جایگاه بهار در میان شعرای پارسی زبان
سبک اشعار
جایگاه بهار در میان شعرای پارسی زبان
هنر شاعري و سبك اشعار بهار
دکتر حسین خطیبی
متن سخنرانی شادروان دکتر حسین خطیبی در همآیش بزرگداشت بهار به مناسبت پنجاهمین سال در گذشت بهار .پاریس ،دانشگاه سوربن اردیبهشت 1380/آوریل 2001
بنام خداوند جان آفرين
حكيم سخن در زبان آفرين
آنچه مرا بر آن داشت تا در اين برگريزان خزان عمر كه افتان و خيزان در سراشيب آن هنوز گامي چند بر ميدارم؛ دعوت شركت در مجلس بزرگداشت ملكالشعراء بهار؛ اين بزرگترين شاعر معاصر ايران را؛ به مناسبت پنجاهمين سال در گذشتش بپذيرم و از راهي دور؛ هر چند به گفته استاد- پا بر زمين نسوده كه اين ره بسر رسيد؛ در اين جلسه حضور يابم و سخنراني كنم؛ اغتنام فرصتي بود تا يكبار ديگر وظيفه شاگردي خود را درحق استادم- كه نه تنها استاد؛ بلكه مرا بجاي پدر بود- ادا كنم. فرصتي كه فكر ميكنم ديگر گذشت زمان، مجال آنرا براي من فراهم نخواهد ساخت.
من در شمار نه تن از دانشجوياني بودم كه پس از بازگشت از تبعيد، در نخستين سال تدريس استاد در دانشكدة ادبيات دانشگاه تهران، شاگرد او بوديم كه از ميان، من و يك تن ديگر، به تعبير استاد- هنوز لاشة فرسودة عمر را بر دوش ميكشيم...
گذشته از پيوند استادي و شاگردي؛ اين افتخار را نيز داشتم كه رسالة دكتري خود را به انتخاب و راهنمائي او گذراندم و اين نخستين رساله دكتري بود كه او راهنمائي آن را به عهده ميگرفت و پس از اخذ درجة ليسانس يا به تعبير امروزي- كارشناسي- با عنايتي كه داشت؛ مرا به دستياري خود برگزيد و پس از نيل به درجة دكتري؛ سمت دانشياري او را داشتم و در پس آن با فرارسيدن سال1320 – كه استاد مجال آن را يافت تا بار ديگر به عرصة سياست بازگردد- كه بدان نيز دل بسته داشت و ديگر كمتر فرصت تدريس براي او فراهم بود و نيز در تمام دوران ممتد بيماريش؛ وظيفة تدريس او به عهدة من محو ل بود و پس از در گذشتش نيز عليالرسم، كرسي استادي او به من واگذار شد. وظيفه خطيري كه اگر نه اين بود كه آن را در مدت چهارده سال پياپي، با كسب نظر و بهرهگيري از محضر استاد انجام ميدادم؛ هرگز خود را شايستة آن نميدانستم.
در اين دورة چهارده ساله كه تا واپسين ايام زندگاني در دور آن بزرگوار ادامه داشت؛ بهاقتضاي سمت و نيز براي كسب فيض؛ پيوسته انيس و جليس او بودم و از اين همصحبتي، خاطرات فراموش ناشدني بسيار به ياد دارم و در اين انديشهام كه اگر روزگار مهلت دهد، آن را در فرصتي ديگر بيان كنم و يا شايد به رشتة تحرير در آورم.
پس از اين پيشگفتار و پيش از پرداختن به موضوع سخن خود كه «هنر شاعري و سبك اشعار بهار» است؛ بيمناسبت نيست به اين نكته اشاره كنم كه بعضي از صاحب نظران معاصر برين عقيده بودند كه بعد از عبدالرحمن جامي؛ شاعر بلند آوازة قرن نهم هجري؛ در جامعيت و رواني سخن و رسائي گفتار، شاعري همپايه بهار نداشتهايم.
اين داوري را خود بارها از زبان دو استاد فرهيختة ديگرم؛ بديع الزمان فروزانفر و جلال الدين همائي- كه بيمناسبت نيست تا در اين جلسه بزرگداشت يادي از آن دو بزرگوار نيز كرده باشم-؛ شنيدهام. برخي ديگر نيز، اين داوري را تا حدي مبالغهآميز ميپنداشتند. در اين ميان، اگر نظر مرا خواسته باشيد و بپذيريد؛ من خود به جهاتي كه در اين گفتار، به اختصار بدان اشاره ميكنم؛ نظر دسته اول را بيشتر ميپسندم و ميپذيرم.
البته اين درست است كه ما در قرون دوازدهم و سيزدهم هجري؛ شاعران فراخطبع و پر مايهاي مانند آذر بيگدلي، صبا، مجمر، نشاط، سروش، قاآني، و جز آن داشتهايم كه آثار ارزندهاي از خود بجاي گذاشتهاند اما سرودههاي آنان؛ هم در لفظ و هم در محتوي؛ بيكم و كاست تقليدي از اساليب كهن شعر فارسي بود. در اين ميان آذر بيگدلي را بايد سر سلسله اين شاعران به شمار آورد. صبا نيز در بيشتر مثنويهاي خود به سبك شاهنامة فردوسي گرايش داشت و مجمر به پيروي از غزليات سعدي و نشاط به تقليد از حافظ و سروش به سبك فرخي تغزلات و قصايد و غزليات شيوائي سروده و در مواردي نيز توانستهاند سرودههاي خود را به شيوة گفتار آن شاعران نزديك كنند. با اين همه اگر از آن نكاسته باشند؛ چيزي هم بدان نيفزودند. قاآني هم در سرودههاي خود؛ بيشتر به لفظپردازي و تركيبسازي و موسيقي كلام توجه داشت كه اين نيز به گفتة خاقاني- ز ده شيوه كان شيوة شاعري است- براي خود جائي دارد.
بهار، خود برين عقيده بود كه پس از سپري شدن دوران معروف به سبك هندي؛ كه در آغاز با نوانديشيهائي در مضمونآفريني و واژهگزيني و تشبيهات و تعبيرات نو آفريده؛ سبكي ذوقپسند و ممتاز به شمار ميآمد و شاعران صاحب طبعي همچون صائب، كليم، عرفي و چند تن ديگر در آن پيشتاز بودند. در پايان؛ با مضمون آفرينيهاي سست و بكارگيري لغات مبتذل و گاه نادرست؛ اندك اندك به ابتذال گرائيد و به سراشيب بيراهاي افتاد كه شاعران صاحب طبع زمان، ديگر آن را نميپسنديدند و بي آن كه به ابداع سبكي نو بينديشند؛ بار ديگر به پيروي از اساليب كهن روي آوردند و دورهاي در شعر فارسي آغاز شد كه كمابيش دو قرن ادامه يافت و بهار خود آنرا دورة بازگشت ادبي نام نهاده بود.
پايان اين دوره به ملكالشعراي بهار ميپيوندد. شاعر فراخ انديش و نو آوري كه هر چند در تركيب كلام و قوالب و قوافي؛ بيش و كم همان شيوة شعراي سلف را پي ميگرفت، با ژرف نگري در مضمون آفريني و نيز به كارگيري واژهها و اصطلاحات نو ساختة زمان خود و دستكاريهاي ذوقپسند در قوالب شعري، توانست در آن تصرفاتي استادانه و طبعپذير داشته باشد و سبك نوي را ابداع كند كه در اين حد از جامعيت و كمال؛ در شعر فارسي سابقه نداشت و بعد از بهار نيز در اين شيوة گفتار كمتر شاعري توانست با او برابري كند.
با اين نگرش؛ اگر بهار را به تعبيري كه خود بكار ميبرد در حدي بينابين؛ آغاز گر سبك نوي در شعر فارسي به شمار آوريم؛ سخني به گزاف نگفتهايم؛ سبكي كه دنبال آن به شعراي نو پرداز معاصر ميپيوندد.
اكنون كه رشتة سخن به شعراي نو پرداز معاصر پيوست؛ ميكوشم كه در اين باب نه گزافه گوئي كنم كه جاي آن نيست و نه خرد نگري كه سزاي آن نيست- نه با ستايش بيش از حدّ ارزش- كه هر خوانندة صاحب ذوقي آن را نيك در مييابد- بر آن بيفزايم و نه از پايه و ماية سخنسراياني كه با فراخ انديشي در اين شيوه؛ آثار ارزندهاي آفريده و ميآفرينند بكاهيم.
مقصود من از شعراي نو پرداز معاصر؛ آن دسته از شاعراني هستند كه در سرودههاي خود، هر چند به پيروي از معيارهاي ديرين شعر فارسي چندان رغبتي نشان نميدهند، اما موسيقي شعر و افاعيل عروضي را هم كمابيش در نظر دارند و آنرا يكباره رها نميكنند.
در مضمون آفريني نيز، بيشتر به پيرامون خود مينگرند و از آن برداشت ميكنند و عاريت گذشتگان را نميپذيرند و در عين آنكه روي به پيش دارند؛ به گذشتهها نيز پشت نميكنند و به آثار گذشتگان به صورت پشتوانة نوآفرينيهاي خود مينگرند و با اين بهره گيري- نه چندان آشكار- هم آثارشان را پر مايهتر و گيراتر عرضه ميكنند و هم رشته بهم پيوسته هزار ساله شعر فارسي را يكباره از هم نميگسلند.
اين دسته از شاعران، نيك دريافتهاند كه ميتوانند مضامين نوآفريده خود را با دست كاريهاي ذوق پسند، درهمان معيارهاي ديرين- كه بعضي از نو خاستگان آن را در بيان معاني دست و پاگير ميپندارند- با رواني و رسائي بيان كنند و به تنگناي قوالب و قوافي در نيفتند و با نگرش، در پي آنند كه شعر فارسي را از راهي كه قرنها ميپيمود؛ اندك اندك دور سازند و به طريقي هموار و نو پرداخته بيفكنند- چنانكه افكندهاند- و سبكي نوآفريده ابداع كنند- چنانكه كردهاند- سبكي كه با پي گيري و رفع پارهاي از كاستي ها؛ ديري نخواهد گذشت كه در دفتر ادب فارسي جايگزين و پايدار خواهد ماند.
اگر اين نكته را بپذيريم كه شعر خوب آنست كه با گذشت زمان از ياد نرود و از نسلي به نسل ديگر منتقل شود و آيندگان نيز اين را بخوانند و به خاطر بسپارند؛ آنگاه در مييابيم كه بسياري از آنچه نوخاستگان آنرا شعر ميپندارند نه خواندني است و نه ماندني و بگفتة سنائي همچون شرري است كه در هوا خواهد افسرد و – در همان دم كه زاد، خواهد مرد- زيرا درست است كه در شعر، اصالت با معني است اما لفظ و آهنگ كلام نيز براي خود جايي دارد كه نبايد ناديده گرفت؛ چنانكه هر زيبارويي اگر به لباسي فاخر آراسته شود؛ در نظرها زيباتر و به اندامتر جلوه ميكند.
با اين مقدمة نه چندان كوتاه كه ضرور بود در بيان جايگاه بهار؛ در ميان شاعران پارسيگوي پيشين و معاصر- هر چند گذرا- بدان اشاره كنم. اينك به موضوع سخن خود ميپردازم . موضوعي كه اداي حق مطلب در آن، مجالي نيك فراخ ميطلبد كه در اين فرصت كوتاه فراهم نيست و ناگزير به اقتضاي مقام و مقال به بيان مجملي از آن مفصل در هفت مبحث بسنده ميكنم:
هنر شاعر در واژه گزيني
بهار در واژهگزيني طبعي فراخ نگر و زود ياب داشت؛ و اين، دستاورد مطالعات ژرف و ممارست پيگير او در دواوين شعرا و آثار نثر نويسان زبان فارسي از ده قرن پيش به اين طرف بود. او به مدد حافظة سرشار و پرباري كه داشت؛ خواندههاي خود را خوب به خاطر سپرده و به ياد ميآورد و اين موهبت به حضور ذهن وي در يافتن و بهكار بردن لغاتي كه در تركيب كلام بدان نياز داشت و در بافت سخن جايگزين بود، بي هيچ انديشه گماري، ياري ميرساند. الفاظي يكدست و رسا كه آن را از ميان واژههاي اصيل و فصيح و متداول فارسي و عربي بر ميگزيد و بينياز از دشوار سخني، در بافت كلام جاي ميداد.
- قدرت حافظة او در حدي بود كه هنگام تدريس، هيچگاه نيازي به يادداشت نداشت. او تمامي شواهد شعري و گاه پارهاي از متون نثري را نيز، از لوح حافظة خود بر ميخواند.
- به استعمال صنايع لفظي جز در مواردي كه بيتكلف ميتوانست آن را بكار گيرد؛ گرايشي نداشت و براي مراعات صنعت مضمون آفريني نميكرد.
- به قرينه سازي لفظي كه معمولاً شاعر را به ترادف معني در مصاريع، ناگزير ميساخت و گاه با دشوار گزيني واژهها- چنانكه رسم برخي از شعراي سلف بود- به ترصيع تام در مصاريع ميپيوست؛ رغبتي نداشت. صنايع لفظي را بهگونهاي در بافت كلام جاي ميداد كه گوئي همان كلمهاي است كه معني آن را طلب ميكند.
- از ميان صنايع لفظي بيشتر به تضاد، ايهام، مراعات نظير و حسن مطلع در كلام تمايل داشت.
- در تنگناي لفظ، به پيش و پس كردن كلمات و عدول از قواعد دستوري- حتي در حدي كه قدما آن را در شعر مجاز ميشمردند- كمتر نياز داشت.
- روان سخني او به گونهاي است كه بيشتر اشعار او را اگر خواسته باشيم به نثر برگردانيم؛ عبارات و تركيباتي گوياتر و رساتر از آنچه او خود به كار برده است، نميتوانيم يافت.
- به ندرت در شيوة گفتار او، كلمه يا تركيبي به كار رفته است كه بتوان با امعان نظر، آن را با كلمه يا تركيبي رساتر جايگزين كرد.
- به استعمال لغات دشوار عربي؛ حتي در قوافي نيز كه معمولاً شاعر در آن به تنگنا ميافتد، گرايشي نداشت.
در بعضي از قصايد خود همچون نثر نويسي ماهر در ابيات متوالي معني معيني را پي ميگرفت و به پايان ميبرد.
به قصيدة او كه با اين مطلع شروع ميشود- ياد باد آن عهد كم بندي به پاي اندر نبود- كه آن را در وصف دوران نوجواني خود سروده است يا قصيدة: «دادم دو پسر خداي و سه دختر هر پنج بزاده از يكي مادر» و نيز قصايد او در تاريخچة نظم شاهنامه بنگريد كه چگونه به شيوة نثر، رشته معني را پيگرفته و بي بست و گسست به پايان برده است.
- افزون بر اين؛ بهار در واژهگزيني اين هنر را نيز داشت كه به آساني ميتوانست الفاظ نو پرداخته و حتي عاميانة زمان خود و نيز بسياري از لغات بيگانه را، چنان در سياق سخن و قالب سبك كهن جاي دهد كه در مجاورت الفاظ و تركيبات اصيل و فصيح زبان فارسي، متنافر و ناهنجار به نظر نرسد.
الفاظ بيگانهاي مانند: سر ادوارد گري- بيسمارك – كراسوس- آلزاس و لرن- لندن- والرين- ترن- ژاپن- پاريس- ولكان- پمپئي- وزو- آلپ- تانك- اتم- بمب و دهها نظير آن كه آن را در قصايد پيام به وزير خارجة انگلستان و لزنيه و سپيد رود و جغد جنگ و جز آن به آساني و رواني به كار گرفته يا لغات بيريشه و عاميانه و مبتذلي مانند جفنگ- تفنگ- قشنگ- فشنگ- كتك- كلك كه آن را در كنار الفاظ اصيل و فصيح زبان فارسي به هيچ تلكفي در بافت كلام خود جاي داده است.
هر چند به اقتضاي مجلس؛ براي مراعات كوتاه سخني؛ بنا ندارم كه شواهد مدعاي خود را در تمامي موارد نقل كنم؛ در اين مورد بخصوص و مواردي چند از اين قبيل؛ خود را ناگزير ميبينم تا به شواهدي از اشعار او نيز اشاره كنم:
قصيدة پيام به وزير خارجه انگلستان را؛ اين گونه آغاز ميكند:
سوي لندن گذر اي پاك نسيم سحري
سخني از من بر گو به سرادواردگري
كاي هنرمند وزيري كه نپرورده جهان
چون تو دستور هنرمند و وزير هنري
نقشة پطر بر فكر تو، نقشي بر آب
راي بسمارك بر راي تو، رائي سپري
ز تولون جيش ناپلئون نگذشتي گر بود
بر فراز هرمان نام تو در جلوه گري
داشتي پاريس ار عهد تو در كف نشدي
سوي آلزاس و لرن لشكر آلمان سفري
انگليس ار زتو ميخواست مدد در آمريك
بسته ميشد به واشنگتن ره پرخاشگري
ور به منچوري پلتيك تو بد رهبر روس
نشد از ژاپن جيش كرپاتكين كمري
بود اگر فكر تو با عائلة منچو يار
انقلابيون در كار نگشتند جري
سپس موضوع سخن را به قرارداد 1919 و پي آمدهاي آن ميكشاند.
