درس 9: ذوق لطیف

◙ خاله ام چند سالی از مادرم بزرگ تر بود. از شوهرش جدا شده بود. چند بچّه اش همگی در شیرخوارگی مرده بودند و او مانده بود تنها. با آنکه از نظر مالی هیچ مشکلی نداشت و در نوع خود متمکنّ به شمار می‌رفت، از جهات دیگر ناشاد و سرگردان بود. تنهایی و بی فرزندی برای یک زن، مشکلی بزرگ بود و او گاهی در قم نزد برادرش زندگی می‌کرد، گاهی در کبوده. نمی‌دانست در کجا ریشه بدواند.

با این حال، او نیز مانند مادرم توکّلی داشت که به او مقاومت و استحکام اراده می‌بخشید. از بحران‌های عصبی، که امروز رایج است و تحفۀ برخورد فرهنگ شرق با غرب است، در آن زمان خبری نبود. هر عصب و فکر به منبع بی شائبۀ ایمان وصل بود که خوب و بد را به عنوان مشیت الهی می‌پذیرفت. به این زندگیِ گذرا آن قدرها دل نمی‌بست که پیشامد ناگوار را فاجعه ای بینگارد و در نظرش اگر یک روی زندگی زشت می‌شد، روی دیگری بود که بشود به آن پناه برد.

قلمرو زبانی: شیرخوارگی: نوزادی/ متمکّن: ثروتمند / کبوده: نام روستایی توکّل: به دیگری اعتماد کردن/ استحکام: استواری/ بحران: آشفتگی، آشوب / تحفه: ارمغان، هدیه / شائبه: به شک اندازنده درباره وجود چيزي / بي شائبه: بدون آلودگي و با خلوص و صداقت، پاک، خالص / مشیت: اراده، خواست / قدر: اندازه (هم آوا: غدر:‌ نابکاری) / دل نمی‌بست: علاقه نداشت، وابسته نمی شد / بینگارد: فرض کند، تصور کند (بن ماضی: انگاشت، بن مضارع: انگار) / قلمرو ادبی: شائبه: به مجاز، عيب و بدي يا نقص در چيزي / ریشه دواندن: کنایه از ماندن / از بحران‌های عصبی ... تحفۀ ... غرب است: تشبیه / تضاد: شرق، غرب

◙ بنابراین خاله ام با همه تمکّنی که داشت، به زندگی درویشانه‌ای قناعت کرده بود، نه از بخُل بلکه از آن جهت که به بیشتر از آن احتیاج نداشت. در خانۀ مشترکی که خانوادۀ دیگری هم در آن زندگی می‌کردند، یک اتاق داشت. خانۀ کهن سالی بود و بر سر هم نکبت بار، عاری از هر گونه امکان آسایش. در همان یک اتاق زندگی خود را متمرکز کرده بود.

برای این خاله، من به منزلۀ فرزند بودم. گاه به گاه به دیدارش می‌رفتم و کنار پنجره می‌نشستیم و او برای من قصّه می‌گفت. برخلاف مادرم که خشک و کم سخن بود و از دایرۀ مسائل روزمرّه و مذهبیات خارج نمی‌شد، وی از مباحث مختلف حرف می‌زد؛ از تاریخ، حدیث، گذشته‌ها و همچنین شعر؛ حتّی وقتی از آخرت و عوارض مرگ سخن می‌گفت، گفتارش با مقداری ظرافت و نقَل و داستان همراه بود.

قلمرو زبانی: تمکّن: توانگري، ثروت / درویشانه: فقیرانه / بخل: خسیسی/ نکبت بار: شوم و ایجادکنندۀ بدبختی و خواری / عاری: خالی (هم آوا؛ آری: بله) / متمرکز: تمرکز یافته / مذهبیات: امور دینی / عوارض: ج عارضه، پیامد / قلمرو ادبب: خشک بودن: کنایه از جدی بودن /

◙ برای من قصّه‌های شیرینی می‌گفت که او و مادرم، هر دو، آنها را از مادربزرگشان به یاد داشتند. از این مادر بزرگ (مادر پدر) زیاد حرف می‌زدند که عمر درازی کرده و سخنان جذّابی گفته بود. به او می‌گفتند مادرجون. ورد زبانشان بود مادرجون این طور گفت. مادرجون آن طور گفت.

