اندر رابطه ی سبک هندی و بازگشت ادبی با جریان ساده نویسی
اندر رابطه ی سبک هندی و بازگشت ادبی با جریان ساده نویسی (واکاوی مباحثات شمس لنگرودی پیرامون ساده نویسی) مهدی صمدانی نه ، باورم شد حافظه ی تاریخی نداریم.تا برسیم به اصل مطلب بگذارید مسئله را از آخر به اول بگویم: دوره ای در ادبیات ما هست که وجودش حتما هرآشنا به فرهنگ وهنر این سرزمین را آزارمیدهد وبی شک همگان با آن آشنایند-دوره بازگشت ادبی- وباز آنچه این دوره را در تقابل با اهالی آشنایش دردناک جلوه می دهد الصاق وتحمیل واژه سبک به آن است اگربه کسی بر نخورد میگویم: سخت می رنجم وقتی در نوشتجات مربوط به سبک شناسی باچنین تذکار بی موردی روبرو می شوم ««سبک دوره بازگشت »» . ما یک سبک هندی داشتیم وبعداز آن دوره ای داریم که سبک هندی نیست و باید نامی داشته باشد ، باشد قبول ، باید گفت دوره بازگشت ، نه سبک بازگشت چرا که تمام سبک های قبل از این دوره دارای هویت ، تشخص وتئوری ونظریه خاص خود بودنند و هرکدام بدلیل چگونگی ارائه آثارشان ممتاز می شدند ، اما دراینجا ما با گروهی ادیب ، شاعر و...روبروئیم که میگویند ما در غزل مانند سعدی (سبک عراقی) ودر قصیده مانند فرخی وعنصری (سبک خراسانی) هستیم .خب ، اینکه من اثری را ارائه دهم که پشت اش به هیچ نظریه ای وتشخصی فنی نیست وتنها تقلیدی است ازگروهی درماقبل خود ، کجایش سبک است .مثل این است که یک کشور رنو می سازد یکی فیات یکی بنزو...خب اینها هرکدام سبک وشیوه واثر خودشان را دارند و نام خودشان را ونهایتا سبک خود را. حالا فرض کنید ما یا یک کشور دیگر بیاید ویک یا چند ماشین را از یک یا چند کشور بخرد وبیاید اسم آن یا آنها را عوض کند وبگوید این شیوه وسبک حضرت ماست . دکتر حسین سادات ناصری در رابطه با عدم توفیق سبک هندی و رواج بازگشت ادبی دو دلیل عمده را متذکر میشوند :اول غامض گویی وپریشان نگاری گروهی که سبک را به ابتذال کشانده ودیگرنداشتن تخیل خلاق ، میان مایگی وعدم درک زیباشناسانه ی ادبا واهل فرهنگ آن دوره . بهتر بگوییم نه اینکه توان آثاری گران مانند صائب و بیدل درکار نبود بلکه درک وتوانش ادبی وزبانی برای خوانشی در خور نیز به چشم نمی آمد.1 -- نمی دانم این درست است یا نه ، مادر جامعه ای هستیم که ناتوانی ها وکمبودهای خودرا همواره با نگاهی منفی و گاه حقارت آمیز نسبت به توانایی های دیگران توجیه کرده وپاک کردن صورت مسئله را بهترین حل آن مسئله بحساب میاوریم. درست است شعرامروز ما گاه راه افراط را پیش گرفته وگاه شاعرانی نوجو آثاری را ارائه داده اند که بیشتر نمایانگر اغتشاشاتی ذهنی بوده است تا اثری هنری ، مگر می شود به دنبال نوآوری بود ، شعار نوجویی داد ، ازتجارب تازه حرف زد وخطا نکرد . همواره آزمون را با خطا نوشته اند . مگر در اشعار کلاسیک هرچه تلمبار کرده ایم آثاری بکر وبی نقص اند که امروز از نابودی جنگلها حرف میزنیم .دیوان های قطور را در گنجه میگذاریم وچند دفتر شعرتجربه را مضر به حال طبیعت وفرهنگ می بینیم. مگرتمام آثار نیمایی شعر نیما وفروغ وسهراب اند ، مگرآنجا حرافی های انشا گونه کم داریم .نمی دانم چرا همیشه باید بخاطر یک یا چند دستمال قیصریه را به آتش بکشیم.آیا در زمان نیما همه نیمایی بودنند؟ کم تمسخر میشد پیرمرد ، کم آزار می دید ، مگرشاملوی جوان از آن اول مخاطب داشت که امروز مشکل مخاطب برای عده ای دستمال و پیراهن عثمان شده است. تحولات ادبی را باید در تحولات اجتمایی وحرکت های جامعه دنبال کرد ، اگر سبک هندی را برنمی تابند مشکل سبک نیست ، چیزی برای ارائه وجود ندارد ، پرسش گری نیست ، نقادی ونگاه توانا پیدا نمی شود ، فروپاشی را فقط در ادبیات نبینید ، جامعه آنروز را پیش چشم آورید تا معنی سقوط را بهتر پیدا کنید . مشتاق ها و آذرها میگفتند عامه مردم این شعرها را نمی فهمند. شاید آنها هم چون اصحاب جریان ساده نویسی دغدغه ذوق همگانی را داشتند. کاش یکی می گفت چقدر ذوق سلیم در طوفانی که قجرها به پا کرده بودندپیدا می شد؟ باید درست گفته باشند: جایی که پرسش گری ونگاه نقادانه و ارائه تئوری همواره باتمسخرنادیده انگاشته می شود چگونه حس استتیکی، برومند و پر ثمر جلوه کند .کسی که در رفتار و کردار پراتیک خود قید دارد، چطور می تواند در زبان و در امر پوئتیک بی قید باشد!؟ مسئله این نیست که در عناصر خیال کاملا آزاد عمل کنیم، چون فضا سنتی و بسته است زبان هم به تبع در یک دایره بسته و محدود سیر خواهد کرد. نتیجه سطحی نگری وساده انگاری جز تنیدن در پیله تکرار نیست .با فانوس کور روزمرگی خانه هنر روشن نمی شود. باز نمی دانم درست است یا نه؟ما هر زمان که دستمان خالی بود ، توان وجودی مان از هستی بکر تهی شد ، خیال و خلاقیتمان مفقود گشت ، راه حل نهایی را در رجعت وبرگشت به عقب جستجو می کنیم . این حقیقتی تاریخی است . وبرای نمونه همین سبک هندی برای هفت پشتمان کافی است ، اما وقت برای نگاه به پشت سرمان را نداریم ، فقط بر می گردیم تا چراغها را خاموش کنیم. --- چندی است بحث ساده نویسی وامواج رجعت و بازگشت به شعر نیمایی و شعر ایکس و ایگرگ فضای مطبوعات مجازی وغیر مجازی را فرا گرفته که از این میان مباحث ومصاحبه های استاد شمس لنگرودی بیش از همه چشم نواز است وآنچه این قصه را نه پیچیده که گاه دردناک می کند ، بیانات پیروان ومریدان ایشان است که گاه از درون تناقضات موجود در مباحث مطرح شده از خود ایشان نیز سبقت گرفته وبه راهی می روند که برای رفع ورجوع آن استاد مجبور به توضیحی ولو متفاوت می شوند. اما گفتم دردناک، چرا که راقم این سطور در اولین تجربه های شاعرانه خود –که میتوان آن راهم دوره فترت وگذارنامید- با صدای شاعرانی از خواب دهه شصت بیدار شد که لبخند چاک چاک شمس لنگرودی مهمترین آنها بود واکنون باید آشفته در کابوس هایی خود را پیدا کند که همان شاعر از تناقض های ساده انگارانه برایش به ارمغان آورده است. پس به خود حق می دهم که سوال کنم جناب شمس لنگرودی مشخصات این سبکی که شما ارائه نداده اید چیست؟ دست بر دهان شعر گذاشتن وحرف زدن برای توده ای که شعر امروز را قبول ندارد ، شما را صاحب کدام هویت در ادبیات امروز میکند؟ چگونه رجعت وبازگشت به نوعی از گفتن در شعر را فراروی دانسته وچشم پوشی از تجارب بکر وسرمایه های ناب ادبی را حرکتی به جلو قلمداد می کنید؟ شما در جواب سئوال «علی سطوتی قلعه» که ریشه های تاریخی ساده نویسی را باکدام بخش از سنت مدرن فارسی در ارتباط می بینید ، می گویید: پس ریشه های ساده نویسی در شعر کهن به حافظ وسعدی ودر شعر مدرن به فروغ والبته سهراب سپهری و بعدتر به حافظ موسوی می رسد.2 به به ، از شما بعید است ، یک شاعر در پی آن است که شعرش را در مسیر تازه ای بیندازد که زبان اش مثلا از شاعر قبلی بهتر باشد واگر نه مکمل آن ، نه نافی وطرد کننده آن. بقول آن منتقد عزیز: چهره شدن شاعران قبل از هرچیز به نو جویی آنها بستگی دارد، اما امروز کار به جایی رسیده که بازگشت به نیما تنها دستاورد نظری گفتمان شعری ساده نویسان شده است . احتمالا در سالهای بعد باید منتظر بازگشت های دیگری هم باشیم. همواره شاعران ومنتقدان جریان ساز با اتکا به دستاوردهای نظری و زیباشناسانه ی جدید به بازخوانی شعر پیش از خود میرفتند ودرنهایت بحث شان ماهیتی ایجابی پیدا میکرد وبه پیشنهادی جدید منتهی میشد اما بحث اکنون سراپا سلبی است .