- به نظر من بهار با فراغ نگري در بكارگيري اين الفاظ بيگانه در سبك كهن شعر فارسي، ميخواست به هم عصران خود نشان دهد كه ميتوان دايره استعمال لغات شعر را- با حفظ معيارهاي سبك كهن- از آنچه بود؛ فراتر برد و لغات به عاريت گرفته و نو پرداختة زمان را نيز در سياق سخن، به گونهاي جاي داد كه در مقام قياس با ديگر كلمات و تركيبات؛ ناهمگون و ناهنجار به نظر نرسد و اين خود نوعي فراخ نگري بود كه ديگر شاعران هم عصر او نه ميخواستند و نه ميتوانستند بدان بينديشند.
نمونههائي ديگر از اين نوگرايي در واژه گزيني را، در ديگر قصايد او نيز ميتوانيم يافت كه شمار آن كم نيست.
هنر بهار در ارتجال و بديهه سرايي
كه بهار از آغاز دوران جواني؛ بدان شهرت داشت، چنانكه خود در شرح حال خويش مينويسد: در عنفوان جواني؛ حاسدان باور نميكردند كه سرودههاي اين جوان نوخاسته؛ از آن اوست و آن را به پدرش صبوري يا به بهار شرواني نسبت ميدادند و سرانجام او را در معرض آزمايش گذاشته و به انديشة طبع آزمايي لغاتي متنافر و نامتناسب را در اختيار او مينهادند و از او ميخواستند تا آن را در قالب يك بيت يا دو بيتي با يك مضمون جاي دهد و او فيالمجلس از عهده بر ميآمد؛ چنانكه اعجاب و تحسين همگان را بر ميانگيخت.
- نمونههايي چند از اين طبع آزمايي را خود در شرح حال خويش آورده و فرزندش مهرداد بهار، آن را در مقدمة ديوانش نقل كرده است.
- بارها خود شاهد بودم كه شاعران نامدار زمان؛ در خانة او يا در مجالس ادبي، سرودههاي خويش را براي كسب نظر، در محضر استاد ميخواندند و او به بديهة طبع، بعضي از واژهها و تركيبات شعري آنان را با لغات و تعبيرات روان تر و رساتر؛ به گونهاي جابجا ميكرد كه دو چندان بر رونق كلام آنان ميافزود.
- در مجلس بزرگداشت يكي از استادان كه ما شاگردان بر پا كرده بوديم و او نيز در آن شركت جسته بود؛ از وي تقاضا كرديم كه به مناسبت؛ در اين جلسه خطابهاي ايراد كند يا شعري بخواند. او كه قبلاً چنين درخواستي از وي نشده بود و آمادگي نداشت؛ اندكي تأمل فرمود و در فرصت كوتاهي كه تا شروع جلسه باقي بود مرتجلاً قصيدة غرّائي در پنجاه شصت بيت سرود و در جلسه برخواند كه باور كردني نبود.
هنر بهار در مضمون آفريني
- بهار در شاعري؛ اصالت كلام را؛ در محتوي و مضمون سخن ميدانست. در مضمون آفريني؛ طبعي فراخانديش و زودياب داشت، در ابداع تشبيهات و استعارات و تركيبات شعري؛ جز در موارد متداول در آثار ديگر شاعران، به قريحة خلاق خود متكي بود و از سرودههاي ديگران كه فراوان به خاطر داشت؛ برداشت نميكرد.
- در قصايد وصفي خود كه شمار آن كم نيست؛ آسمان و ستارگان و كوه و دره و دشت و دريا و جنگل و رود و ديگر مظاهر طبيعت را؛ بدانگونه كه خود بدان مينگريست و از آن برداشت ميكرد جزء به جزء به رشتة وصف ميكشد و همچون نگارگري چيره دست آن را با مضامين ذوق پسند و تشبيهات و استعارات نو آفريده رنگ آميزي ميكند و در معرض نظر خوانندگان ميگذارد.
- در قصيده دماونديه خود؛ كوه سپيد پاي در بند دماوند را ؛ به مبارزي مانند ميكند كه كله خودي سيمين بر سر و كمربندي آهنيني در بر دارد و خطاب به او ميگويد:
-
چون گشت زمين ز جور گردون
سرد و سيه و خموش و آوند،
بنواخت ز خشم بر فلك مشت
آن مشت توئي تو، اي دماوند
تو مشت درشت روزگاري
از گردش قرنها پس افكند
اي مشت زمين بر آسمان شو
بر ري بنواز ضربتي چند
ني ني، تو نه مشت روزگاري
اي كوه، نيم ز گفته خرسند
تو قلب فسروده زميني
از درد، ورم نموده يك چند
تا درد و ورم فرو نشيند
كافور بر آن ضماد كردند
شو منفجر اي دل زمانه
وان آتش خود نهفته مپسند
پنهان مكن آتش درون را
زين سوخته جان شنو يكي پند
گر آتش دل نهفته داري
سوزد جانت، بجانت سوگند
اي مادر سر سپيد، بشنو
اين پند سياه بخت فرزند
بر كش ز سر اين سپيد معجر
بنشين به يكي كبود اروند
بگراي چو اژدهاي گرزه
بخروش، چو شرزه شير ارغند
تركيبي ساز بي ممائل
معجوني ساز بي همانند
از نار و سعير و گاز و گوگرد
از دود و حميم و صخره و گند
ابري بفرست بر سر ري
بارانش ز هول و بيم و آفند
بشكن در دوزخ و برون ريز
باد افرة كفر كافري چند
زان گونه كه بر قبيلة عاد
صرصر شرر عدم پراكند
چونانكه بهشارسان پمپي
ولكان اجل معتق افكند
بفكن ز پي اين اساس تزوير
بگسل ز هم اين نژاد و پيوند
بر كن ز بن اين بنا كه بايد
از ريشه بناي ظلم بر كند
زين بيخردان سفله بستان
دادِ دل مردم خرمند
- در قصيده لزنيه كه در شمار قصايد وطني و حماسي اوست؛ بيشة پردرخت پوشيده از برف را به جعد عروسان حبشكه مقنعهاي از برد يمن بر سر كشيدهاند؛ مانند ميكند و رودي را كه از درهاي ژرف از فراز به فرود ميخرامد و او از دريچه كاخي كه در آن نشسته است؛ از فرود به فراز بدان مينگرد؛ به همان گونه كه خود ميبيند؛ به رشتة وصف ميكشد.
در اين قصيده، نخست كوه آلپ را كه در برابر ديدگان اوست و جنگل و دره و دشت و ابر را با رنگ آميزي ماهرانه از مضامين نو انديشيده؛ چنين نگارگري ميكند:
مه كرد مسخر دره و كوه لزن را
پر كرد ز سيماب روان دشت و دمن را
گيتي به غبار دمه و ميغ نهان گشت
گفتي كه به كافور بشستند لزن را
گم شد ز نظر، كنگرة كوه جنوبي
پوشيد ز نظارگي، اين وجه حسن را
آن بيشه كه چون جعد عروسان حبش بود
افكند به سر مقنعة برد يمن را
ابر آمد و بر سلسلة آلپ كفن دوخت
آمد مه و پوشيد به كافور كفن را
كـافور بر افشــاند كز و زنده كـند كــوه
كــافور شنيدي كه كند زنده بدن را
مـن بر زبـر كوه نشـسته به يـكي كـاخ
نـظاره كنان جلوه گه سرو و سمن را
نـاگاه يكـي سيل رســيد از درهاي ژرف
پوشيد سراپاي در و دشت و دمن را
گـفتي زكمـين خـاست نهنگي و بنـاگاه
بلعيد لــزن را و فــرو بست دهـن را
خور تافت چنان كـز تـك دريا به سر آب
كـس در نگرد تابش سيمينه لگن را
هر سيل زبالا بـه نشـيب آيد و اين سيل
از زيـر به بـالا كــند آهـيخته تن را
تاريك شـد آفاق و تو گفتيكه به عـمداً
يـكباره زنـد آتـش صـد تل جگن را
گفـتي كه مـگر جهل بـپوشيد رخ عـلم
يـا برد سـفه آبـروي دانـش و فن را
آنگاه اين تيرگيها وطن را به ياد او ميآورد و رشتة وصف را به حماسهاي وطني و هيجان انگيز ميپيوندد و ميگويد:
گم شد ز نظر آنهمه زيبايي و آثار
اين حال، فرا ياد من آورد وطن را
آن روز كه از بيخ كهنسال فريدون
بر خاست منوچهر و بگسترد فنن را
آن روز كه گودرز؛ پي دفع عدو كرد
گلرنگ ز خون پسران دشت پشن را
آن روز كه پيوست به اروند و به اردن
كورش كر و وخش ترك و مرو و تجن را
آن روز كه كمبوجيه پيوست به ايران
فينيقي و قرطاجنه و مصر و عدن را
آن روز كه داراي بزرگ از مدد بخت
بر كند ز بن ريشه آشوب و فتن را
افزود به خوارزم و به بلغار حبش را
پيوست به ليبي و به پنجاب ختن را
آن روز كه شاپور به پاي سم شبرنگ
افكند به زانوي ادب والرين را
زان پس كه ز اسكندر و اخلاف لعينش
يك قرن كشيديم بلايا و محن را
نا گه وزش خشم دهاقين خراسان
از باغ وطن كرد برون، زاغ و زغن را
آن روز كز ارمينيه بگذشت تراژان
بگرفتي تسيفون صفت بيت حزن را
رومي ز سوي مغرب و سگزي ز سوي شرق
بيدار نمودند فرو خفته فتن را
در پيش دو درياي خروشان سپه پارت
سد گشت و دليرانه نگه داشت وطن را
پرخاشگران ري و گرگان و خراسان
كردند به تن سنگر و از سينه مجن را
خون در سر من جوش زند از شعف و فخر
چون ياد كنم رزم كراسوس و سورن را
آن روز كجا شد كه ز يك ناوك وهرز
بنهاد نجاشي زكف اقليم يمن را
آن روز كجا رفت كه يك حملة بهرام
افكند ز پا ساوه و آن جيش كشن را
آن روز كجا شد كه زپنجاب و ز كشمير
اسلام برون كرد وثن را و شمن را
وان روز كه شمشير قزلباش بر آشفت
در ديدة رومي به شب تيره، وسن را
آن روز كه نادر صف افغاني و هندي
بشكافت چو شمشير سحر عقد پرن را
وان گه به كف آورد به شمشير مكافات
پيشاور و دهلي و لهاوور و دكن را
وان ملك ببخشيد و بشد سوي بخارا
وز بيم بلرزاند بدخشان و پكن را
به ياد بياوريد كه بهار، اين حماسة وطني را؛ در اين حد از فخامت و جزالت؛ هنگامي سرود كه در بستر بيماري، نااميد از ادامة حيات غنوده بود.
- در قصيده سپيد رود؛ جنگل پوشيده از سبزه و بنفشه و گلهاي رنگرنگ را؛ به لوح آزمونهاي مانند ميكند كه گويي نقاشي چرب دست الوان مختلف را بر آن ميآزمايد.
شاخههاي نارنج را در ميان ميغ؛ به پارههاي اخگر در ميان دود، تشبيه ميكند.
درخش را بر ابر كبود فام به خطي كج مج مانند ميكند كه كودكي صغير با خامهاي طلا؛ بر صفحة كبود آسمان ميكشد.
رود خروشان را هنگامي كه دريا پي پذيرهاش آغوش بر ميگشايد؛ به طفلي ناشكيب مانند ميكند كه ديري است تا از آغوش مام جدا مانده و اينك او را يافته و به دامان او پناه ميبرد.
غريو و صيحة درياي موج زن را، به بيقراري مادري مانند ميكند كه ميداند اين آفتاب است كه جگر گوشگان او را در ربوده و نثار زمين نموده است و اينك به انتقام فرزندان ميخروشد و سيلي به خاك ميزند.
- در مبحث مضمون آفرينيهاي بهار؛ فرصتي براي من فراهم آمده است تا نمونههايي چند از اشعار او را نيز با همان مضامين نو آفريده و تشبيهات و تعبيرات نو ساخته او براي شما بخوانم. ابياتي چند از قصيدة سپيد رود او را نيز در اينجا نقل كنم.
هنگام فرودين كه رساند ز ما درود
بر مرغزار ديلم و طرف سپيدرود
كز سبزه و بنفشه و گلهاي رنگ رنگ
گويي بهشت آمده از آسمان فرود
دريا بنفش و كوه بنفش و هوا بنفش
جنگل كبود و دشت كبود و افق كبود
جاي دگر بنفشه يكي دسته بدروند
اين جايگه بنفشه به خرمن توان درود
آن كوه پر درخت چو مردي مبارز است
پر هاي سبز بر زده چون جنگيان به خود
اشجار گونهگون و شكفته ميانشان
گلهاي سيب و آبي و آلو و آمرود
چون لوح آزمونه كه نقاش چرب دست
الوان مختلف را بر وي بيازمود
سارك چكامه خواند، بر شاخة بلند
قمري به شاخ كوته، خواند همي سرود
آن از فراز منبر، هر پرسشي كند
اين يك ز پاي منبر، پاسخ دهدش زود
آن باغها كه دست طبيعت به خار سنگ
گلها نشانده بي مدد باغبان و كود
آن شاخههاي نارنج، اندر ميان ميغ
چون پارههاي اخگر، اندر ميان دود
از تيغ كوه تا لب دريا كشيدهاند
فرشي كش از بنفشه و سبزه ست تار و پود
بنگر بدان درخش كز ابر كبودفام
بر جست و روي ابر بناخن همي شخود
چون كودكي صغير كه با خامهاي طلا
كج مج خطي كشد به يكي صفحة كبود
بنگر يكي به رود خروشان بهوقت آنك
دريا پي پذيرهاش آغوش بر گشود
چون طفل ناشكيب، خروشان ز ياد مام
كاينك بيافت مام و در آغوش او غنود
ديدم غريو و صيحة درياي موج زن
دريافتم كه آن دل لرزانده را چه بود
بيچاره مادري است كه كز آغوشش آفتاب
چندين هزار طفل به يك لحظه در ربود
داند كه آفتاب جگر گوشگانش را
همراه باد برد و نثار زمين نمود
زين رو همي خروشد و سيلي زند به خاك
از چرخ بر گذاشته آواي رود، رود
- در چكامة ديگر در وصف هواپيما؛ اين پديدة نو را به بساطي مانند ميكند كه خود سليمانوار بر آن نشسته است و از فراز به فرود مينگرد. مرغي آهنينبال كه او و يارانش را در مبدأ فرو خورده است تا در مقصد از ژاغر فرو ريزد. و آنگاه برداشت خود را از هواپيما بدين گونه به رشتة وصف ميكشد:
بر بساطي بنشستيم سليمان كردار
كه صبا خادم او بود و شمالش چاكر
به يكي پرش از دشت رسيديم به كوه
به دگر پرش از بحر گذشتيم به بر
پيلتن مرغ فرو خورد مرا با ياران
تا به با كويه فرو ريزدمان از ژاغر
رهبر ما به سوي قاف، يكي هدهد بود
هدهدي، غران چون شير و دمان چون صرصر
دم كشيده به زمين، چشم گشوده به سما
وز دو سو بيحركت پهن دو روئين شهپر
كرده گويي دو ملخ صيد و گرفته به دهان
وان دو صيد، از دو طرف، سخت به نيرو زده پر
تا نگيرد كس از او صيد، وي از جا برخاست
همچو سيمرغ كه گيرد به سوي قاف گذر
داشت دو مغز و به هر مغز يكي كارشناس
چشم بر عقربك و دست به سكان اندر
ما چو يونس به درون شكم حوت وليك
او به دريا در و ما در دل جو راه سپر
سپس؛ شهرها و كوهسارها و ابرها و دره و دشت و جنگل و دريا را به همانگونه كه از فراز بدان مينگرد؛ با تشبيهاتي نادر و فاخر جزء به جزء بدينگونه وصف ميكند:
خطة ري ز پس پشت نهاديم و شديم
از فضاي كرج و ساحت قزوين بر تر
برف بر تيغة البرز و بر او ابر سپيد
كوه بي جنبش و ابر از بر او بازيگر
ما گذشتيم ز بالا و گذشتند ز زير
كاروانهايي از ابر به كوه و به كمر
عاقبت، مركب ما بي حد و مر اوج گرفت
تا برون راند از آن ورطة پرخوف و خطر
الموت از شكم كوه نمايان چونانك
ملحدي روي به منديل بپوشد ز نظر
سرخ رود از درهاي ژرف سراسيمه روان
شاهرود از طرفي قطرهزن و خويگستر
راست چون عاشق و معشوق جدا مانده زهم
وز دو سو گشته روان در طلب يكديگر
در يكي بستر، اين هر دو بهم پيوستند
زاد از آن فرخ پيوند، يكي خوب پسر
پسري خوب، كجا رود سپيدش خواني
زاد از آن وصلت و غلتيد به خونين بستر
بر گذشتيم ز كهسار و رسيديم به دشت
خطة رشت به چشم آمد و دريا به نظر
خطة رشت، مگر فرش بهارستان بود
اندر او نقش ز هر لون و ز هر گونه گهر
از پس پشت، يكي سلسله كهسار كبود
پيش رو دشتي هموار ز فيروزة تر
از بر گيلان رانديم به دريا و كه ديد
سفر دريا، بي گفت و شنود بندر
مركب آرام و هوا روشن و دريا خاموش
خلوتي بود و شكوهي ز خرد گوياتر
ما خروشان و دمان در پي اين خاموشي
چون به ملك ابديت وزش و هم بشر
نيك بنگريد كه چگونه شاعر توانسته است با خلاقيت طبع و گاه بهرهگيري از آيات قرآني و اساطير در اين وصف تمام عيار؛ موضوع سخن خود را پيگرفته و آن را با آراية تشبيهات و استعارات نو انديشيده نگارگري كند.