نخستین بار از زبان خاله و گاهی هم مادرم بود که بعضی از قصّه‌های بسیار اصیل ایرانی را شنیدم و به عالم افسانه‌ها- که آن همه پررنگ و نگار و آن همه پرّان و نرم است- راه پیدا کردم. علاوه بر آن، خاله ام با ذوق لطیفی که داشت، مرا نخستین بار از طریق سعدی با شعر شاهکار آشنا نمود. او سواد چندانی نداشت؛ حتّی مانند چند زن دیگر در ده، خواندن را می‌دانست و نوشتن را نمی‌دانست، ولی درجۀ فهم ادبی اش خیلی بیشتر از این حد بود. او نیز مانند دایی ام موجود «یک کتابی» بود؛ یعنی، علاوه بر قرآن و مفاتیح الجنان، فقط کلیّات سعدی را داشت. این سعدی همدم و شوهر و غم گسار او بود. من و او اگر زمستان بود، زیر کرسی و اگر فصول ملایم بود، همان گونه روی قالیچه می‌نشستیم؛ به رختخوابی که پشت سرمان جمع شده بود و حکم پشتی داشت، تکیه می‌دادیم و سعدی می‌خواندیم؛ گلستان، بوستان، گاهی قصاید. هنوز فهم من برای دریافت لطایف غزل کافی نبود و خاله ام نیز که طرف دار شعرهای اندرزی و تمثیلی بود، به آن علاقۀ چندانی نشان نمی‌داد.

قلمرو زبانی: جذاب: گیرا / ورد: دعا / پران: پرواز کننده / ذوق: استعداد / مفاتیح: ج مفتاح، کلیدها / جنان:ج جنة، بهشت‌ها /غم گسار:غم خوار (گساریدن: صرف کردن؛ بن ماضی: گسارید، بن مضارع: گسار) / قصاید: قصیده‌ها / اندرز: پند / لطایف: جمعِ لطیفه، نکته های دقیق و ظریف، دقایق؛

سخنان نرم و دلپذیر / شعر تمثیلی: شعر نمادين و آميخته به مَثَل و داستان/ قلمرو ادبی: ورد زبان بودن: کنایه از تکرار کردن / غم گسار: کنایه از یاری کننده / عالم افسانه‌ها – که آن همه پر رنگ و نگار...: حس آمیزی / یک کتابی: کنایه از کسی که فقط یک کتاب دارد و آن را می‌خواند / قصّه‌های شیرین: حس آمیزی / مانند چند زن دیگر...: تشبیه / او نیز مانند دایی ام بود: تشبیه /

تمثیل به معنای «تشبیه کردن» و «مَثَل آوردن» است و در اصطلاح ادبی، آن است که شاعر یا نویسنده برای تأیید و تأکید بر سخن خویش، حکایت، داستان یا نمونه و مثالی را بیان کند تا مفاهیم ذهنی خود را آسان تر به خواننده انتقال دهد.

◙ سعدی که انعطاف جادوگرانه‌ای دارد، آن قدر خود را خم می‌کرد که به حدّ فهم ناچیز کودکانۀ من برسد. این شیخِ همیشه شاب، پیرترین و جوان ترین شاعر زبان فارسی، معلمّ اوّل که هم هیبت یک آموزگار را دارد و هم مِهر یک پرستار، چشم عقاب و لطافت کبوتر، هیچ حُفره‌ای از حفره‌های زندگی ایرانی نیست که از جانب او شناخته نباشد... به هر حال، این همدم کودک و دستگیر پیر، از هفتصد سال پیش به این سو، مانند هوا در فضای فکری فارسی زبان‌ها جریان داشته است.

