايمان نيست مگر از مرتد كه پس از ارتدادش خود بدان اقرار كند.

او در علم فقه نيز دخالت كرده و در باره نماز مسافر گويد: او را گفتن دو تكبير كافي استبيركوع و بيسجود و بيقيام و قعود و بيتشهد و سلام و گويد: غسل ميت و نماز بر او دو سنت غير واجبند و كار واجب كفن و دفن اوست و گفت: نماز و روزه حجبينيت درست است.

منبع : محاکمه

-------

منابع:

الفرق بين الفرق، ص 130- 137.

التبصير في الدين، ص 65.