- به همين گونه در قصيده جغد جنگ؛ كه فكر ميكنم يكي از آخرين قصايد اوست كه آن را در پايان جنگ جهاني دوم، به تقليد از منوچهري در وزني نامتعارف در شعر فارسي سروده و عرصة كارزار را به همان گونه كه شينده بود و از آن آگاهي داشت؛ با همان كلمات و اصطلاحات امروزي در قالب سبكي كهن بدين گونه به رشتة وصف كشيده است.
-
چه باشد از بلاي جنگ صعب تر
كه كس امان نيابد از بلاي او
شراب او ز خون مرد رنجير
وز استخوان كارگر غذاي او
همي زند صلاي مرگ و نيست كس
كه جان برد ز صدمت صلاي او
همي دهد نداي خوف و ميرسد
به هر دلي مهابت نداي او
همي تند چو ديو پاي در جهان
به هر طرف كشيده تارهاي او
چو خيل مور گرد پارة شكر
فتد به جان آدمي عناي او
رونده تانك همچو كوه آتشين
هزار گوش كر كند صداي او
همي خزد چو اژدها و ميچكد
به هر دلي شرنگ جانگزاي او
چو پر بگسترد عقاب آهنين
شكار اوست شهر و روستاي او
هزار بيضه هر دمي فرو نهد
اجل دوان چو جوجه از قفاي او
بهر زمين كه باد جنگ بر وزد
به حلقها گره شود هواي او
در آن زمان كه ناي حرب دردمد
زمانه بينوا شود زناي او
به گوشها خروش تندر اوفتد
ز بانگ توپ و غرش و هراي او
جهان شود چو آسيا و دم به دم
به خون تازه گردد آسياي او
كلنگ سان دژ پرنده بنگري
به هندسي صفوف خوش نماي او
چو پاره پاره ابر، كافكند همي
تگرگ مرگ، ابر مرگ زاي او
به هر كرانه دستگاهي آتشين
جحيمي آفريده در فضاي او
ز دود و آتش و حريق و زلزله
ز اشك و آه و بانگ هاي هاي او
پس از توصيفي مفصل از جنگ و ناكاميها و پي آمدهاي آن به بمب اتم كه تازه اختراع و به ژاپن فرو ريخته شده بود اشاره كرده و ميگويد:
نبيني آنكه ساختند از اتم
تمام تر سليحي از كياي او
كه برقش ار به كوه خاره اوفتد
شود دو پاره سنگ از التقاي او
تف سموم او به دشت و در كند
ز جانور تفيده تا گياي او
نماند ايچ جانور به جاي بر
نه كاخ و كوخ و مردم و سراي او
به ژاپن اندرون، يكي دو بمب از آن
فتاد و گشت باژگون بناي او
تو گفتي آنكه دوزخ اندرو دهان
گشود و دم برون زد اژدهاي او
سپس به دم فرو كشيد سر به سر
ز خلق و وحش و طير و چارپاي او
شد آدمي بسان مرغ بابزن
فرسپ خانه گشت گرد ناي او
كجاست روزگار صلح و ايمني
شكفته مرز و باغ دلگشاي او
كجاست عهد راستي و مردمي
فروغ عشق و تابش ضياي او
كجاست دور ياري و برابري
حيات جاوداني و صفاي او
خوشا كبوتر سپيد آشتي
كه جان برد سرود دل فزاي او
رسيد وقت آن كه جغد جنگ را
جدا كنند سر به پيش پاي او
برين قصيده آفرين كند كسي
كه پارسي شناسد و بهاي او
شد اقتدا به اوستاد دامغان
فغان ازين غراب بين و واي او
هنر بهار در گزينش اوزان و قوالب شعري
كه در آن طبعي آسان گزين و نوگرا داشت. قوالب شعري را به گونهاي انتخاب ميكرد كه دست و پاگير نباشد؛ چنانكه بتواند در مسير سخن محتواي كلام خود را به سهولت در آن جاي دهد و به بيراهه تكلف و دشوار سخني در نيفتد، درگزينش وزن همواره به تناسب آهنگ كلام با مضمون سخن ميانديشيد و هر وزني را براي هر مضموني بكار نميگرفت، در قصايد حماسي و وطني خود، معمولاً وزني حماسي و در قصايد وصفي و غنايي؛ وزني هماهنگ با مضمون سخن و در اشعار انتقادي قالبي را بر ميگزيد كه با محتواي كلام او همنوايي داشته باشد.
قصايد او بيشتر در اوزان متداول و متعارف سروده شده و جز بر سبيل تفنن و طبع آزمايي يا به تقليد و پاسخگويي به شعراي سلف به اوزان نامتداول يا به اصطلاح نامطبوع يا قالبيكه در زبان پارسي كمتر بدان شعر سرودهاند نميگرايد.
- قصيدة جغد جنگ را- چنانكه گفتم- به تقليد از منوچهري كه او خود نيز آن را به تقليد از قصيدة اماصحاي ابن دريد سروده است؛ در قالبي كه در شعر عربي متداول و در فارسي متعارف نيست به نظم آورده.
قصيدة ديگر در وصف سينما را به وزن مفتعلن مفتعلن فاعلن فعول كه به اصطلاح عروضيان بحر سريع مطوي مكشوف خوانده ميشود سروده و چنانكه خود ميگفت؛ چنين وزني در شعر فارسي سابقه نداشته است. در اين فرصت چند بيتي از آن را؛ كه هم در لفظ و هم در مضمون و هم در وزن نو آفريده است نقل ميكنم:
غم مخور اي دل كه جهان را قرار نيست
زين همه هنگامه يكي پايدار نيست
آنچه مجازي بود، آن هست آشكار
آنچه حقيقي بود، آن آشكار نيست
هست يكي پردة جنبندة بديع
كز بر آن نقش و صور را شمار نيست
پرده همي جنبد و ساكن بود صور
ليك به چشم تو، جز از عكس كار نيست
پرده نبيني تو و بيني كه نقشها
در حركاتند و يكي بر كنار نيست
پنداري كان همه را اختيار هست
ليك يكي زان همه را اختيار نيست
ور به تو اين راز هويدا كند حكيم
خندي و گويي كه مرا استوار نيست
همره پرده بدر آيند و بگذرند
هيچ يكي را به حقيقت قرار نيست
پرده شتابان و در آن نقشها روان
وان همه جز شعبدة پرده دار نيست
نيست تو را آگهي از راز پرده دار
زان كه تو را در پس اين پرده بار نيست
پرده مكرر شود و نقشهاش ليك
پرده گشاينده جز از كردگار نيست
ما و تو اي خواجه بدين پرده اندريم
زان كه ازين دايره راه فرار نيست
- قالب مستزاد را كه از شاهكارهاي اوست؛ بيشتر در اشعار انتقادي خويش- كه شمار آن كم نيست- به كار ميگرفت. قالبي كه پيش از وي، به ندرت از آن استفاده ميشد، بهار اين قالب شعر را نه تنها در قصايد خود به كار ميگيرد و در آن نيز تصرفاتي ذوق پسند دارد بلكه در مسمط ها و ترجيح بندها و تركيب بندهاي خود نيز بكار ميبرد و افزون بر آن؛ نوآوريهايي نيز در اين قالب شعر دارد چنانكه گاه به جاي يك تركيب، دو تركيب در پايان هر مصراع ميآورد كه در تركيب نخست، ركني مقصور يا محذوف و در تركيب دوم، دو ركن يكي تام و يكي محذوف يا مقصور در همان وزن جاي ميدهد. نمونه آن مستزادي است در تهنيت مشروطيت خطاب به احمدشاه كه بدين گونه آغاز ميشود:
اي شهنشاه جوان شيران جنگاور نگر
درنگر
عالمي ديگر نگر
ملتي را راحت از مشروطه سرتاسر نگر
درنگر
عالمي ديگر نگر
كامراني كن كه دوران جهان بركام توست
رام توست
شاه احمد نام توست
در محامد خويش را هم نام پيغمبر نگر
درنگر
عالمي ديگر نگر
از ين گونه نوآوريها در قالب مستزاد زياد دارد ك پيش از وي سابقه نداشته است و پس از وي نيز كمتر شاعري توانسته است در اين شيوة گفتار با بهار برابري كند.
هنر بهار در سرودن مستزاد را ناگزير بسيار فشرده و به اجمال بيان كردهام ، چرا كه مجال سخن در اين باب فراختر از آن است كه بتوان در اين فرصت كوتاه بدان پرداخت.
هنر بهار در گزينش قوافي و رديف
بهار بههمان گونه كه در گزينش قوالب و اوزان شعري بدان اشاره كردم؛ در انتخاب قوافي و رديف نيز طبعي آسانگزين و زودياب داشت، قوافي و رديف را از ميان كلمات و عباراتي برميگزيد كه بتواند محتواي شعر را بيتكلف بدان بپيوندد.
در بسياري از قصايد و معدودي از غزليات خود به انگيزة طبع آزمايي رديفهاي اسمي و گاه جملهاي بكار ميبرد؛ اما نه به گونهاي كه او را به دشوارسخني و تكلف ناگزير سازد و به بيراههاي در افكند كه بعضي از شعراي سلف نيز بدان در افتادهاند؛ بيراههاي كه گاه نتوانسته و گاه به دشواري توانستهاند خود را از تنگناي آن برهانند.
- قوافي را بيشتر از ميان كلمات زودياب بر ميگزيند چنانكه بتواند قصايد مفصل خود را بي نياز از دشوارگزيني و تكرار قوافي به پايان برد، به تكرار قوافي در قصايد مفصل او گاه برميخوريم كه چندان چشمگير نيست.
- رديف هاي شعري او كه بيشتر در قصيدهسرايي بدان توجه دارد؛ اكثر فعلي و كمتر اسمي و در حدي متعارف و طبعپذير جملهاي است- اگر هم نه در تمام- در بيشتر موارد مضمون را به گونهاي ميآفريند و با كلمات و تركيباتي بيان ميكند كه به آساني به قافيه و رديف ميپيوندد و خواننده را در فهم كلام به درنگ و تامل ناگزير نميسازد.
- نقيصهاي كه در آثار شعراي پيشين و گه گاه در سرودههاي سخنسرايان بنام نيز بدان برميخوريم كه در آن مفهوم رديف با محتواي كلام در تغاير و تضاد است و چندان جا افتاده نيست.
- بهار بر خلاف رسم معمول در آثار غزل سرايان پيشين در غزليات خود نيز گاه رديفهاي اسمي و به ندرت جملهاي به كار برده است. اين شيوه را در آثار بعضي از غزل سرايان هم عصر او نيز ميبينيم كه با صرف نظر از مواردي معدود چندان طبع پذير و ذوق پسند به نظر نميرسد.
- چو رشتة كلام به اين جا كشيد نميخواهم، چنانكه در اينگونه موارد رسم است؛ گزافهگويي كرده باشم. ديوان بهار را مكرر خواندهام و اين بار نيز به انديشة تنظيم خطابة خود آن را بازخواني كرده و به ديدة نقد در آن نگريستهام. ادعا نميكنم كه تمامي ديوان مفصل بهار از اين جهت و يا ديگر جهات كه بدان اشاره كردهام يا خواهم كرد؛ همه يكدست و يكسان است . مواردي هم – هر چند اندك- در آن هست كه بتوان در محك نقد بدان خرده گرفت و كدام ديوان شعري است كه در آن از اينگونه كاستيها ديده نشود. در آثار برگزيدگان شعراي سلف نيز اگر به ديدة نقد بنگريم پستي و بلنديهايي ميتوان يافت، در دواوين شعراي نامداري هم كه آثارشان در طي قرون متمادي از محك ذوقها وسليقهها گذشته و از آن تمام عيار بيرون آمده و نامشان بر سر زبانهاست و چنين كاستيها در آن كمتر ديده ميشود يا نميشود؛ چنين نپنداريد كه تمامي آثارشان همين بوده است كه امروز در دست داريم. يا خود اين گذشته را داشتهاند كه در زمان حيات خويش، ديوان خود را با انديشهگماري بپيرايند و گزيدهاي از آن را گرد آورند و ما بقي را كه چيزي بر مرتبت شاعري آنان نميافزود؛ بلكه از آن ميكاست به تشخيص خود كنار بگذارند يا در طي قرون ذوقها و سليقهها در آن دخل و تصرف كرده و آن را به صورتي كه امروز در درسترس ماست در آورده و يا پس از مرگشان، شاگردان و گردآورندگان آثارشان بهاين مهم پرداختهاند و آنچه امروز از آنان باقي مانده فيالواقع گزيدهاي است از آثار فراوانتري كه داشتهاند؛ آثاري كه گذشت زمان آن را نفرسوده و از خاطرها نبرده است.
- ملك الشعراي بهار نيز چنانكه بارها از وي شنيدهام؛ خود در اين انديشه بود كه ديوان خويش را بازنگري كند و از برخي كاستيها بپيرايد كه دوران ممتد بيماري به وي اين مجال را نداد. يكبار هم در روزهاي پاياني عمر، از من خواست كه بهاين مهم بپردازم و اكنون دريغ ميخورم كه اين فرصت براي من فراهم نيامد و از اين غفلت سخت پشيمانم.
- با تمام اين احوال؛ به جرات ادعا ميكنم كه اكثر نزديك به تمام آثار بهار، آراسته و پيراسته و در انسجام كلام و رواني و رسايي گفتار به گونهاي است كه از آن ياد كردهام يا خواهم كرد و به گفتة بيهقي: « اين بارنامه نيست كه از خود ميكنم».
هنر بهار در تفنن در اقسام مختلف شعر فارسي
- بهار در وهلة اول شاعري است قصيده سرا؛ قصايد خود را بيشتر به سبك معروف به خراساني و كمتر به سبك مشهور به عراقي سروده است.
- گاه قصايد شعراي پيشين مانند رودكي، لبيبي، فرخي، منوچهري، سنائي، مسعودسعد، خاقاني و جمال الدين عبدالرزاق و بعضي ديگر از شاعران بنام را در وزن و قافيه تقليد كرده و بدان جواب گفته است.
- مضمون قصايد او بيشتر وصفي، وطني، حماسي، انتقادي، عرفاني، پند و اندرز يا شكوائيه و طنز يا در منقبت و رثاي پيامبر اكرم (ص) و اهل بيت عليهم السلام است. در مواردي نيز به طريق مشاعره پاسخ به شعرايي است كه در ستايش او شعر ميسرودند و او با همان وزن و قافيه بدان جواب ميگفته است. در اندك مواردي نيز به اقتضاي زمان و حوادثي كه پيرامون او ميگذشت؛ يا براي رهايي از بند و تبعيد مدايحي سروده است كه به نسبت، شمار آن چندان زياد نيست.
- نا هنجاريها و تبعيضها و اوضاع نابسامان زمان؛ او را بر آن ميداشت تا در هر فرصتي، بي پروا، زبان به انتقاد بگشايد و مكنون خاطر خود را با حفظ عفت كلام؛ بي هيچ هراس و پرده پوشي بيان كند و در نتيجه همين گستاخيها نيز بود كه در آغاز سلطنت رضاشاه چندبار به زندان افتاد يا تبعيد شد.