من در آن اتاق کوچک و تاریک با او آشنا شدم؛ نظیر همان حجره‌هایی که خود سعدی در آنها نشسته و شعرهایش را گفته بود. خاله ام می‌خواند و در حدّ ادراک خود معنی می‌کرد، قصّه‌ها را ساده می‌نمود. این تنها، خصوصیت سعدی است که سخنش به سخن همه شبیه باشد و به هیچ کس شبیه نباشد. در زبان فارسی، احدی نتوانسته است مانند او حرف بزند و در عین حال، نظیر حرف زدن او را هر روز در هر کوچه و بازار می‌شنویم.

آن کلیّات سعدی که خاله ام داشت، شامل تصویرهایی هم بود؛ چاپ سنگی با تصویرهای ناشیانه ولی گویا و زنده، و من چون این حکایت‌ها را می‌شنیدم و می‌خواندم و عکس‌ها را می‌دیدم، لبریز می‌شدم. سراچۀ ذهنم آماس می‌کرد. بیشتر بر فَوران تخیل راه می‌رفتم تا بر روی دو پا. پس از خواندن سعدی، وقتی از خانۀ خاله ام به خانۀ خودمان بازمی‌گشتم، قوز می‌دویدم می‌کردم و از فرط هیجان لکُّه می‌دویدم. کسانی که توی کوچه مرا این گونه می‌دیدند، شاید کمی‌ خُل می‌پنداشتند.

قلمرو زبانی: انعطاف: نرمش، آمادگي براي سازگاري با ديگران، محيط و شرايط آن / شیخ: پیر / شاب: برُنا، جوان / هیبت: شکوه / مهر: عشق / حفره: سوراخ / شوریدگی: عشق و شيدايي/ نظیر: مانند(هم آوا؛ نذیر: بیم دادن) / ادراک: فهم / می‌نمود: بیان می‌کرد / احدی: کسی، فردی / ناشیانه: تازه کارانه / لبریز می‌شدم: فراوان بهره می‌بردم / سراچه: خانه کوچک / آماس: وَرَم، توَرّم / آماس کردن: گنجايش پيدا کردن، متورّم شدن / فوران: جوشیدن، جهیدن / قوز: خم شدن / فرط: بسياري/ لکه: آهسته / خل: دیوانه / قلمرو ادبی: آن قدر خود را خم می‌کرد ...: کنایه از اینکه سخن سعدی به اندازه‌ای ساده بود که یک کودک نیز سخن او را می‌فهمید / شیخ همیشه شاب: متناقض نما / پیرترین و جوان ترین شاعر: متناقض نما / دستگیر: کنایه از یاریگر / سخنش به سخن همه شبیه باشد و به هیچ کس شبیه نباشد: سهل ممتنع (دشوار آسان نما) / مانند هوا: تشبیه / سراچه ذهنم آماس می‌کرد: بسیار می‌آموختم و بهره می‌بردم / فَوران تخیل: اضافه استعاری / جناس: خانۀ خاله

◙ خاله ام نیز خوش وقت بود که من نسبت به کلام سعدی علاقه نشان می‌دادم؛ بنابراین با حوصله مرا همراهی می‌کرد. هر دو چنان بودیم که گویی در پالیز سعدی می‌چریدیم؛ از بوته‌ای به بوته‌ای و از شاخی به شاخی. معنی کلماتی را که نمی‌فهمیدیم، از آنها می‌گذشتیم. نه کتاب لغتی داشتیم و نه کسی بود که از او بتوانیم بپرسیم. خوشبختانه دامنۀ کلام و معنی به قدر کافی وسعت داشت که ندانستن مقداری لغت، مانع از برخورداری ما نگردد. اگر یک بیت را نمی‌فهمیدیم، از بیت دیگر مفهومش را درمی یافتیم؛ آزادترین گشت وگذار بود.

از همان جا بود که خواندن گلستان مرا به سوی تقلید از سبک مسجّع سوق داد که بعد، وقتی در دبستان انشا می‌نوشتم، آن را به کار می‌بردم.