گفتار انتقادي بهار را نه تنها در مستزادهاي او كه همه انتقادي است؛ در بسياري از قصايد وي و حتي در پارهاي از غزلياتش نيز- بر خلاف عرف معمول در غزل- ميبينيم. موضوع سخن او هرچه بود؛ در مواردي كه سياق كلام به او اجازه ميداد؛ زبان به انتقاد ميگشود و در اين شيوه سبكي نو ابداع كرده بود كه تنها خود به آساني از عهدة آن بر ميآمد.
- بهار در قصايد خويش، معمولاً از آغاز، به موضوع سخن ميپردازد. گاه نيز به اقتضاي مضمون؛ تغزلاتي شيوا در آغاز قصايد به عنوان حسن مطلع جاي ميدهد و در اين باب بيشتر به شيوة شعراي پيشين و از ميان آنان بخصوص به پيروي از تغزلات فرخي با نوآوريهايي طبع پذير گرايش دارد.
- بعد از قصيده؛ هنر بهار بيشتر در مثنوي سرايي است؛ مثنويهاي كوتاه و بلندي كه شمار آن در ديوان او به بيش از هشتاد ميرسد و از آن جمله است مثنويهاي مفصلي كه به پيروي از حديقه سنايي و شاهنامه فردوسي و سبحه الابرار جامي سروده و در آن به شيوة گفتار اين سه شاعر نامدار بسيار نزديك شده است.
در مثنوي سرايي نيز نوآوريهايي دارد كه از آن جمله است مثنويهاي مستزاد او و ميدانيم كه قالب مستزاد پيش از وي در مثنوي بكار گرفته نميشد.
- مثنوي هاي بهار بيشتر در موضوعات ديني و سياسي و انتقادي و حماسي و پند و اندرز و مطايبه و طنز و مناظره و شكوائيه يا داستانهاي كوتاه سروده شده است.
- گاه نيز ترجمة اشعار بعضي از شاعران بيگانه را در قالب مثنوي به رشتة نظم كشيده كه يكي از برجسته ترين آن؛ ترجمة اشعار درينگ واتر شاعر انگليسي است كه براي شركت در جشن هزارة فردوسي به تهران آمده و به مناسبت شعري سروده بود. خوب به خاطر دارم كه مرحوم دكتر لطفعلي صورتگر شعر او را به فارسي برگرداند و بهار به خواستة شاعر آن برگردان را مرتجلاً در قالب مثنوي به رشتة نظم كشيد و خود در يكي از جلسات كنگره بر خواند كه موجب اعجاب و تحسين همگان شد. اين مثنوي بدين گونه آغاز ميشود.:
ز قسطنطنيه بتابيد ماه
بلرزيد از آن برجهاي سياه
ز قرنالذهب ساخت سيمين كمند
كه تا وارهد زان بروج بلند
- در اين جا ازمثنويهاي بلند ساقي نامه و اندرز به شاه و گفتگو و كلبة بينواي او نيز بايد ياد كنم.
اما در غزل سرايي؛ براي آنكه گزافهگويي نكرده باشم، اقرار ميكنم كه غزليات او نه در كيفيت و نه در كميت به پاية قصايد و مثنويهاي او نميرسد. او خود نيزچنين ادعايي نداشت. قصايد را به اقتضاي طبع و غزليات را بر سبيل تفنن ميسرود. در ميان غزليات او نمونههايي كه بتوان آن را در لطافت مضمون با سرودههاي غزل سرايان معروف برابر نهاد چندان زياد نيست؛ هر چند در انسجام كلام و رواني گفتار، بر آن ايرادي نميتوان گرفت.
چنانكه سابقاً از آن ياد كردهام گاه بر خلاف معمول، به كنايه يا تصريح، مضامين انتقادي و سياسي و شكوائي را نيز در قالب غزل ميگنجاند و بر خلاف شيوة قدما در مواردي غزلياتي با رديفهاي اسمي نيز ميسرايد و اگر اشتباه نكنم روي هم نود و سه غزل در ديوان او آمده است.
بعد از قصيده و مثنوي و غزل؛ بهار در ديگر انواع شعر فارسي نيز آثاري ذوقپسند از خود به جاي گذاشته كه در شمار آن بايد از مسمطها و تركيب بندها و ترجيع بندها و چارپارهها و قطعات و دو بيتيهاي او نام برد كه در بعضي از آن در قالب و محتوي از اساليب كهن دور شده و به نوآوريهايي پرداخته كه سابقه نداشته است كه از جملة آن مسمطهاي مستزاد اوست.
- مسمط موشحي نيز دارد كه در آن، مدح و قدح را به هم در آميخته و به ظاهر ممدوح را ستايش كرده اما كلمات اول مصاريع را بهگونهاي برگزيده است كه اگر مجموع آن كلمات را در سه مصرع اول به هم بپيونديم با تمام مصرع چهارم به صورت بيتي ازغزلي در ميآيد كه در نكوهش همان ممدوح است.
- تضمين از غزليات سعدي و حافظ نيز نوعي ديگر از تفننهاي شعري اوست؛ كه در آن سبكي باريكانديش و نوآفرين دارد و با قدرت طبع ابيات نخست را در لفظ و مضمون؛ چنان ابداع ميكند كه بيهيچگونه پيش و پس كردن كلمات و قطع و انحرافي به ابيات تضمين شده ميپيوندد چنانكه گويي ابيات تضمين شده دنبالة معني ابيات پيشين را پيگرفته و تمام كرده است و از آن جمله است تضمين اين غزل سعدي:
-
مشنو اي دوست كه غير از تو مراياري هست
يا شب و روز به جز عشق توام كاري هست
كه آن را به مناسبت جشن هفصدمين سال سعدي سروده و در جلسهاي به همين مناسبت خوانده است.
- تصنيفهاي بهار نيز از آثار بجاي ماندني اوست كه همه جنبة وطني و آزاديخواهي و انتقادي دارد و آهنگ آن را موسيقيدانان زمان او ساختهاند و از آن جمله تصنيف مرغ سحر اوست كه بسيار معروف و بر سر زبانهاست.
- قصايد و چند غزل و قطعه نيز به لهجة محلي خراساني سروده كه معروفترين آن قصيدة بهشت خداي اوست كه با اين مطلع شروع ميشود: امشو در بهشت خدا واي پندار
هنر بهار در نثرنويسي
بهار گذشته از مقام والاي شاعري؛ در نويسندگي نيز سخنپردازي شيرينگفتار و چابك دست و رواننويس بود. موضوع درس او در دانشكدة ادبيات نيز سبكشناسي نثر بود. سه جلد كتاب سبك شناسي او مجموعهاي است از تقريرات وي در كلاس درس كه به خواستة استاد به دقت از آن يادداشت برميداشتم و در اختيار او ميگذاشتم كه با افزودن و كاستن و پيرايش و آرايش و تنظيم و تبويب آن را به صورت كتابي مستند درآورد اين كتاب برگزيدهترين اثري است كه تاكنون در نقد نثر فارسي نوشته شده و اينك در دسترس محققان و دانش پژوهان است.
عقيدة او چنانكه در ضمن تدريس ميفرمود اين بود كه نثر فارسي با مراحل مختلفي كه مسير تطور و تكامل پيموده و آثار ارزندهاي كه از خود بجاي گذاشته؛ كمتر به ديدة نقد بدان نگريسته و با تأليف چنين كتاب پر محتوايي ميخواست اين نقيصه را جبران كند.
بهار اين كتاب ارزنده را هنگامي تأليف كرد كه بار ديگر به عرصة سياست بازگشته و سخت دلمشغول و درگير كارهاي سياسي بود. با اينهمه از اندك مجالي كه داشت بهره ميجست و تا آن هنگام كه بيماري جانكاه او را از پاي نياورد؛ لحظهاي نياسود و پيوسته به كار تحقيق و تفحص مشغول ميبود و آثار فراواني به صورت مقالات تحقيقي و انتقادي و تاريخي و تصحيح و تنقيح آثار نثري قديم از خود بر جاي گذاشت كه برجستهترين آن همين كتاب سبك شناسي و تاريخ مختصر احزاب سياسي و دستور پنج استاد «با همكاري عبدالعظيم قريب، بديع الزمان فروزانفر، رشيد ياسمي و جلال الدين همايي» بود.
ديگر آثار او تاريخ تطور شعر فارسي و رسالهاي در احوال محمد بن جرير طبري است.
كتابهايي نيز به تصحيح وي انتشار يافته كه از آن جمله است گلشن صبا از فتحعليخان صبا و تاريخ سيستان كه نسخة منحصر به فرد آن را خود در اختيار داشت و رسالة نفس ارسطو و مجملالتواريخ و القصص و جوامع الحكايات عوفي و تاريخ ابوعلي محمدبن محمد بلعمي و چند اثر ديگر.
- بهار زبان پهلوي را نيز آموخته بود كتاب اندرزهاي ماراسپندان را به فارسي ترجمه كرده است. يادگار زريران را از زبان پهلوي به فارسي برگردانده است.
- موضوع درس او در دانشكدة ادبيات هم چنانكه گفتم؛ سبكشناسي نثر است. مرا نيز بر آن داشت تا رسالة دكتري خود را در اين فن بنويسم. عقيدة او چنانكه هنگام تدريس بيان ميفرمود اين بود: كه برخي چنين ميپندارند كه نثر نويسي از شاعري آسانتر است. ميگفت به گمان من چنين نيست. به هم پيوستن معاني در كلام منثور؛ چنانكه هر مفهومي در رشتة عبارت به صورت حلقة زنجيري به هم پيوسته درجاي خود قرار گيرد و به طريق ارسال و اطلاق به صورت جويباري از آب زلال، راست و مستقيم پيش برود؛ كلمات در آن به مفهوم واقعي خود به كار گرفته شود؛ قلب و حذف بيقرينه در آن راه نيابد؛ مترادفات لفظي و تركيبي در حدي نا متعادل رشتة پيوستة معاني را از هم نگسلد؛ بيدليلي روشن به كلام افزوده يا از آن كاسته نشود؛ كوتاهسخني يا درازنويسي معني را بيش از حد فشرده يا گسسته نكند؛ واژهها از ميان الفاظ اصيل و فصيح برگزيده شود؛ هر لفظ درست همان باشد كه معني آن را ميطلبد و در تركيب كلام در جايي قرار گيرد كه جاي او آنجاست. اين همه ضوابط و شرايطي است كه در مقايسه با قيود شعري؛ مراعات آن به مراتب دشوارتر است؛ زيرا در نثرنويسي شرط اصلي تسلسل و توالي معني است و در شاعري چنين نيست. او چنانكه خود ميگفت و گفتههاي او را با نقل به مفهوم بازگو ميكنم؛ هستند شاعراني كه به قيود شعري بسنده نكرده و تا آنجا كه توانستهاند بدان افزودهاند؛ چنانكه هستند بسياري از نثرنويسان كه به پيروي از شاعران لفظپرداز، كوشيدهاند تا به جمال اسلوب، بيش از كمال معني بپردازند. ميگفت در اين سنجش و قياس؛ مقصود من چنان شاعران و چنين نثرنويساني نيستند.
اين گونه شاعران به انگيزة هنرنمايي؛ اين قيود اضافي را پذيرفته و بكار بردهاند. گاه توانسته و گاه نتوانسته خوب از عهده برآيند. اين گونه از نثرنويسان نيز به پيروي از همين شيوه؛ جانب لفظ را بر معني رجحان نهاده و با چنين ديد و نگرشي، عبارت ساخته و سخن پرداختهاند تا آنجا كه گاه به قول ابنخلدون در مقدمه از ياد بردهاند كه چيزي مينويسند كه ناگزير بايد معنياي هم داشته باشد. ميگفت به نظر من كاربرد اين قيود اضافي، كه البته موجب رها ساختن اصالت معني است؛ اگر در شاعري كه در ابيات آن وحدت مضمون در نظر است نه توالي معني؛ پسنديده باشد و پذيرفتهايد؛ در نثر كه به هر حال ميبايد رشتة معني را دنبال كند و آن را با رواني و رسايي به خواننده منتقل سازد؛ نوعي عدول از هدف اصلي به شمار ميآيد، عقيده داشت كه مراعات اين ضوابط در كلام منثور در مقام قياس با قيود شعري؛ اگر از آن دشوارتر نباشد، آسانتر است.
به خاطر بياوريد كه اين داوري، ديدگاه و برداشت سخنسرايي است كه خود در شاعري از جامعيت و مرتبت و مقام والايي بر خوردار است.
با اين نگرش در گفتار خود كوشيدهايم- هر چند نه به تمام و كمال- در حد توان و مجالي كه داشتم- در توجيه مدعاي خود- كه در آغاز سخن بدان اشاره كردهام؛ در بيان جامعيت بهار و جايگاه وي در ميان شاعران پارسيگوي پيشين و معاصر و حد تقليد و ابتكار او در سبكهاي كهن و نو بدان اشاره كنم.
پنجاه سال پيش، در چنين روزهايي پيكر بهار به خاك سپرده شد. در اين جا سخن خود را با نقل چند بيت از قصيدة غرايي كه استادم جلال همايي در رثاي او سرود؛ به پايان ميبرم كه اين، تمامتر سخني است در حق بهار كه ميتوان اين گفتار را با آن به پايان برد:
زايد اندر ناقص و بيانتها در منتهي
خود تويي در نگنجد من ندارم استوار
زان كه در مرگ ملك استاد استادان نظم
خود به صد حسرت عيان ديدم به چشم اعتبار
در دو گز چلوار پيچيدند فضلي بيكران
در بدستي خاك جا دادهاند بحري بيكنار
دكتر حسين خطيبي
19/1/80
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
نگاهی به ديوان اشعار شادروان محمّدتقى بهار (ملك الشعرا),
|
نگاهی به ديوان اشعار شادروان محمّدتقى بهار (ملك الشعرا), به كوشش چهرزاد بهار | |||
|
پيامى به مژگان تر مى نويسم ديوان بهار (خزان نامه)ى باغ بسيار درخت و گلستان انديشه و احساس شاعر آزاده اى است كه حرص استبداد, پيوسته بر آن توفيده و هرچه برگ و گل و شكوفه داشته به تاراج برده است. براى پى بردن به نامرادى ها و خون جگر خوردن هاى شاعر آزادى (هيچ كلامى گوياتر از خاطرات و سروده ها و دست نوشته هاى بهار نمى تواند زندگى سراسر تلاش و مبارزه او را در صحنه ادب و سياست اين سرزمين بيان كند).1 با اين همه, چه بسا دردها و رنج ها كه اين شاعر آگاه و پر شور در دل نهفت و نگفت و با خود به گور برد. و اما گفتنى ها را در ديوان او مى توان ديد و خواند و با روح شاعر همدلى كرد و خون جگر خورد كه بسيارى از اين خون جگرخوردن هاى بهار, حال دل من و تو و زبان حال همه دردمندان تاريخ پر سوز و درد اين مرز و بوم نيز هست و تنها مربوط به عصر قجر و پهلوى و ديروز و امروز و فردا نيست; فلك تا بوده اينش كار بوده! هنوز هم صداى اعتراض ها, شكوه هاى ناصرخسروها, سيف فرغانى ها, حافظ ها, بهارها, اخوان ها, شاملوها و… زير اين گنبد نيلگون مى پيچد; اما گوش شنوا كو! گيرم كه شنيدى چه مى توانى كرد كه در هميشه تاريخ, حق با باطل بوده است! مى گويى نه؟ از ماجراى برادرانمان هابيل و قابيل بگير و با مسير پر بلاى زندگى نوع بشر پيش بيا و…, بگذريم كاين رشته سر دراز دارد. و اما شرح هيجان ها, اميدها و يأس ها و هجران ها و خون جگر خوردن ها و به طور كلى دورنماى زندگانيِ خزانى (بهار) را در ديوان دو جلدى او مى شود, خواند و علاوه بر شناخت روحيات و افكار شاعر بر نكته هايى از تاريخ اجتماعى ـ سياسى آن عصر نيز آگاهى پيدا كرد. اشعار ديوان را به ترتيب دوران اقامت شاعر در خراسان و تهران تدوين كرده اند. جلد اول شامل قصايد, قطعات, ترجيع بندها, تركيب بندها, مسمط ها, مخمّس ها و چارپاره هاست و مجلد دوم دربرگيرنده مثنويات, غزليات, رباعيات, دوبيتى ها, مطايبات, اشعار به لهجه محلى و تصنيف ها و ترانه ها.
بهار, استاد بى بديل قصيده در سبك خراسانى دوران معاصر است. وقتى قصايدى را كه در استقبال از رودكى, منوچهرى, مسعود سعد, انورى, بشّار مرغزى, معزّى و… سروده مى خوانيم در عذوبت لفظ, متانت معنى و فخامت و صلابت سبك خراسانى چيزى از اين بزرگان شعر خراسان كم ندارد. قصايد بهار از نظر مضمون بر دو نوع است: قصايد مذهبى كه به مناسبت سمت (الملك الشعرا)يى آستان قدس رضوى ـ به مناسبت ها ـ در مدرح و مرثيه ائمه اطهار(ع) مى سرايد و قصايد سياسى ـ اجتماعى كه بازتاب احساسات و انديشه هاى درخشان شاعر در ماجراهاى سياسى ـ اجتماعى دوران پر فراز و نشيب حيات سياسى اوست. در اين گونه قصايد, شاهان, شاهزادگان, رجال و صدور سياسى عصر قاجار و پهلوى را ـ به مناسبت رفتار و كردارشان و به اقتضاى حال و مقام ـ گاه مدح مى گويد و گاه قدح و سرزنش و نقد. در نوع نخست ـ يعنى قصيده هاى مذهبى ـ ارادت, اخلاص و ايمان نسبت به ممدوحان از سراپاى متن مى تراود و در سنخ دوم, مدارا و مصلحت انديشى و بيش تر ملاحظه كارى ـ به قصد دفع شر ـ كاملاً احساس مى شود. بهار خود درباره اين گونه اشعارش مى گويد: مى دانيم كه بهار چندين بار مورد خشم و غضب رضاشاه قرار گرفته و به حبس و تبعيدهاى مكرر گرفتار آمده است. نمونه هاى (مدح از پى دفع ضرر) بهار قصايدى است كه وى به توصيه دوستان در مدح پهلوى اول گفته تا كسانى چون مرحوم فروغى و لقمان الدوله ادهم بتوانند آن را دستاويز قرار دهند و نظر شاه را نسبت به آزادى شاعر جلب نمايند. قصيده هاى (وارث ملك جم) و (ديروز و امروز) از اين دست است.2
با توجه به نام شاه كه (رضا) باشد, بيت هايى هم در طنز و تعريض در اين قصيده دارد: قصايد سياسى بهار از شور و هيجان خاصى برخوردار است. اين قصيده ها دو امتياز برجسته دارند:
سپس, شكست استبداد و پيروزى آزاديخواهان را پيش بينى مى كند و اين نويد چندى بعد به حقيقت مى پيوندد محمدعلى شاه شكست مى خورد و مى گريزد و پسرش احمدشاه را به جاى پدر مى نشانند. او را هم مى برند و ديگرى را مى آورند كه (جهان را نمانند بى كدخداى) و حكايت همچنان باقى كه واقعاً (كار ايران با خداست)! چقدر سخت است و ناگوار براى شاعر آزادانديش و دل آگاهى چون بهار كه در تنگناى رعيات (رسم) شاعرى و مضيقه اداى (تشريفات) در مديح كسى مانند محمدعلى شاه كه چندى بعد مورد انكار و تنفر شاعر و مردم كشور قرار مى گيرد, چنين ها بگويد: و نه چنين بود! كم ترين ارزش قصايد مدحى ـ و از جمله قصايد مدحى بهار ـ در ستايش هر كسى كه باشد, ماندگارى تشبيب ها و تغزل هاى نغز و دلكش شاعران است كه بر غناى ادب فارسى افزوده. از باب نمونه اينجا مطلع قصيده بهار را كه در مدح مشيرالدوله صدراعظم سروده نقل مى كنيم:
بيت آخر, يعنى تشبيه سرو جويبار به خضر (با قرينه سرسبزى و خضرت سرو) ظاهراً از ابداعات بهار بايد باشد.
تا مگر خود نامه اى در جوف بادمجان بود…7 از ميان (حبسيّه)هاى بهار اين غزل پر سوز و گداز هم كه در زندان شهربانى سروده شده سخت مشهور است: دو بيت آخر غزل را من از دوران نوجوانى چنين به ياد دارم: فريبكارى سياستمداران عصر بهار و جهالت و ناآگاهى قشر عوام, روح حسّاس و مردم دوست شاعر را مى رنجاند و در چندين مورد (داد)ش از دست عوام بلند شده و گفته است: و البته در نابسامانى و هرج و مرج جامعه, همه گناهان را نبايد به گردن عوام انداخت. بهار, خواص را هم در اين بدبختى ها مقصرتر مى داند و مى گويد: و همين (خواص)اند كه براى حفظ منافع و مقام (عوام) را به كوچه و بازار مى كشانند و (زنده باد ـ مرده باد) يادشان مى دهند و عوام هم آنچه استاد سياست گفت بگو, مى گويند. بهار را از آغاز جوانى تا هنگام پيرى حسودان و معاندان پيدا و پنهان بوده است كه (خاك تخليط در قدح جاه او) مى ريخته و دل او را مى رنجانده اند. بخشى از ديوان بهار درباره اين قبيل موضوعات است. در قصيده (بثّ الشكوى) قطره هايى از اين خون دل خوردن ها از خامه خونبار بهار فرو ريخته است: بهار, نه تنها از دشمنان و حاسدان خود بد ديد و ضربه خورد كه دوستان و همفكران سابقش نيز او را آزردند و عهدشكنى كردند. نشانه هايى از اين رنجش ها و گله ها هم در ديوان بهار ديده مى شود. دو رباعى زيرين خطاب به وثوق الدوله رئيس الوزراى عاقد قرارداد 1919 است: بهار, در ميدان پر مخاطره سياست آن روزگار چندگاهى با قوام السلطنه همگام و همراه بود و حتى وزير فرهنگ كابينه او شد و حقّا كه تشريف وزارت بر قامت رساى ملك الشعرا برازنده بود. اما چون روش سياسى قوام را در سازش با دولت پيشه ورى نمى پسنديد, از وزارت كناره گرفت (و حضرت اشرف) هم از اين پيشامد استقبال كرد. بهار, در قصيده اى مفصّل با عنوان (كناره گيرى از وزارت و شكايت از دوست) از قوام شكوه ها دارد: سپس به شخصيت اطرافيان صدراعظم اشاره مى كند و آنان را چنين معرفى مى كند: بهار را ايران دوستى و عرق ملى به عالم سياست كشيد و چون بهار عالِم, سياست باز نبود از اين رهگذر زيان ها ديد و خون دل ها خورد. اين آثار ناكامى و تبعات سوءسياست ورزى را جاى جاى در ديوان بهار مى توان ديد. دغلكارى ها, دو رويى ها و زد و بندهاى پنهان و آشكار سياسيون, عاقبت او را از سياست دل زده و بيزار كرد و ديگر دير شده بود. جايى فرمود: بهار, در مقام وزارت آن روزگار ـ چنان كه افتد و دانند ـ مى توانست از براى خزان پيرى و زمستان معزولى, ذخيره اى بنهد, ولى نخواست و نكرد. در قطعه (وزير بى پول) ـ كه معمول نبود و نيست ـ چنين گويد: بهرى از ديوان بهار به (اخلاقيات) تعلق دارد. كلام بهار در اين گونه شعر از لحاظ زبان به سعدى مى برد و در مضامين و موضوعات اخلاقى از گفته هاى ابن يمين فريومدى اندكى روح نوازتر و دلنشين تر است. من بنده قطعه (جدا شد يكى چشمه از كوهسار) و (رنج و گنج) را از خُردى در خاطر دارد. در كتاب دوم دبستانى ما قطعه كوتاهى بود, بدين مضمون: كه نمى دانم از كيست, قطعه مذكور در ديوان ملك الشعرا چنين است: قطعه (در تحمل ناكردن زور) را كه جامى شاعر معروف قرن نهم هم قبلاً سروده, بهار شيواتر به نظم آورده است: و اين دو بيت نغز در ستايش از پايدارى نيز خواندنى و عبرت آموز است: تصنيف هاى پر شور و دل انگيز بهار هم ماندگار است. برخى از اين ترانه ها را استاد شجريان بازخوانى كرده است; چون: (باد خزان), (باد صبا), غزل ضربى (زمن نگارم خبر ندارد), (اى كبوتر), و (بهار دلكش). با درود به روان پاك و روح بزرگ بهار, اين مقاله را با نقل بند اول تصنيف بسيار معروف (مرغ سحر) به پايان مى بريم. ابراهيم قيصرى
| |||
|
| |||
|
گردآوری و تنظیم:گروه فرهنگ و هنر پرشین پرشیا | |||
| daftarmags.ir | :منبع | ||
نگاهی به ديوان اشعار شادروان محمّدتقى بهار (ملك الشعرا),
به كوشش چهرزاد بهار
پيامى به مژگان تر مى نويسم
كتابى به خون جگر مى نويسم
(بهار)
ديوان بهار (خزان نامه)ى باغ بسيار درخت و گلستان انديشه و احساس شاعر آزاده اى است كه حرص استبداد, پيوسته بر آن توفيده و هرچه برگ و گل و شكوفه داشته به تاراج برده است. براى پى بردن به نامرادى ها و خون جگر خوردن هاى شاعر آزادى (هيچ كلامى گوياتر از خاطرات و سروده ها و دست نوشته هاى بهار نمى تواند زندگى سراسر تلاش و مبارزه او را در صحنه ادب و سياست اين سرزمين بيان كند).1 با اين همه, چه بسا دردها و رنج ها كه اين شاعر آگاه و پر شور در دل نهفت و نگفت و با خود به گور برد.
و اما گفتنى ها را در ديوان او مى توان ديد و خواند و با روح شاعر همدلى كرد و خون جگر خورد كه بسيارى از اين خون جگرخوردن هاى بهار, حال دل من و تو و زبان حال همه دردمندان تاريخ پر سوز و درد اين مرز و بوم نيز هست و تنها مربوط به عصر قجر و پهلوى و ديروز و امروز و فردا نيست; فلك تا بوده اينش كار بوده! هنوز هم صداى اعتراض ها, شكوه هاى ناصرخسروها, سيف فرغانى ها, حافظ ها, بهارها, اخوان ها, شاملوها و… زير اين گنبد نيلگون مى پيچد; اما گوش شنوا كو! گيرم كه شنيدى چه مى توانى كرد كه در هميشه تاريخ, حق با باطل بوده است! مى گويى نه؟ از ماجراى برادرانمان هابيل و قابيل بگير و با مسير پر بلاى زندگى نوع بشر پيش بيا و…, بگذريم كاين رشته سر دراز دارد.
و اما شرح هيجان ها, اميدها و يأس ها و هجران ها و خون جگر خوردن ها و به طور كلى دورنماى زندگانيِ خزانى (بهار) را در ديوان دو جلدى او مى شود, خواند و علاوه بر شناخت روحيات و افكار شاعر بر نكته هايى از تاريخ اجتماعى ـ سياسى آن عصر نيز آگاهى پيدا كرد. اشعار ديوان را به ترتيب دوران اقامت شاعر در خراسان و تهران تدوين كرده اند. جلد اول شامل قصايد, قطعات, ترجيع بندها, تركيب بندها, مسمط ها, مخمّس ها و چارپاره هاست و مجلد دوم دربرگيرنده مثنويات, غزليات, رباعيات, دوبيتى ها, مطايبات, اشعار به لهجه محلى و تصنيف ها و ترانه ها.
ديوان ملك الشعرا با كوشش سركار خانم چهرزاد بهار, فرزند ارجمند شاعر و به همت انتشارات توس در كمال نفاست و ظرافت طبع و نشر شده و بر چاپ هاى قبلى امتيازهاى فراوان دارد.
بهار, استاد بى بديل قصيده در سبك خراسانى دوران معاصر است. وقتى قصايدى را كه در استقبال از رودكى, منوچهرى, مسعود سعد, انورى, بشّار مرغزى, معزّى و… سروده مى خوانيم در عذوبت لفظ, متانت معنى و فخامت و صلابت سبك خراسانى چيزى از اين بزرگان شعر خراسان كم ندارد. قصايد بهار از نظر مضمون بر دو نوع است: قصايد مذهبى كه به مناسبت سمت (الملك الشعرا)يى آستان قدس رضوى ـ به مناسبت ها ـ در مدرح و مرثيه ائمه اطهار(ع) مى سرايد و قصايد سياسى ـ اجتماعى كه بازتاب احساسات و انديشه هاى درخشان شاعر در ماجراهاى سياسى ـ اجتماعى دوران پر فراز و نشيب حيات سياسى اوست.
در اين گونه قصايد, شاهان, شاهزادگان, رجال و صدور سياسى عصر قاجار و پهلوى را ـ به مناسبت رفتار و كردارشان و به اقتضاى حال و مقام ـ گاه مدح مى گويد و گاه قدح و سرزنش و نقد. در نوع نخست ـ يعنى قصيده هاى مذهبى ـ ارادت, اخلاص و ايمان نسبت به ممدوحان از سراپاى متن مى تراود و در سنخ دوم, مدارا و مصلحت انديشى و بيش تر ملاحظه كارى ـ به قصد دفع شر ـ كاملاً احساس مى شود. بهار خود درباره اين گونه اشعارش مى گويد:
گر مدحى از ابناى بشر مى گويم
نه چون دگران به طمْع زر مى گويم
آنان پى جلب نفع گوينده مديح
من مدح پى دفع ضرر مى گويم
مى دانيم كه بهار چندين بار مورد خشم و غضب رضاشاه قرار گرفته و به حبس و تبعيدهاى مكرر گرفتار آمده است. نمونه هاى (مدح از پى دفع ضرر) بهار قصايدى است كه وى به توصيه دوستان در مدح پهلوى اول گفته تا كسانى چون مرحوم فروغى و لقمان الدوله ادهم بتوانند آن را دستاويز قرار دهند و نظر شاه را نسبت به آزادى شاعر جلب نمايند. قصيده هاى (وارث ملك جم) و (ديروز و امروز) از اين دست است.2
در ذم و نقد پهلوى اول قصايدى وجود دارد كه در مقايسه با قصيده هاى مدح مصلحتى, نيت باطنى بهار را در حق رضاشاه مى توان بخوبى پى برد. در تاجگذارى شاه گفته است.
پهلوى تاج به سر برنهد از بدكارى ست
نيست آن تاجگذارى كه كله بردارى ست
حبس و تبعيد و زبان بستن و مردم كشتن
بهر تحصيل شهى زشتى و بدكردارى ست
مملكت مفلس و مردم همه بيزار از شاه
الحق اين خوب ترين شيوه مردم دارى ست
با توجه به نام شاه كه (رضا) باشد, بيت هايى هم در طنز و تعريض در اين قصيده دارد:
پادشاهى نه به تصديق فلان بيگانه ست
پادشاهى نه به تعظيم فلان بازارى ست
بى رضامندى مخلوق سراسر بازى ست
بى رضامندى مظلوم سراسر خوارى ست
نه به عُجب است وتكبر نه به جبرست و به عنف
كه رضاى دل مخلوق به خوش رفتارى ست…
خلق را كشتن و پس منتخب خلق شدن
كچلك بازى و دوز و كلك و عيارى ست3
قصايد سياسى بهار از شور و هيجان خاصى برخوردار است. اين قصيده ها دو امتياز برجسته دارند:
از نظر سبك و سياق و ارزش هاى كلام و ادب, شكوه و صلابت سبك معروف خراسانى را داراست و به حيث موضوع و محتوا چون مبيّن دردها و رنج ها, آرزوها و يأس ها و جوش و خروش هاى مردم ايران آن زمان است در تدوين تاريخ و جامعه شناسى عصر شاعر بسيار مغتنم و مفيد مى نمايد. نقد چهره كريه استبداد و اعتراض شديد به مظالم حاكمان و سياستگران قاجار و پهلوى در شعر بهار جايگاه ويژه دارد. مستزاد معروف (كار ايران با خداست), صراحت و شهامت شاعر را در انتقاد از محمدعلى شاه نشان مى دهد:
با شه ايران ز آزادى سخن گفتن خطاست
كار ايران با خداست
مذهب شاهنشه ايران ز مذهب ها جداست
كار ايران با خداست
شاه مست و شيخ مست, شحنه مست و مير مست
مملكت رفته ز دست
هر دم از دستان مستان, فتنه و غوغا بپاست
كار ايران با خداست
سپس, شكست استبداد و پيروزى آزاديخواهان را پيش بينى مى كند و اين نويد چندى بعد به حقيقت مى پيوندد
باش تا خود سوى دى تاز و ز آذربايجان
حضرت ستّارخان
آنكه توپش قلعه كوب و خنجرش كشور گشاست
كار ايران با خداست
باش تا بيرون ز دشت آيد سپهدار بزرگ
فرّ داراى بزرگ
آنكه گيلان ز اهتمامش رشك اقليم بقاست
كار ايران با خداست
باش تا از اصفهان صمصام حق گردد پديد
نام حق گردد پديد
تا ببينيم آنكه سر ز احكام حق پيچد كجاست
كار ايران با خداست4
محمدعلى شاه شكست مى خورد و مى گريزد و پسرش احمدشاه را به جاى پدر مى نشانند. او را هم مى برند و ديگرى را مى آورند كه (جهان را نمانند بى كدخداى) و حكايت همچنان باقى كه واقعاً (كار ايران با خداست)!