از لحاظ آشنایی با ادبیات، سعدی برای من به منزلۀ شیر آغوز بود برای طفل که پایۀ عضله و استخوان بندی او را می‌نهد. ذوق ادبی من از همان آغاز با آشنایی با این آثار، پرتوقّع شد و خود را بر سکّوی بلندی قرار داد. از آنجا که مربیِّ کارآزموده‌ای نداشتم، در همین کورمال کورمالِ ادبی آغاز به راه رفتن کردم. بعدها اگر به خود جرئت دادم که چیزهایی بنویسم، از همین آموختن سرِخود و ره نوردیِ تنهاوش بود که:

قلمرو زبانی: پالیز: باغ، جاليز / چریدن: چرا کردن (بن ماضی: چرید، بن مضارع: چر) / مسجع: آهنگین / آغوز: اوّلين شيري که يک ماده به نوزادش مي دهد و سرشار از موادّ مقوّي است. / عضله: ماهیچه / کورمال: آهسته و با احتیاط / ره نورد: مسافر / تنهاوش: تنها / سر خود: خودسرانه / قلمرو ادبی: سعدی:‌ مجاز از آثار سعدی / سعدی برای من به منزلۀ شیر آغوز: تشبیه / پالیز سعدی: استعاره از آثار سعدی/ کارآزموده: کنایه از باتجربه

به حرص ار شربتی خوردم مگر از من که بد کردم / بیابان بود و تابستان و آب سرد و استسقا

قلمرو زبانی: حرص: طمع / ار: اگر / شربت: نوشیدنی / مگیر: عیب نگیر / استسقا: نام مرضی که بیمار آب زیاد خواهد / قلمرو ادبی: تناسب / واج آرایی: «ﹹ»

بازگردانی: اگر به خاطر طمعم نوشیدنی خوردم از من عیب نگیر که کار بدی کردم؛ زیرا بیابان بود، تابستان بود و آب سرد بود و من هم دچار بیماری استسقا بودم.

روزها؛ دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن

کارگاه متن پژوهي

قلمرو زباني

1- مترادف هر واژه را بنويسيد.

مفاتيح: کلیدها / مستقر: ساکن / متمکّن: ثروتمند

2- از متن درس، چهار ترکيب وصفي که اهمّيت املايی دارند، بيابيد و بنويسيد. - مشیت الهی / انعطاف جادوگرانه/ منبع بی شائبه

3- نمونه اي از کاربرد نقش تبعي بدَل در متن مشخص کنيد. -

4- در بند دوم درس، در کدام جمله ها مفعول ديده مي شود نهاد اين جمله ها را مشخّص کنيد. - با این حال، او نیز مانند مادرم توکّلی داشت که به او مقاومت و استحکام اراده می‌بخشید. از بحران‌های عصبی، که امروز رایج است و تحفۀ برخورد فرهنگ شرق با غرب است، در آن زمان خبری نبود. هر عصب و فکر به منبع بی شائبۀ ایمان وصل بود که خوب و بد را به عنوان مشیت الهی می‌پذیرفت. به این زندگیِ گذرا آن قدرها دل نمی‌بست که پیشامد ناگوار را فاجعه ای بینگارد و در نظرش اگر یک روی زندگی زشت می‌شد، روی دیگری بود که بشود به آن پناه برد.

قلمرو ادبي

1- كدام عبارت درس، به ويژگي سهلِ ممتنع بودنِ سبك سعدي اشاره دارد؟ - این تنها، خصوصیت سعدی است که سخنش به سخن همه شبیه باشد و به هیچ کس شبیه نباشد. در زبان فارسی، احدی نتوانسته است مانند او حرف بزند و در عین حال، نظیر حرف زدن او را هر روز در هر کوچه و بازار می‌شنویم.

2- به بيت زير از سعدي توجّه کنيد:

هرگز وجود حاضرِ غايب شنيده اي؟ / من در ميان جمع و دلم جاي ديگر است

همان طور که مي بينيد واژه هاي، «حاضر» و «غايب » هم زمان، به پديده اي واحد نسبت داده شده اند و به بيان ديگر، غايب، صفت حاضر، واقع شده است.

به نظر شما چنين امري ممکن است؟

انساني که حاضر است، نمي تواند غايب باشد؛ چون اين دو صفت، متناقض اند؛ يعني جمع شدن آنها باهم ناممکن است؛ چون هر يک، وجود ديگري را نقض مي کند؛ با اين حال، شاعر چنان آن دو را هنرمندانه، در کلام خود به کار برده است که زيبا، اقناع کننده و پذيرفتني مي نمايد. به اين گونه کاربرد مفاهيمِ متضاد، آرايه «متناقض نما» (پارادوکس) مي گويند.

آرایه متناقض نما را در دو سروه قيصر امين پور بيابيد.

الف) کنار نام تو لنگر گرفت کشتي عشق / بيا که ياد تو آرامشي است طوفاني / متناقض نما: آرامش طوفاني

ب) بارها از تو گفته ام از تو / بارها از تو، بارها با تو

اي حقيقي ترين مجاز، اي عشق!/ اي همه استعاره ها با تو / متناقض نما: حقيقي ترين مجاز

فرق تضاد و متناقض نما: تضاد یعنی وجود دو چیز متضاد؛ ولی در متناقض نما دو امر متضاد با هم جمع شده اند.

قلمرو فکري

1- نويسنده براي قصّه هاي ايراني چه ويژگي هايي را برمي شمارد؟ - پررنگ و نگار / پرّان و نرم

2- معني و مفهوم جمله هاي زير را بنويسيد.

■ سراچه ذهنم آماس مي کرد. = بسیار می آموختم و بهره می بردم.

■ از فرط هيجان لکُّه مي دويدم. = از بسیاری خوشحالی و شادی آهسته می دویدم.

3- درک و دريافت خود را از عبارت زير بنويسيد.

هر عصب و فکر به منبع بي شائبه ايمان وصل بود که خوب و بد را به عنوان مشيّت الهي مي پذيرفت.

4- درباره ارتباط بيت پاياني و متن درس توضيح دهيد.

روان خواني: ميثاق دوستي

سه روز به اوّل فروردين مانده بود. روز قبل از آن، آخرين قسمتِ دروس ما امتحان شده و از اين کار پرزحمت که براي شاگرد مدرسه متعصّب و شرافتمند بالاترين مشکلات است، رهايي يافته بوديم و همه به قدر توانايي و هوش خويش، تحصيلِ موفّقيت نموده بوديم.

قلمرو زبانی: متعصّب: غیرتمند / قدر: اندازه (هم آوا؛ غدر: نابکاری)

کم حافظه ترينِ شاگردان، بيش از بيست روز، اوقات خويش را صرف حاضر کردن دروس کرده بود و حتّي من که به هوش و حافظه خويش اطمينان داشتم، مرور قطعات ادبي به زبان فرانسه را فراموش نکرده بودم و بدين جهت هر کس از کار خويش راضي و مسرور، مي خواستيم روزي را که در پي امتحانات بود، به تفريح و شادي به سر بريم. باراني بهاري، از آنهايي که ايجاد سيل مي کند، شب پيشين براي شست وشوي صحرا و بوستان چابک دستي کرده، راه باغ را رُفته و گونه گل هاي بنفشه را دُرافشان ساخته بود. از پشت کوه و از گريبان افق طلایي، آفتابِ طراوت بخش بهاري، به روي ما که از سحرگاهان گرد آمده بوديم، تبسّم مي کرد؛ گفتي جشن جواني ما را تبريک مي گفت.