چقدر سخت است و ناگوار براى شاعر آزادانديش و دل آگاهى چون بهار كه در تنگناى رعيات (رسم) شاعرى و مضيقه اداى (تشريفات) در مديح كسى مانند محمدعلى شاه كه چندى بعد مورد انكار و تنفر شاعر و مردم كشور قرار مى گيرد, چنين ها بگويد:
ملك شمايل و نيكو نهاد و خوب سرشت
نكو خصائل و فرّخ نژاد و پاك شيَم
خدايگان ملوك جهان كه بست و گشاد
ببست دست تعدّى گشاد دست كرم
انيس گشت ز عدلش حمام با شاهين
جليس گشت ز نظمش غزال با ضيعم
اساس شرع به بازوى عزم او سُتوار
بناى ملك به نيروى جزم او محكم…5
و نه چنين بود!
راقم ـ استطراداً ـ مى خواهد به جاى بهار و همه مديحه سرايان كه قدرتمندان و جبّاران زمان را ستوده اند, بگويد: مقصود منظور از اين اوصاف كه در مدح مى آيد اين است كه شاه بايد چنين صفاتى داشته باشد. اگر دارد فبها المراد كه من وصف شجاعت, سخاوت, عدالت و مردم دارى كرده ام و اين خلق و خوى در هر كسى باشد, ستودنى است. اگر هم آن قدرتمند اين صفات را ندارد, بگذار بشنود. در اينجا دو حالت پيش مى آيد: يا ممدوح وقتى اين اوصاف دلپذير را مى شنود و مى فهمد در او چنين صفاتى نيست, پيش وجدان خود شرمنده مى شود و اگر فى المثل بخشنده نيست, حداقل تأثير اين سخنان آن خواهد بود كه از آن پس كم تر مردم را غارت مى كند. يا نه, اين گفتار ـ آن هم به زبان لطيف و شورانگيز شعر ـ در روح و جان ممدوح تأثير خواهد نهاد و لذت شهره شدن به كرم و داد او را كريم و دادگر خواهد كرد. از اين نوع جزر و مدِّ و قدح در ديوان بهار كم نيست.
كم ترين ارزش قصايد مدحى ـ و از جمله قصايد مدحى بهار ـ در ستايش هر كسى كه باشد, ماندگارى تشبيب ها و تغزل هاى نغز و دلكش شاعران است كه بر غناى ادب فارسى افزوده. از باب نمونه اينجا مطلع قصيده بهار را كه در مدح مشيرالدوله صدراعظم سروده نقل مى كنيم:
باغ ميناگون سَلَب شد راغ يا قونين لباس
شاخ مرواريد بر شد ابر مرواريد بار
باد شد عنبرفروش و خاك شد مرجان نماى
ابر شد گوهر طراز و شاخ شد لؤلؤ تبار
صحف انگليون صبا بگشود در هر بوستان
فرش سقلاطون هوا گسترده در هر مرغزار
خط ريحان مشك ريز و جعد سوسن مشك بيز
چشم نرگس خوابدار و زلف سنبل تابدار
خضر پندارى ستاده بر لب آب حيات
سرو را بينى چو بر پا در كنار جويبار6
بيت آخر, يعنى تشبيه سرو جويبار به خضر (با قرينه سرسبزى و خضرت سرو) ظاهراً از ابداعات بهار بايد باشد.
(حبسيّات) ديوان بهار را شايد بتوان از بهترين هاى اشعار او دانست; زيرا از دل برخاسته و بر دل مى نشيند. وصف محيط رنج آور زندان, اينجا برخيز و آنجا بنشين, دژخيمان نظميّه, فشارهاى روحى حاصل از گذشتِ بى حاصل مجلس, دورى از خانواده و غم درماندگى آنان و خلاصه (ناكرده گنه معاقَب بودن) همه و همه در زندان نامه هاى (ملك دربند) به تلخى تمام بازگو شده است. بشنويد:
…چاپلوس و دزد و خير آزاد و من در حبس و رنج
زانكه فكرم را به گرد معرفت جولان بود
شست وشوى و خورد و خواب و جنبش و كار دگر
جمله در يك لانه كى مستوجب انسان بود
يا كم از حيوان شناسد مردمان را مير شهر
يا كه مير شهر بارى خود كم از حيوان بود
خاصه همچون من كه جرمم حفظ قانونست و بس
كى بدان جرمم مرا اين كلبه احزان بود
دزد و خونى بگذرد آزاد در دهليز حبس
ليك ما را منع بيرون شد ازين زندان بود
مجرمين در شب فرو خسبند زير آسمان
وين ضعيف پير در اين كلبه در بندان بود
گر ببندم در, حرارت, ور گشايم از هوام
هر دو سر هم سنگ چون دو كفّه ميزان بود
شاعرى بيمار و كنجى گنده و تاريك و تر
خاصه كاين توقيف در گرماى تابستان بود
منظرم ديوار و موشم مونس و كبكم نديم
بادزن آه پياپى شمع سوز جان بود
گر كتابى آورد از خانه بهرم خادمى
روى ميز مير مجلس روزها مهمان بود
ور خودش آرند بهرم لا به لايش بررسند
تا مگر خود نامه اى در جوف بادمجان بود…7
از ميان (حبسيّه)هاى بهار اين غزل پر سوز و گداز هم كه در زندان شهربانى سروده شده سخت مشهور است:
من نگويم كه مرا از قفس آزاد كنيد
قفسم برده به باغى و دلم شاد كنيد
فصل گل مى گذرد همنفسان بهر خدا
بنشينيد به باغى و مرا ياد كنيد
عندليبان گل سورى به چمن كرد ورود
بهر شاباش قدومش همه فرياد كنيد
ياد ازين مرغ گرفتار كنيد اى مرغان
چون تماشاى گل و لاله و شمشاد كنيد
هركه دارد ز شما مرغ اسيرى به قفس
برده در باغ و به ياد منش آزاد كنيد
آشيان من بيچاره اگر سوخت چه باك
فكر ويران شدن خانه صياد كنيد
شمع اگر كشته شد از باد مداريد عجب
ياد پروانه هستى شده بر باد كنيد
بيستون بر سر راه است مباد از شيرين
سخنى گفته و غمگين دل فرهاد كنيد
جور و بيداد كند عمر جوانان كوتاه
اى بزرگان وطن بهر خدا داد كنيد
گر شد از جور شما خانه مورى ويران
خانه خويش محالست كه آباد كنيد
كنج ويرانه زندان شد اگر سهم بهار
ياد آزادى و آن گنج خداداد كنيد8
دو بيت آخر غزل را من از دوران نوجوانى چنين به ياد دارم:
گر شد از جور شما (لاله) مورى ويران…
… ياد آزادى, آن گنج خداداد كنيد
فريبكارى سياستمداران عصر بهار و جهالت و ناآگاهى قشر عوام, روح حسّاس و مردم دوست شاعر را مى رنجاند و در چندين مورد (داد)ش از دست عوام بلند شده و گفته است:
از عوام است هر آن بد كه رود بر اسلام
داد از دست عوام
كار اسلام ز غوغاى عوام است تمام
داد از دست عوام
دل من خون شد در آرزوى فهم درست
اى جگر نوبت توست
جان به لب آمد و نشيند كسى جان كلام
داد از دست عوام
غم دل با كه بگويم كه دلم خون نكند
غمم افزون نكند
سر فرو برد به چاه و غم دل گفت امام
داد از دست عوام9
و البته در نابسامانى و هرج و مرج جامعه, همه گناهان را نبايد به گردن عوام انداخت. بهار, خواص را هم در اين بدبختى ها مقصرتر مى داند و مى گويد:
عالم رند نمايد به هزاران تدبير
عاميان را تسخير
عامى ساده بكوشد به هزاران اخلاص
داد از دست خواص
عاميان را همه سو رانده به مانند رمه
يك تن آقاى همه
خلق در زحمت و او در طلب زرّ خلاص
داد از دست خواص
در صف ساده دلان شور و شر افكنده زكيد
عمرو رنجيده ز زيد
خود ز صف خارج و در قهقهه چون زاده عاص
داد از دست خواص10
و همين (خواص)اند كه براى حفظ منافع و مقام (عوام) را به كوچه و بازار مى كشانند و (زنده باد ـ مرده باد) يادشان مى دهند و عوام هم آنچه استاد سياست گفت بگو, مى گويند.
گر كسى گويد كه حيدر قلعه خيبر گرفت
جاى حيدر جملگى گويند خيبر زنده باد
ور كسى از خولى و شمر و سنان مدحى كند
جملگى گويند با اصوات منكر زنده باد11
بهار را از آغاز جوانى تا هنگام پيرى حسودان و معاندان پيدا و پنهان بوده است كه (خاك تخليط در قدح جاه او) مى ريخته و دل او را مى رنجانده اند. بخشى از ديوان بهار درباره اين قبيل موضوعات است. در قصيده (بثّ الشكوى) قطره هايى از اين خون دل خوردن ها از خامه خونبار بهار فرو ريخته است:
… يا همچو گروه سفلگان هر روز
از بهر دو نان به كاخ دونانم
پيمانه كش رواق دستورم؟
در يوزه گر سراى سلطانم؟
اينها همه نيست پس چرا در رى
سيلى خور هر سفيه و نادانم؟
جرمى است قوى مرا كه در اين ملك
مردم دگرند و من دگرسانم
از كيد مخنّثان نيم ايمن
زيرا كه مخنّثى نمى دانم
نه خيل عوام را سپهدارم
نه خوان خواص را نمكدانم
بر سيرت رادمردمان زين روى
در خانه خويشتن به زندانم
يك روز كند وزير تبعيدم
يك روز زند سفيه بهتانم…12
بهار, نه تنها از دشمنان و حاسدان خود بد ديد و ضربه خورد كه دوستان و همفكران سابقش نيز او را آزردند و عهدشكنى كردند. نشانه هايى از اين رنجش ها و گله ها هم در ديوان بهار ديده مى شود. دو رباعى زيرين خطاب به وثوق الدوله رئيس الوزراى عاقد قرارداد 1919 است:
اى خواجه وثوق وقت غرق تو رسد
هنگام خمود رعد و برق تو رسد
جامى كه شكسته اى به پاى تو خلد
تيغى كه شكسته اى به فرق تو رسد
قلبم به حديثى كه شنيدى مشكن
عهدم به خطايى كه نديدى مشكن
تيغى كه بدو فتح نمودى مفروش
جامى كه بدو باده كشيدى مشكن
وثوق الدوله هم كه طبع شعر داشت و پاسخ داد:
اى تيغ شكسته من تو را بفروشم
وى جام ز دوده در شكستت كوشم
هنگام جدال تيغ ديگر گيرم
هنگام نشاط جام ديگر گيرم13
بهار, در ميدان پر مخاطره سياست آن روزگار چندگاهى با قوام السلطنه همگام و همراه بود و حتى وزير فرهنگ كابينه او شد و حقّا كه تشريف وزارت بر قامت رساى ملك الشعرا برازنده بود. اما چون روش سياسى قوام را در سازش با دولت پيشه ورى نمى پسنديد, از وزارت كناره گرفت (و حضرت اشرف) هم از اين پيشامد استقبال كرد. بهار, در قصيده اى مفصّل با عنوان (كناره گيرى از وزارت و شكايت از دوست) از قوام شكوه ها دارد:
… به زير منّت كس يك نفس به سر نبرد
كسى كه شصت خزان و بهار برده به سر
ولى دريغ كه خوردم ز فرط ساده دلى
فريب دوستى اندر سياست كشور…
ز خواجه نفع نبردم به عمر خويش ولى
ز دشمنانش بديدم هزارگونه ضرر
به راه خواجه ز خون عزيز شستم دست
اگرچه نيست ز جان در جهان گرامى تر
همين نه روز عمل در وفا فشردم پاى
كه هم به عزل نپيچدم از وفايش سر
سپس به شخصيت اطرافيان صدراعظم اشاره مى كند و آنان را چنين معرفى مى كند:
همه به طبع لئيم و همه به نقش خبيث
همه به معنى ابله همه به جنس ابتر
دروغگوى چو شيطان دسيسه كار جوديو
فراخ روده چو يابو, چموش چون استر
معاونند و وزير و كميته ساز و وكيل
گهى ز توبره تناول كنند و گه ز آخور…14
بهار را ايران دوستى و عرق ملى به عالم سياست كشيد و چون بهار عالِم, سياست باز نبود از اين رهگذر زيان ها ديد و خون دل ها خورد. اين آثار ناكامى و تبعات سوءسياست ورزى را جاى جاى در ديوان بهار مى توان ديد. دغلكارى ها, دو رويى ها و زد و بندهاى پنهان و آشكار سياسيون, عاقبت او را از سياست دل زده و بيزار كرد و ديگر دير شده بود. جايى فرمود:
چون پيشه اى شدت سياست به ملك رى
شايد كه هيچ نادم ازين پيشه بر زبان
از خون و از خودش بكشم دست ناشتا
چون اوفتد يكى مگس اندر ميان خوان
از تشنگى بميرد اگر شير بنگرد
بر چشمه اى كه سگ زده است اندر و دهان15
بهار, در مقام وزارت آن روزگار ـ چنان كه افتد و دانند ـ مى توانست از براى خزان پيرى و زمستان معزولى, ذخيره اى بنهد, ولى نخواست و نكرد. در قطعه (وزير بى پول) ـ كه معمول نبود و نيست ـ چنين گويد:
به صاحبقرانيّه جزء وزيران
نشستم ولى يك قران هم ندارم
بجز ملك و مكنت بجز كيد و حيلت
ز ديگر وزيران جوى كم ندارم
به نزد گروهى است حرمت به ثروت
وليكن من آن را مسلّم ندارم
از اين روى در حين فقر اعتنايى
به تحصيل دينار و درهم ندارم16
بهرى از ديوان بهار به (اخلاقيات) تعلق دارد. كلام بهار در اين گونه شعر از لحاظ زبان به سعدى مى برد و در مضامين و موضوعات اخلاقى از گفته هاى ابن يمين فريومدى اندكى روح نوازتر و دلنشين تر است. من بنده قطعه (جدا شد يكى چشمه از كوهسار) و (رنج و گنج) را از خُردى در خاطر دارد. در كتاب دوم دبستانى ما قطعه كوتاهى بود, بدين مضمون:
دو نفر دزد خرى دزديدند
سر تقسيم بهم جنگيدند
آن دو بودند چو گرم زد و خورد
دزد سوم خرشان را زد و برد
كه نمى دانم از كيست, قطعه مذكور در ديوان ملك الشعرا چنين است:
شنيدم دو دزد خنجرگزار
خرى را ربودند از رهگذار
يكى گفت بفروشم آن را به زر
نگه دارمش گفت دزد دگر
در اين ماجرا گفت وگو شد در پشت
به دشنام پيوست و آخر به مشت
حريفان ما مشت برهم زنان
كه دزد دگر تافت خر را عنان17
قطعه (در تحمل ناكردن زور) را كه جامى شاعر معروف قرن نهم هم قبلاً سروده, بهار شيواتر به نظم آورده است:
دو روبه زيرينش مار خفتن
سه پشته روى شاخ مور رفتن
تن روغن زده با زحمت و زور
ميان لانه زنبور رفتن
برهنه زخمهاى سخت خوردن
پياده راههاى دور رفتن
ميان لرز و تب با جسم مجروح
زمستان زيرآب شور رفتن
به كوه بيستون بى رهنمايى
شبانه با دو چشم كور رفتن
به پيش من هزاران بار بهتر
كه يك جو زير بار زور رفتن18
و اين دو بيت نغز در ستايش از پايدارى نيز خواندنى و عبرت آموز است:
پافشارى و استقامت ميخ
سزد ار عبرت بشر گردد
بر سرش هرچه بيش تر كوبند
پايداريش بيش تر گردد19
تصنيف هاى پر شور و دل انگيز بهار هم ماندگار است. برخى از اين ترانه ها را استاد شجريان بازخوانى كرده است; چون: (باد خزان), (باد صبا), غزل ضربى (زمن نگارم خبر ندارد), (اى كبوتر), و (بهار دلكش). با درود به روان پاك و روح بزرگ بهار, اين مقاله را با نقل بند اول تصنيف بسيار معروف (مرغ سحر) به پايان مى بريم.