قلمرو زبانی: اوقات: ج وقت / راضي: خرسند (هم آوا؛ رازی: بازخوانده به ری) / مسرور: شادمان، خشنود / بوستان: باغ / چابک دستي: چالاکی، مهارت/ رُفته: جارو کرده / درّ: مروارید / افشاندن: پراکندن / گريبان: یخه / گرد آمدن: جمع شدن / تبسّم: لبخند / گفتي: گویی / قلمرو ادبی: به سر بريم: کنایه از گذراندن / باراني بهاري، ... دُرافشان ساخته بود: جانبخشی / گريبان افق: اضافه تشبیهی / دُرّ: استعاره از باران/ آفتابِ طراوت بخش بهاري، ... تبسّم مي کرد: جانبخشی

آسمان مي خنديد؛ گل ها از طراوت دروني خويش، سرمست و چلچله ها گرداگرد درختان بزرگ، که از شکوفه، سفيد بودند، مي رقصيدند. گنجشکي زرد، روي شاخه علفي خودرو نشسته، پرهاي شبنم دار خويش را تکان داده، پيش آفتاب، نياز آورده، در آن بامداد فرخنده، جفت خويش را مي خواند. پسري روستايي نمَد کوچک خويش را به دوش انداخته، چوب دستيِ بلند بر دوش، گله گوسفندي را به دامنه کوه، هدايت مي کرد. دست هاي حنابسته او نشان مي داد که او نيز براي رسيدن عيدِ طبيعت، تشريفاتي فراهم آورده است.

قلمرو زبانی: طراوت:‌ شادابی / سرمست:‌ سرخوش / گرداگرد: پیرامون / نياز: حاجت / فرخنده:‌ مبارک، خجسته / مي خواند: صدا می کرد / نمد:‌ پارچه کلفت که از کوبیدن و مالیدن پشم یا کُرک به دست می آید و از آن به عنوان فرش استفاده می کنند یا کلاه و بالاپوش می سازند؛ بالاپوشِ نمدی / قلمرو ادبی: آسمان مي خنديد: جانبخشی / گل ها ... سرمست و چلچله ها ... مي رقصيدند: جانبخشی / گنجشکي ... نياز آورده: جانبخشی / عید طبیعت: استعاره از بهار

پسرک، آوازخوانان از پهلوي ما گذشت، نگاهي به ما کرده، لبخندي زد؛ پنداشتي با زبانِ بي زباني مي خواهد به ما، که مانند خودش از رسيدن بهار سرمستيم، عرض تبريک و تهنيت کند. رفيقي خوش خُلق و بذله گو که عندليبِ انجمن اُنس ما محسوب مي شد، از خنده پسرک، شادمان، او را صدا زد و به او گفت:

«پسرجان، اسمت چيست؟ «

قلمرو زبانی: پنداشتي: گویی/ تهنيت: شادباش گفتن، تبريک گفتن، تبريک / بذله گو: شوخ، لطيفه پرداز / عندليبِ: بلبل، هزاردستان / قلمرو ادبی: زبانِ بي زباني: تناقض / عندليبِ انجمن اُنس ما: تشبیه

فرزند صحرا که هيچ وقت با ساکنين شهر مکالمه نکرده بود، دست و پاي خويش را گُم کرد، امّا فورا خود را جمع کرده و در چشم هاي درشتش فروغي پيدا شد؛ گفتي جمله اي که پدرش در اين موقع ادا مي کرده است، به خاطرش آمده و از اين رو مسرّتي يافته است؛ پس جواب داد «نوکر شما، حسين.»

قلمرو زبانی: فروغ: پرتو / مسرّت: شادی، خوشی / قلمرو ادبی: دست و پاي خويش را گُم کرد: کنایه از هول شدن

ديگري پرسيد: «براي عيد، چه تهيه کرده اي.»

پسرک در جواب خنده اي زد و گفت: «پدرم يک جفت گيوه برايم خريده و ديروز که از شهر آمده بود، کلاهي برايم آورد که هنوز با لفاف کاغذي در گوشه اتاق گذاشته است و قباي سبز، هنوز تمام نشده و مادرم مي گويد که تا فردا صبح حاضر خواهد شد.»

در اين بين، من متأثرّتر از همه پيشنهاد کردم از شيريني هايي که همراه داشتيم، سهمي به کودک دهقان بدهيم و کامش را شيرين کنيم و چنين کرديم.

کودک با ادب و تواضعي عجيب آنها را گرفت و همين که ديد گوسفندها خيلي دور شده اند و بايد برود، دست در جيب کرده، مُشتي کشمش بيرون آورد و به رفقا داد.

قلمرو زبانی: گيوه: نوعي کفش با رويه اي دست باف / لفاف: پارچه و کاغذی که بر چیزی پیچند / متأثرّ: اندوهگین / کام: دهان / تواضع: فروتنی / رفقا: ج رفیق

با اين هديه، کلمه پوزش و تقاضا همراه نبود، تنها مژه هاي سياه و بلند، يک جفت چشمِ درشتِ به زير افکنده را پوشيده بود و معلوم مي کرد که حسين از ناچيزيِ هديه خويش شرمسار است.

در باغ، زير يک درخت تنومند سيب، پس از چند ساعت، بازي و سبک سري به استراحت نشستيم و از هر در سخني در ميان آورديم. آرزوهاي شاگردان جوان که تازه مي خواستند از مدرسه بيرون آيند، گوناگون بود و هر يک آرماني داشتند که براي سايرين با نهايت صراحت و سادگي بيان مي کردند و از آنها مشورت مي خواستند.

قلمرو زبانی: شرمسار: شرمنده / سبک سري: سهل انگاري و بي مسئوليتي / در: باب؛ موضوع / صراحت: آشکارا / قلمرو ادبی: در ميان آورديم: کنایه از طرح کردن

جوان ترين همه که قيافه اي گشاده و چشم هايي درشت داشت، امّا هنوز طفل و نارسيده، مي خواست در اداره اي که پدرش مستخدم بود، داخل شود و براي اداي اين نقشه، مقدّماتي حاضر مي کرد. من از همه خيال پرست تر، مي خواستم آزاد و بي خيال، وقت خود را به شعر و شاعري صرف کنم و با نان اندک بسازم و در پي شهرت ادبي بروم. در آن روزها تازه بيت هاي بي معني مي ساختم که وسيله خنده رفقا بود.

اين آرزو تا مدّتي موضوع شوخي دوستان گرديد و هر يک شروع به لطيفه پراني کردند. یکی مي گفت درست است که تو خيلي باهوش و صاحب ذوق و قريحه هستي و البتّه ادبيات نيز وسيله شهرت است، ولي اين شهرت، زندگي مادّي انسان را تأمين نمي کند.

قلمرو زبانی: قیافه: شکل / گشاده: باز / نارسيده: خردسال، نوباوه / مستخدم:‌ خدمتکار / صرف کردن: گذراندن / لطيفه پراني: بذله گویی / با نان اندک بسازم: کنار آمدن؛ سازش کردن / ذوق و قريحه: طبع / قلمرو ادبی: قيافه اي گشاده: کنایه از خوشرو /

دومي شوخ تر مي گفت: بسيار خوب است و سليقه تو را مي پسندم و روزي که شاه شدم، تو را ملک الشّعرا خواهم کرد.

سومي گفت: آقاي شاعر، لطفا در همين مجلس، بالبداهه از امير معزّي تقليد کرده، شعري در مدح گيوه به من بگوييد بدانم قوّت طبع شما تا چه پايه است،

من از اين کنايه ها در عذاب، هنرمندي کرده، گفتم: «گفت وگو درباره مرا براي آخر بگذاريد. به نقد بايد آرزوهاي ديگران را شنفت.»