مرغ سحر ناله سر كن
داغ مرا تازه تر كن
ز آه شرر بار اين قفس را
برشكن و زير و زبر كن
بلبل پر بسته ز كنج قفس درآ
نغمه نوع بشر سُرا
وز نفسى عرصه اين خاك توده را
پر شرر كن
ظلم ظالم, جور صياد
آشيانم داده بر باد
اى خدا اى فلك اى طبيعت
ابراهيم قيصرى
شام تاريك ما را سحر كن20پي نوشت : 1. چهرزاد بهار, ديوان اشعار شادروان محمدتقى بهار (ملك الشعرا), انتشارات توس, ج1, ص21. 2. ديوان بهار, ج1, ص566 ـ570 و 628 ـ 625 و 463ـ466 و…. 3. همان, ج1, ص397ـ396. شگفتا كه در همين مجلد, قصيده اى است تحت عنوان (دين و دولت) كه براى تاجگذارى پهلوى اول در سال 1304 سروده با اين مطلع: مژده كه بگرفت جاى از بر تخت كيان شاه جهان پهلوى مير جهان, پهلوان… 4. همان, ج1, ص183ـ184. 5. همان, ص66 ـ 68. 6. همان, ص74ـ 75. 7. همان, ص466ـ 468. 8. همان, ج2, ص412ـ413. 9. همان, ج1, ص273ـ274. 10. همان, ص274ـ 275. 11. همان, ص363. 12. همان, ص326ـ327. نيز ر.ك: ج1, ص360, 367, 538, 559, 596, 669 و 673. 13. همان, ج2, ص508. 14. همان, ج1, ص674 ـ677. 15. همان, ج2, ص472. 16. همان, ص469. 17. همان, ص344. 18. همان, ص474. 19. همان, ص445. 20. در جلد دوم ديوان بهار, فهرستى از ترانه ها و تصنيف هاى شاعر با مشخصات نام تصنيف, آهنگساز, دستگاه و خوانندگان آمده است.
گردآوری و تنظیم:گروه فرهنگ و هنر پرشین پرشیا
www.persianpersia.com/artandculture
daftarmags.ir
:منبع
بهار،زبان وادبیا ت پارسی

بی شک هر چیزی را بهاری و زبان وادبیات پارسی نیز بهاری داشته و آن استاد علامه دهر زبان وادبیات محمد تقی بهار است
محمد تقی بهار مشهور به ملک الشعرای بهار، استاد دانشگاه ،متنفکر،نویسنده ، شاعر، روزنامه نگار، رجل سیاسی، وزیر فرهنگ کابینه قوام السلطنه. نماینده مجلس در عصر مشروطیت، ادیب ،پژوهشگر،که بیش از پنجاه سال از عمر شریف خویش را صرف نظم و نثر پارسی نمودهبسیار پر کار وپرتلاش در این پهنه ادب پارسی بوده ، حافظه بسیار قوی داشته و گاه اشعاری بصورت فی البداهه نیز سروده، و به زبان عربی و زبان پهلوی مسلط بوده. او همواره قاطع و روشن مطالب خودرا بیان می نموده ، همانند بسیاری از شاعران سرایش شعر،صرفا وسیله رساندن پیام خود در شعر است، یکی از ابتکارات این ادیب فرزانه این است که بیوگرافی به قلم خویش نوشته که در نوع خودش خواندنی است .
او متولد مشهد است و مقدمات تحصیل را نزد پدرش فراگرفته، پدرش محمد کاظم متخلص به« صبوری» است ، یکی از مطالب بسیار مهمی که محمد تقی بهار در خصوص تشویق وترغیب شدن به امر آموزش بیان می کند این است که پدر ایشان با فرزندانشان در خانه با انان مرتب صبحت می کرده از موضوعات روزمره گرفته تا مطالب علمی، ادبی و تاریخی با همسر وفرزندان خویش گفتگومی کرده ، حتی رمان الکساندر دوما که آن زمان از زبان فرانسه به فارسی ترجمه شده بود، شبهابرای خانواده خویش می خواند ، و ، یا درخصوص سایر کتابهای دیگر مانند سه تفنگدار وغیره ... وحتی استاد بهار نقل می نماید :که پدرم در خانه یا نماز می خواند ویا رمان می خواند. این علاقه ومطالعه پدر باعث شدکه استاد نیز بیشتر از مردم عصر خویش وقت صرف مطالعه ،کتاب وکتابت ، تحقیق و پژوهش نماید و الحق هرکس همنشین کتاب شد جایگاهش بلند مرتبه خواهد شد.
استاد در بخشی از بیوگرافی که به قلم خودشان نوشتند در خصوص سمیای پدرشان چنین یاد می کنند :
« پدرم بلند قامت بود و دارای پیشانی بلند ،گشاده و سفید که درمیان سر با موهای نرم سفید پراکنده پیوسته می شد چشم های فربینده اش در زیر ابروهای باریک و خمیده بینی ای کشیده و لبش خندان و ریش وسبلتی افشانده سیاه و انگشتانی قلمی ، لاغر ومخروطی داشت »
این شیوه نگارش استاد در یاد پدر که بسیار خوب به تصویر کشیده و یا در جای دیگر از سفر تهران تا کربلا در آن روزگاران طی شده می گوید، که ده ساله بودم، و سال 1313 در عصر ناصرالدین شاه قاجاربود وچنان دقیق مطالب را بیان می کند که آدمی را به یاد سفر نامه ناصر خسرو می اندازد، که او نیز در سفرنامه خود نگاه بس ژرفگرانه به محیط اطراف خود دارد. چقدر دقیق مطالبرا شرح می دهند و بیشتر شیوه نگارش اودر قالب بیان مطالب توصیفی است تا نگارش توضیحی . و این هنر بزرگ نویسندگان است .
این نویسنده ،شاعر و روزنامه نگار در عصر مشروطیت شش دوره نماینده مجلس نیز شده و علیرغم حجم کار ومشغله فراوان هرگز از ادبیات پارسی عافل نشده وهمواره با تمام توان وتلاش ،رسالت خودرا انجام می داده، و به عبارتی او با زبان وادبیات پارسی زندگی می کرده .
استاد محمد تقی بهار بی شک علامه دهر در زبان وادبیات پارسی است که در طول عمر خویش مجموعه خدمات ارزشمند اواز تالیف کتاب ، مقاله ،ترجمه، تصیحح ،سنخرانی ، مقدمه ای درج سایر کتب ،سرایش شعر بی نظیر است .
یکی از کتابهای بسیار مهم استاد بهار، کتابی است به نام دستور 5 استاد که دستور زبان فارسی را بصورت کامل شرح داده ،کتاب « دستور زبان فارسی 5 استاد» به همت پنج تن از بزرگان علم و ادب معاصر، استاد عبدالعظیم قریب، استاد جلال همایی، استاد رشید یاسمی، استاد ملک الشعرای بهار، بدیع الزمان فروزانفر تالیف شده است.و بارها به زیور طبع رسید ودر عصر ما نیز این کتاب دستور وزبان ادبیات پارسی ماخذ و منبع معتبر وموثق می باشد و بعد ازآن کتاب های متعدد دیگری در خصوص دستور زبان توسط سایر بزگان ادب پارسی به چاپ رسیده است.
استاد در کتاب سه جلدی به نام سبک شناسی به اختصاصات نثر پارسی در هر دوره پرداخته و گاه نیم نگاهی نیز به اوضاع شعر هر دوره داشتند .
اختصاصات شعری ونثری استاد محمد تقی بهار
شیوه سرایش اشعار بهار نزدیک به اشعار ناصر خسرو است ، آهنگ کلمات ، وزین و استواری ، صلابت جملات و نگاه تعلیم وتربیتیبخصوص اخلاقی، اجتماعی و سبک اشعار او به سبک خراسانی یا ترکستانی نزدیک است.
ایشان در تمام قالب های شعری از قبیل غزل ،مثنوی ،،قصیده ، رباعی ،مسمط ،مستنراد، ترکیب بند، قطعه ، چهار پاره ، وحتی ترنم وتصنیف های متعددهمت گماشته از مهمترین تصنیف او مرغ سحر که زبان نزد عام وخاص می باشد که شاید بیش از هشتاد سال از عمر این تصنیف می گذرد.
مرغ سحر ناله سر کن داغ مرا تازهتر کن
زآه شرربار این قفس را برشکن و زیر و زبر کن
استاد؛ در زمینه نثر بیشترین فعالیت خود را صرف نگارش نثر پارسی نموده تا این مقوله سر وسامان بگیرد از جمله تصحیح کتابهای: همانند تاریخ بلعمی ، تاریخ سیستانی زحمات زیادی کشیده .
سرایش مثنوی نیز در نظر استاد برای پند واندرز. مسایل اخلاقی بوده ، مثنوی مشهور ذیل که جنبه تربیتی دارد در فضایل کار از سرود ه های آن بزرگوار استکه چندین نسل در کتاب دبستانی این مثنوی که بیشتر جنبه تعلیم وتربیتی دارد ، را مشاهده کردند.
برو کار میکن، مگو چیست کار که سرمایه جاودانی است کار
منثوی زیر نیز برای در گذشت ایرج میرزا سروده که عنوان آن چنین است.
ایرجا! رفتی و اشعار تو ماند کوچ کردی تو و آثار تو ماند
استاد همانند بسیاری از شاعران دیگر از محیط اطراف خود متاثر شدند، و در فراز فرود های زندگی خود وخویشان وجامعه، اشعاری در این خصوص سرایش نموده که برخی از آنان مشابه ومثل ومانندی ندارد و در نوع خود بی نظیر است.
از اشعار استاد می توان به خلقیات و روحیه خستگی ناپذیر او پی برد و این که اساسا در سخن و عقیده خود بسیار راسخ قدم وجدی در کار وتلاش است ،و استوار در نظم وامور خویشتن است.
زندگی این ادیب و نویسنده و شاعر توانمند فراز فرود های فراوان تجربه نموده و این افت وخیز های زندگی در شعرشان کاملا مشهود است از دست رفتن دوستان ومفارقت آنان ، و گرفتاری های فراوانی که برای او رخ داده ، بسیار سنگین بوده و در روحیه فولادی این مرد خستگی ناپذیر همانند پتک محکمی در اراده پولادی او وارد نموده که جوهر ذاتی خویش با رنج روزگار بیشتر صیقل خورده و در اشعار ایشان می توان این واقعیت را یافت .
استاد یکی از بزرگترین اقداماتی که در زمینه نثر پارسی داشتند تالیف کتاب سه جلدی به نام سبک شناسی است در تاریخ تحول وتطور ، تراش خوردذگی کلمات می باشد که این کتاب سه جلدی از عصر پیدایش خط و زبان و تمدن ها محور بحث شروع می شود و به اختصاصات نثر پارسی در هر دوره پرداخته است.
یاد استاد سخن سخنور توانا و ارجمند محمدتقی بهار مقلب به ملک الشعرای بهار با غزلی از او همواره گرامی باد که زبان وادبیات پارسی مفاخری بس ارزشمند از خود به یادگار در دل ایام گذاشته .
دعوی چه کنی؟ داعیهداران همه رفتند
شو بار سفر بند که یاران همه رفتند
آن گرد شتابنده که در دامن صحراست
گوید : « چه نشینی؟ که سواران همه رفتند»
داغ است دل لاله و نیلی است بر سرو
کز باغ جهان لالهعذاران همه رفتند
گر نادره معدوم شود هیچ عجب نیست
کز کاخ هنر نادرهکاران همه رفتند
افسوس که افسانهسرایان همه خفتند
اندوه که اندوهگساران همه رفتند
فریاد که گنجینهطرازان معانی
گنجینه نهادند به ماران، همه رفتند
یک مرغ گرفتار در این گلشن ویران
تنها به قفس ماند و هزاران همه رفتند
خون بار، بهار! از مژه در فرقت احباب
کز پیش تو چون ابر بهاران همه رفتند
ملک الشعراي بهار

وي به تاريخ هجدهم آذرماه سال 1265 در مشهد ديده به جهان گشود. او که فرزند ميرزا محمدکاظم متخلص به صبوري ملک الشعراي آستان قدس رضوي بود، ادبيات را نزد پدر آموخت و سپس به فراگيري ادبيات عرب از محضر استاد اديب نيشابوري همت گماشت. در هجده سالگي بعد از فوت پدر به فرمان مظفرالدين شاه قاجار ملک الشعراي آستان قدس رضوي شد. در دوران جواني براي برچيدن رژيم ديکتاتوري با ساير آزاديخواهان نهضت مشروطه همراه شد و اشعاري در اين زمينه سرود که در تهران و مشهد منتشر شد و با استقبال مشروطه خواهان رو به رو گشت.
محمدتقي بهار در دورههاي سوم، چهارم، پنجم، ششم و پانزدهم به نمايندگي مجلس شوراي ملي انتخاب شد. در مجلس چهارم، همگام با سيد حسن مدرس به اکثريت مجلس پيوست و در مجلس پنجم در شمار اقليتي بود که مدرس رهبري آن را به عهده داشت. در مبارزات عمده سياسي از جمله مخالفت با جمهوري و استيضاح رضاخان رئيس الوزرا با مدرس همکاري مستقيم داشت.
بهار داراي تأليفات بسياري است که ميتوان به تاريخ احزاب سياسي و سبک شناسي درباره تحول نثر فارسي اشاره نمود. وي همچنين در تأليف و نگارش کتب دبيرستاني نيز مشارکت داشت. او در اواخر عمر رياست جمعيت ايراني هواداران صلح در تهران را نيز به عهده داشت.
سالشمار زندگي استاد ملک الشعراي بهار:
1265- تولد در 18 آذر ماه در محله سرشور شهر مشهد .
1270- شروع به تحصيل در مکتبخانه زنانه. ( معلمه او زن عمويش بود )
1271- شروع به تحصيل در مکتبخانه مردانه . ( معلم او ملا حيدر بود )
- تحصيل دروس مقدمات زبان عربي در مکتبخانه ملا محسن در پايان همان سال .
1274- عزيمت و سفر به عتبات عاليات بهمراه خانواده .
1275- آغاز سرودن شعر در سن 10 سالگي .
1276- بازگشت به مشهد و شروع به تحصيل دروس نحو عربي در مکتبخانه شيخ موسي .
1282- فوت پدرش ملک الشعراء صبوري بر اثر ابتلا به بيماري وبا .
- رسيدن به مقام ملک الشعرايي در سن 18 سالگي پس از فوت پدر به فرمان مظفرالدين شاه .
1289- تاسيس حزب دمکرات در خراسان و عضويت در کميته مرکزي آن .
1284- سرودن مستزاد معروف خود با مطلع زير :
" با شَه ايران سخن گفتن خطاست "
" کار ايران با خداست "
- چاپ اشعار سياسي در روزنامه خراسان بدون امضاء يا با امضاء " م – ب " .
1285- کسب شهرت بواسطه چاپ اشعار سياسي در روزنامه طوس به مديريت ميرزا هاشم خان قزويني.
1286- سرودن مثنوي " اندرز به شاه " خطاب به محمد علي شاه با مطلع :
" پادشاه ها چشم خرد باز کن "
" فکر سرانجام ز آغاز کن "
1288- ملاقات با حيدر عموخان عمو اغلو بواسطه راه اندازي حزب دمکرات خراسان .
- انتشار نخستين شماره روزنامه نوبهار بعنوان ارگان رسمي حزب دمکرات خراسان در 21 مهرماه .
- عضويت در کميته ايالتي حزب دمکرات خراسان .
- ايراد سخنراني در مسجد گوهر شاد و در اولين جلسه حزب دمکرات و ايجاد وحشت در کينيا زدابيژا ( جنرال کنسول دولت تزاري ) .
- شروع مجدد به چاپ مقالات تند سياسي در روزنامه مخفي خراسان با مديريت سيد حسن اردبيلي .
1289- سرودن و انتشار قصيده ي معروف خطاب به وزير امور خارجه انگليس ( سر ادوارد گري )با عنوان " سوي لندن گذر اي پيک نسيم سحري " .
1290- توقيف روزنامه نوبهار به دستور وثوق الدوله،وزير خارجه وقت.
- سرودن قصيده با عنوان " بوي خون اي باد از طوس سوي يثرب بر " بواسطه بمب باران حرم مطهر رضوي و مسجد گوهرشاد توسط نيروهاي روس .
- انتشار روزنامه تازه بهار در آذر ماه .
- توقف روزنامه تازه بهار پس از 9 شماره به دستور جنرال کنسول دولت تزاري .
- تبعيد بهمراه 9 نفر از اعضاء کميته حزب دمکرات به تهران به دستور جنرال کنسول دولت تزاري .
- ملاقات مجدد با حيدرخان عمو اوغلو و دوستش ابوالفتح در مسير تبعيد به تهران ( سبزوار – شاهرود ) و فراهم نمودن تمهيدات لازم براي خروج اين دو نفر از مرز ايران .
1292- انتشار دوره دوم روزنامه نوبهار در مشهد پس از رفع توقيف .