قلمرو زبانی: ملک الشّعرا: سخن سالار / بالبداهه: ارتجالاً، بدون انديشه قبلي / مدح: ستایش / به نقد: در حال حاضر، در وضعيت مورد نظر / شنفت: شنید

عزيزترين رفقاي من که حُسن سيرت را با صَباحت توأم داشت، لبخندي زده، گفت من مي خواهم با مايه اندک، بازرگاني را پيش گيرم؛ امّا بدان شرط که رفقا هر وقت مي خواهند خريداري کنند، از تجارت خانه من باشد؛ بالجمله، هر کس آرمان خويش را بيان داشت و در باب آنها صحبت کرديم تا نوبت به سال‌خورده ترين رفقا رسيد. او تجربه آموخته تر گفت:

قلمرو زبانی: حُسن سيرت: خوش رفتاری / صَباحت: زيبايي، جمال / توأم: همزاد و همراه / رفقا: ج رفیق / بالجمله: به هر روی / سالخورده:‌ سالمند

رفقا، زندگاني آينده ما دستخوش تصادف و اتفّاق است. دور روزگار، بر سر ما چرخ ها خواهد زد و تغييرات بي شمار خواهد نمود؛ چه بسا که تقدير ما چيز ديگر باشد. امروز کارِ بسزا اين است که با يکديگر عهد کنيم هر چه در آينده براي ما پيش آيد، جانب دوستي را نگاه داشته، از کمک به یک ديگر فروگذاري ننماييم و براي اينکه اين عهد هرگز از خاطر ما نرود، بايد به شکل بديهي، ميثاق امروزي را مؤکّد سازيم.

قلمرو زبانی: دستخوش: آنچه يا آن که در معرض چيزي قرار گرفته يا تحت غلبه و سيطره آن است؛ بازيچه / دور: گردش / تقدير: سرنوشت / بسزا: شایسته / فروگذاري: مضایقه؛ کوتاهی / بدیهی: هویدا، آشکار / ميثاق: پیمان / مؤکّد: تٲکید‌شده، محکم و استوار.

رفقا گفتند طرح پيمان را به رفيق خيال پرستِ خودمان، رها مي کنيم و مرا نامزد آن کار کردند. من، يک دانه شکوفه سيب چيده، گفتم: «بياييد هر پنج نفر پس از بستن پيمان، يک برگ شکوفه را جدا کرده، آن را در خانه خويش، ميان اوراق کتابي، به يادگار ايّام جواني ضبط کنيم.»

رفقا سرها را روي شکوفه خم کردند، و قبل از آنکه برگ ها را بچينند، من چنين گفتم: به پاکي قاصدِ بي گناه بهار و به طهارت اين دوشيزه سفيدرويِ بوستان، سوگند که در تمام احوال و انقلابات روزگار، مثل برگ هاي اين گلِ پاک دامن از يکديگر حمايت کنيم و اگر تندبادي ما را از هم جدا کرد، محبّت و علاقه هيچ يک از ديگري سلب نشود و تا مثل اين شکوفه، موي ما کافوري شود، دوستي را نگاه داريم آنگاه پنج دست چابک، برگ هاي شکوفه را کندند و هر يک برگ خود را در ميان دفتر خود گذاشت.

قلمرو زبانی: اوراق: ج ورق / ایّام: ج یوم؛ روزها / ضبط کردن: نگهداری کردن / سوگند: حذف به قرینه معنایی / سلب شدن: / چابک: چالاک / قلمرو ادبی: دوشيزه سفيدرويِ بوستان: استعاره از شکوفه ها / مثل برگ هاي اين گلِ پاک دامن: تشبیه / تندبادي: استعاره از دشواری های زندگانی / کافور: ماده‌ای سفیدرنگ / موي ما کافوري شود:‌ کنایه از اینکه پیر شویم؛ تشبیه /

لطفعلي صورتگر

درک و دريافت

1- نوع ادبي متن روان خواني را با ذکر دليل بنويسيد. -

2- درباره مناسبت مفهومي متن روان خواني و عبارت زير توضيح دهيد.

الَعبَدُ يدُبرِّ و اللهُ يُقدّرُ. (بنده چاره گری می کند و خداوند )

رفقا، زندگاني آينده ما دستخوش تصادف و اتفّاق است. دور روزگار، بر سر ما چرخ ها خواهد زد و تغييرات بي شمار خواهد نمود؛ چه بسا که تقدير ما چيز ديگر باشد.