1293- انتخاب بعنوان نماينده مردم درگز،سرخس و کلات در مجلس سوم شوراي ملي .
- انتشار دوره سوم روزنامه نوبهار در تهران .
1294- نگارش بخشي از تاريخ سياسي افغانستان و چاپ در روزنامه نوبهار .
- تبعيد شش ماهه به بجنورد بدستور سپهدار اعظم محمد ولي خان.
- توقيف مجدد روزنامه نوبهار در آبانماه .
- واژگوني درشکه و شکستگي دست در قضيه مهاجرت به قم .
- بازگشت به تهران و تاسيس انجمن دانشکده تهران .
1296- انتشار سال ششم نوبهار در تهران .
- توقيف مجدد روزنامه نوبهار در يازدهم مرداد ماه .
- انتشار روزنامه زبان آزاد در چهاردهم مرداد ماه .
- لغو توقيف بدستور احمد شاه و انتشار مجدد روزنامه نو بهار .
- نگارش و چاپ تاريخچه 5/3 سال جنگ و بخشي از تاريخ قاجاريه در روزنامه نوبهار .
1297- انتشار نخستين شماره مجله دانشکده تهران .
- سرودن قصيده معروف " بث الشکوي " بمناسبت توقيف روزنامه نوبهار .
- نگارش رمان " نيرنگ سياه يا کنيزان سفيد " و چاپ آن در روزنامه ايران به مديريت برادرش دکتر محمد ملکزاده .
1298- اسفند ماه، انتشار نخستين شماره روزنامه يوميه نيمه رسمي ايران و ادامه انتشار تا اسفند ماه 1299 .
1299- تحت نظر بودن سه ماهه در شميرانات بدستور سيد ضياء الدين، رئيس دولت کودتا .
1300- حضور در کلاسهاي آموزش زبان پهلوي نزد دانشمند آلماني، هرتسفلد .
- انتخاب بعنوان نماينده مردم بجنورد در مجلس چهارم شوراي ملي .
1301- سرودن قصيده معروف " دماوند و سکوت شب " .
- دوم مهر ماه، انتشار هفته نامه نوبهار در تهران .
- نگارش تاريخچه اکثريت در مجلس چهارم و چاپ در هفته نامه نوبهار .
1302- انتخاب به عنوان نماينده مردم ترشيز ( کاشمر ) در مجلس پنجم شوراي ملي .
- سرودن قسمتي از سرگذشت و زندگينامه خود به نظم .
- سرودن مثنوي با عنوان " جمهوري نامه " و چاپ در روزنامه قرن بيستم .
1303- ترور واعظ قزويني بجاي وي به دليل شباهت ظاهري و اشتباه ضاربين جلوي درب مجلس، بواسطه ايراد سخنراني تند عليه حکومت .
- سرودن قصيده با عنوان " يک شب شوم " بواسطه ترور واعظ قزويني، مدير روزنامه رعد قزوين .
1305- انتخاب بعنوان نماينده مردم تهران در مجلس ششم شوراي ملي .
1306- سرودن قصيده معروف " فتح دهلي " .
1307- شروع به تدريس در دارالمعلمين تهران .
- کناره گيري از فعاليتهاي سياسي .
1308- حبس و زنداني شدن بمدت يکسال در زندان انفرادي .
1309- آزادي از زندان و سرودن مثنوي مستزاد خود خطاب به صادق سرمد .
1311- نگارش واتمام طبع ديوان اشعارش و جلوگيري از ادامه چاپ پس از چاپ 208 صفحه از آن توسط حکومت وقت .
- رفتن به زندان در روز 29 اسفند بمدت 5 ماه و سرودن شعر زيباي " شباهنگ " و قصيده " هفت شين " .
1312- آزادي از زندان و تبعيد به اصفهان .
- ترجمه اندرزهاي " آذرباد ماراسپندان " از زبان پهلوي و به نظم در آوردن آن .
- سرودن قصيده معروف " امشو در بهشت خدا وايه پندري " به لهجه مشهدي .
- در اوايل سال، شروع به سرودن " کارنامه زندان " در زندان .
- ترجمه شاهنامه گشتاسب يا يادگار زريران از زبان پهلوي به فارسي .
- تحرير شرح احوال فردوسي بر مبناي شاهنامه .
- عقد قرارداد تصحيح تاريخ بلعمي با وزارت فرهنگ وقت .
1313- اتمام کارنامه زندان پس از آزادي و تبعيد به اصفهان .
- عزيمت به تهران با وساطت محمد علي فروغي و علي اصغر حکمت براي حضور در جشن هزاره فردوسي .
- سرودن قصيده " آمال شاعر " پس از بازگشت از اصفهان .
- برگردان شعر انگليسي " درينک واتر " به شعر فارسي در جشن هزاره فردوسي .
- سرودن قصيده هاي " آفرين فردوسي " و " کل الصيد في جوف الفرا " در جشن هزاره فردوسي .
- اشتغال مجدد به تدريس ادبيات در دانشسراي عالي .
- تاليف زندگينامه ماني .
1315- فروردين ماه انجام سفر کوتاه به شهرهاي شمالي و سرودن قصيده زيبا با نام " سپيد رود " .
1316- افتتاح دوره دکتراي ادبيات فارسي در دانشگاه تهران و عهده داري تدريس برخي از دروس .
1318- تصحيح کتاب مجمل التواريخ والقصص .
- سرودن قصيده با نام " ديروز و امروز " .
1321- اسفند ماه، انتشار مجدد روزنامه نوبهار در تهران .
- انتشار مقاله معروف با عنوان " از آنطرف راه نيست " و چاپ در روزنامه نوبهار يوميه .
- تاليف و انتشار جلد اول و دوم کتاب سبک شناسي ( تاريخ تطور نثر فارسي ) .
1322- نگارش و چاپ شرح حال زندگي سيد حسن مدرس در روزنامه نوبهار .
- پذيرفتن رياست کميسيون ادبي انجمن روابط فرهنگي ايران و شوروي بمدت 4 سال .
- نگارش و چاپ رساله اي با عنوان " در آرزوي مساوات " در روزنامه نوبهار .
1321- شروع به تاليف جلد اول کتاب " تاريخ احزاب سياسي يا انقراض قاجاريه " تا سال 1322 .
1323- چاپ و انتشار جلد اول کتاب " تاريخ احزاب سياسي " .
1324- عهده داري وزارت فرهنگ در دولت احمد قوام ( قوام السلطنه ) .
- مسافرت به باکو براي حضور در جشن 25 سالگي تشکيل حکومت آذربايحان شوروي .
- سرودن قصيده معروف " هديه باکو " بعنوان ره آورد سفر به آذربايجان .
- تصحيح بخشي از کتاب جوامع الحکايات و لوامع الروايات عوفي به سفارش وزارت فرهنگ وقت .
- نگارش شرح زندگي لنين و چاپ آن در مجله پيام نو در بهمن ماه .
- عهده داري رياست نخستين کنگره نويسندگان ايران .
1325- همکاري با احمد قوام در تاسيس حزب دموکرات تيران .
- کناگيري و استعفا از وزارت فرهنگ .
1326- چاپ و انتشار جلد سوم سبک شناسي يا تطور نثر فارسي .
- انتخاب به نمايندگي مردم تهران در دوره پانزدهم مجلس شوراي ملي .
- عزيمت به سوئيس براي درمان بيماري سل .
1328- بازگشت از سفر درماني در ارديبهشت ماه .
- سرودن قصيده معروف " يک صفحه از تاريخ " .
1329- تشکيل جمعيت ايراني هواداران صلح در تهران .
- عدم پذيرش دعوت دولت پاکستان براي سفر به آن کشور بعلت بيماري .
- حضور در سفارت پاکستان براي عهده داري رياست مجلس يادبود محمد اقبال لاهوري و ايراد سخنراني درباره اقبال .
- عقد قرارداد با وزارت فرهنگ براي تاليف کتاب سبک شناسي شعر فارسي و عدم اتمام بدليل بيماري .
- سرودن آخرين اثر خود يعني قصيده " جغد جنگ " .
- فرستادن پيامي به جوانان ايران در 29 اسفند ماه .
1330- فوت در اول ارديبهشت ماه، ساعت 8 صبح در سن 65 سالگي، واقع در خانه خود در خيابان ملک الشعرا بهار، خيابان تخت جمشيد .
- تشييع جنازه در بعد از ظهر روز دوم ارديبهشت ماه از مسجد سپهسالار تا چهار راه مخبرالدوله و دفن پيکرش در باغ آرامگاه ظهيرالدوله واقع در شميران .
تاليفات:
-چهار خطابه
-يادگار زريران
-احوال فردوسي
-زندگاني ماني
-دستور پنج استاد
-شعر در ايران
-تاريخ تطور شعر فارسي
-ديوان اشعار
-سبک شناسي
-تاريخ مختصر احزاب سياسي
-نيرنگ سياه يا کنيزان سفيد (رمان)
-تربيت نا اهل (نمايشنامه)
تصحيحها:
-تاريخ سيستان
-رساله نفس
-مجمل التواريخ و القصص
-منتخب جوامع الحکايات و لوامع الروايات عوفي
-تاريخ بلعمي
-شاهنامه فردوسي
منبع : مجله بخارا- شماره 55
محمد تقی بهار
محمد تقی بهار
میرزا محـمد تـقی صبوری، متـخـلص به بـهار، در 18 آذرماه سال 1265 خورشیدی در مشـهـد مـتولد شد. هـنوز به سن 18 سالگـی نرسیده بود که پـدرش، میرزا کاظم صبوری، ملک الشعـرای آستان قـدس رضوی، درگـذشت و به فرمان مظفرالدین شاه، لـقب ملک الشعـرایی پـدر به پسر واگـذار گـردید.
بهـار تخـلص خود را از بهـار شیروانی دارد. این شخـص از سخنوران به نام عـهـد ناصرالدین شاه است که در مشهـد به دوست خود صبوری، پـدر بهـار، وارد شد و در خانه وی درگـذشت.
بهـار ادبـیات فارسی را نخـست نزد پـدر آموخت. از هـفت سالگـی به سرودن شعـر آغاز کرد و چـند سال برای تـکـمیل معـلومات فارسی و عـربی از محضر میرزاعـبدالجواد ادیب نیشابوری و سیدعـلی خان درگـزی استـفاده کرد و پس از آنکه صاحب شغـل دولتی و منصب ملک الشعـرایی شد، به تکـمیل زبان عـربی پـرداخت و از راه مطالعـهً کـتب و مجـلات مصری بر اطلاعات خود افزود و با دنیای نو آشنایی یافت.
بهـار از چهـارده سالگـی به اتـفاق پـدرش در مجامع آزادیخواهان حاضر شد و به واسطهً انس و الفتی که با افـکار جـدید پـیدا کرده بود، به مشروطه و آزادی دل بست. دو سال پس از مرگ پـدر که مشروطیت در کشور ایران مسقـر شد، بهـار به مشروطه خواهان خراسان پـیوست.
بعـد از فوت مظفرالدین شاه که میانهً مجـلسیان و محـمد علی میرزا کشاکش درگـرفت، در مشهـد انجـمنی به نام " سعـادت " به وجود آمد که با انجـمن سعـادت استانـبول و آزادیخواهان باکو ارتباط داشت. بهـار به انجـمن سعـادت راه یافت و در دوره ای که به نام " استـبداد صغـیر " شناخـته شده، با بعـضی از رفـقای حزبی خود، از جـمله سید حسین اردبـیلی، روزنامهً خراسان را پـنهانی به اسم " رئیس الطلاب " انـتـشار داد و نخـستین اشعـار ملی خود را در آن منـتـشر ساخت.
چـندی بعـد که مجاهـدان بخـتیاری و رشت وارد پایـتخـت شدند و محـمد علی شاه به سفارت روس پـناه برد و از سلطنت کناره گـیری کرد، در هـمه جا و از جـمله در مشهـد جشن های ملی برپا شد. اشعـار و سرودهـایی که در شب جشن مشهـد خوانده شد هـمه از بهـار بود.
در سال 1289 خورشیدی حزب دموکرات ایران با تعـالیم حیدرعـمواوغلی، یکی از پـیشگـامان جـنبش ملی، در مشـهـد تاًسیس شد و بهـار که در هـمان سال به عـضویت کمیتهً ایالتی حزب درآمده بود، روزنامهً نوبهـار ناشر افکار و سیاست حزب جدید را دایر کرد.
این روزنامه به واسطهً شهـامت و حـملات تـند و آتـشین خود بر ضد فشار روس ها و دخالت آنان در سیاست داخـلی کـشور اهـمیت خاصی داشت. دولت تـزار در ایران از مسـتـبدان حـمایت می کرد و نـیرو به خراسان آورده بود و روش حزب دموکرات مخالف با سیاست روس و بقای نیزوهای روسی در ایران بود.
روزنامهً نوبهـار با فشار سفارت روس پس از یک سال توقـیف شد و بلافاصله به نام " تازه بهـار " دایر گـردید تا اینکه در محـرم خونین سال 1330 هـجری قـمری با بسته شدن مجلس و پایان مشروطهً دوم این روزنامه هـم به دستور دولت دیکـتاتوری ناصرالملک توقـیف و بهـار با نه نفر دیگـر از افراد حزب به تـهـران تـبعـید گـردید و به قول خود او " هـر چه آزادیخواهان بافته بودند پـنبه شد."
بهـار در آغاز جوانی، ملک الشعـرایی آستان رضوی را داشت و به رسم معـمول زمان در ستایش بزرگـان خراسان و مدح و منقبت اولیای دین قصیده می ساخت. شعـرهای اولیهً بهـار از این قـبـیل است: در رثای پـدر، در مدح مظفرالدین شاه، در مدح حضرت ختمی مرتـبت، در منـقـبت مولای متـقیان، در مدح امام هـشتم ،در مبعـث ولی عـصر، در اعطای یک حلقه انگـشتری از طرف نایب التولیهً آستان رضوی ( با این الزام که در تمام ابـیات لفظ انگـشتری آورده شود)، خمریه، غـدیریه، بهـاریه، اندرز به حاکم قوچان، وفات مظفرالدین شاه، جلوس محـمد علی شاه، صدارت اتابک اعـظم، فـقر و غـنا و امثـال اینها.
بهـار پس از مشروطیت و ورود به حلقهً آزادیخواهان همان قصاید را با انواع تازه ای از شعـر خود به امر انقلاب و آزادی وقف کرد.
اشعـار بهـار در این دوره بسیار پـر شور و گـرم و صمیمی است و استادی و هـنرمندی گـوینده، سخـن او را در سطحی بالاتر از آثـار هـمهً شعـرای عـهـد انقـلاب قرار می دهـد.
امتـیاز بزرگ بهـار در آن است که با وجود انتساب به مکـتب شعـر قدیم توانست شعـر خود را با خواسته های ملت هـماهـنگ سازد و ندای خود را در مسائل روز و حوادثی که هـموطنان وی را دچار اضطراب و هـیجان ساخته بود، بلند کـند.
در این دوره سخنوری به خصوص مستـزادهای او از جـهـت روانی نظم و هـماهـنگی در میان مصراع های بـلند و کوتاه بسیا ر جالب توجه است.
بهـار در زندگی سیاسی خود چـند دوره به نمایندگی مجـلس شورای ملی برگـزیده شد و چـندین بار نیز طعـم زندان را چـشید و در کابـینهً قوام السلطنه به وزارت فرهـنگ منصوب شد. بهـار در دورهً استـبداد رضا شاه به هـمراه سید حسن مدرس با وی به مخالفت برخاست و در سال 1308 خورشیدی مدتی به زندان افـتاد. پس از پایان دورهً ششم مجلس شورای ملی از سیاست کنار کـشید و یکـسره به کار پژوهـش و تـدریس و نویسندگـی پـرداخت.
بهـار در زمینهً ادب و تاریخ ایران تحـقیقات مفصلی انجام داد. وی که سالهـا استاد دانشگـاه تـهـران بود، مقالات متعـددی در مجلهً دانشکـدهً ادبـیات که خود مدیر آن بود منـتـشر کرد. 3 جلد کـتاب " سبک شناسی " هـنوز از کتب معـتـبر و مهـم و کتاب دو جلدی احزاب سیاسی وی از بهـترین منابع شناخت احزاب و دستجات سیاسی در آن برهه از تاریخ، محسوب می شود. تصحیح دو اثر مهـم تاریخی " تاریخ سیستان " و " مجمل اتواریخ " نیز از آثار به یاد ماندنی ملک الشعـرای بهـار است.
میرزا محـمد تـقی بهـار در اردیـبـهـشت سال 1330 هـجری خورشیدی دار فانی را وداع گـفت.

مقالات ادبی ،تاریخی ،اجتماعی و ... نوشته خودم یادیگران