کاش می گفتید یک شاعر درجهانی که الگوی آن یکنواخت است ودربرنامه ی تنظیم شده ی آن که جایی برای تفاوت وتمایز نیست چگونه باید زیست کند؟ ازشما که یکسر از درک عامه وفهم توده ی مردم سخن میگویید می پرسم چه فرقی است بین عالم هنر و غیر آن؟ چگونه فهمی آسان و یکدست را برای دنیای پیچیده ی امروز که از تجاربی متفاوت وپیچیده تر شکل یافته ، می توانید تهیه کنید؟ تا آنجا که ماشنیده ایم هنر وجوه نادیده ی یک ساحت را برمی تاباند نه وجوه دیده را .چطور امری ساده وآسان یاب توان انتقال تجربه ای ناکرده را دارد؟ اگر انسان در زبان می اندیشد ، می بالد، می نویسد ، پس به بیانی ساده ، ساده نویسی یعنی ساده اندیشی ، رستنی ای نابالغ و به بلوغ نارسیده . درست است ما می توانیم بیندیشیم که خانه ی ادبیات ما خانه ای عنکبوتی است و اصلا اهالی آن بیمارند و همه چیز آن خام و نارس است ، خب اگر درست باشد باید دست به کار شد وچیزی ساخت ، نسخه ای پیچید ونظریه ای ارائه کرد مبنی بر آزمون تجربه ای تازه ، هم در ادبیات و هم درساحتی کلان تر، کاش اول در مسائلی زیربنایی تر می اندیشیدند ، مگرما ورزشی کارامد ، صنعتی والا، اقتصادی شگرف، کشاورزی و... فلانی در حد آرمانی داریم ، یا در هنرهای دیگر چه گلی بر سر زده ایم که از قبل بهترباشد که حالا تمام مشکلات ادبیات را نشات گرفته از شعر پیشرو ومتفاوت می بینیم که باید تبر برداریم و از بیخ و بن بزنیمش. جناب لنگرودی حق دارد خودش را در دوران اوج خود نابالغ بداند ، که اگر نابالغ ونرسیده به قول خود بودند ، این ارجمندی را درادبیات امروز از کجا کسب کرده اند ، اما نمی توانند بلوغ را با ساده نویسی و رجعت برجسته کنند . ایشان حتما به تعریف کانت از روشنگری نظر داشته اند که می گوید: روشنگری به در آمدن آدمی از نابالغی خود کرده ی خود است . حال اگر ایشان امروز دانسته اند برای بلوغ باید همرنگ جماعت شوند ، ادامه ی کلام کانت را برخود باید سخت گزنده حس کنند که ادامه می دهد: روشنگری آدمی دلیری اوست در پرسش گری وعزم او برای فرار از همبودگی با دیگران - باز اگر این دیگران شاعران جدی باشند حق باایشان است اما اگر عوام ...بماند- ما کرمانی ها هم به این مثل معروف معتقدیم که می گوید آدم عاقل میان رودخانه اسب عوض نمی کند . حال این رودخانه را اگر ادبیات وشعر خود بدانیم که گاه آرام است و گاه خروشان ، گاه مانند زاینده رود خشک است – ومی شود درآن فوتبال بازی کرد- وگاه از خود چندین جریان به بیرون می گستراندوگاه تبدیل به سیل می شود و... فکر می کنید اکنون کجای این رودخانه ایستاده اید؟ اگر خشک است هر بازی ای که خواستید میان بسترش انجام دهید اما اگر چندین جریان قوی دارد که شما متوجه ی آنها نیستید- یاخود را به ندیدن می زنید- فکر کنید در این روزگار و با انواع وسائل مدرن موجود در آن، میان چنان رودخانه ای ، باداشتن نقلیه ای ضد آب ، ضد ضربه وانواع فن آوری های دیگر، وقتی در حال عبورید آیا رواست که پیاده شوید وازآن بدتر بخواهید آن رونده مدرن را با اسب ، قاطر ، یابو یانمی دانم هر چهارپای دیگری تعویض نمائید. کمی به عقب نگاه کنید ، عقب تر ، خوب است اما جریان را نخواهید که به عقب برگردانید-این رودخانه نیماست ، بن افکن وخروشان ، وهمچنان به جلو رونده . ---- بگذارید کمی بیشتر مستند باشیم به کلام شاعر، جناب شمس در مصاحبه ای دیگر از یک طرف می گویند: « شاملو شاعر برجسته ای است ، اما شاعر روشنفکران است، شکی در بزرگی اش نیست اما مسائل اش، مسائل توده شعر خوان نیست، در حالی که شعر فروغ هم برای دختر 14ساله و هم یک متخصص شعر رضایت بخش است و وقتی می گویم شعر دارد به هویت خودش بر می گردد منظورم همین است»3 و جالب اینست که در ادامه ی همین مطلب جایی دیگر به چنین حکمتی متناقض دست می یازند: «برای چندمین بار بگویم قصدم از ساده نویسی به علی گفت مادرش روزی ....نیست بلکه شعر حافظ است»4 من به این تناقض که استاد از یک طرف شعر فروغ را الگوی ساده نویسی دانسته و از طرف دیگر تاکید دارند که قصدشان اصلا به علی گفت ..- همان شعر فروغ - نیست ، کاری ندارم بلکه مسئله من هم مثل ایشان همان شعر حافظ است یعنی آنچه ایشان از آن مایه گرفته و آن را بر سر شعر امروز میزنند. آنچه که در تعریفش اینگونه نعل وارونه میزنند: «شعر حافظ ساده است ولی صدها سال مردم به گمان آنکه ساده است و می فهمند با آن فال می گیرند ولی متخصصان هم دقایقش را درک نمی کنند و به همین دلیل او را لسان الغیب می گویند.»5 حال یکی به من ساده نویس نشناس بگوید: دم خروس یا قسم حضرت عباس .. مدعیان ساده نویسی خود را وارث شعر سهل و ممتنع سعدی و حافظ می دانند ولی در اینباره سکوت می کنند که اگر حافظ ساده بود و رسانایی و پیام یکدست برای همگان تشخص اولیه ی شعر او بشمار میرفت و میرود ، چرا اینهمه کتاب در نقد و تاویل او نوشته و مینویسند و صدها نفر در طول هر دوره ای ادعای شناخت او را داشته و دارند اما باز هزار دفتر ناگشوده در متنش مستتر مانده و خود شکایت دارد که: هرکس حکایتی به تصور چرا کند. بی ادبی است اما جنبش ساده نویسی پشتش به هیچ است نه به حافظه ی تاریخی ما یعنی حافظ. شعر پیچیده ، شعرساده جناب لنگرودی خود باصراحت میگویند: «همواره این خطر وجود دارد که شعر ساده به گزارش یا خبر یا انشا و نگارش معمول برسد و شعر پیچیده و غامض هم امکان تبدیل شدن به هذیان را دارد» حرف حساب جواب ندارد ، اما تقسیم شعر به ساده و پیچیده کمی آزار دهنده است. شعر امروز این هر دو و صد جور دیگر را با هم دارد. شاعر همواره شیوه های متفاوتی را می آزماید ، او کنار می ایستد تا شعر سخن بگوید. شعر گاه اینجور است گاه آن جور- گاه جور و گاهی جور واجور- و اصلا گاه ناجوراست. این دست شاعر نیست که از قبل تعیین تکلیف کند-همان سپهری که استاد در رجعت بدو می نگرند ، ماهیچ ما نگاه هم دارد ، سپهری را باید از اول تا آخر خواند- بله نه افراط خوب است نه تفریط ، این گفته را همه خط تصدیق میدهند استاد هم درست فرمودند. چه وجه اشتراکی است بین گفته ایشان با سخن مرحوم دکتر سادات ناصری؟ آن بزرگوار هم در فراگذشتن – بخوانید فرو روی – از سبک هندی دو عامل را رصد کرد 1- عدم درک و نداشتن تخیل خلاق از طرف شاعر و مخاطب ، چرا که خبر و انشا برایشان جذابیت بیشتری داشت 2- پیچیدگی افراطی و بی حد وارثان سبک هندی، همانها که بیشتر هذیان گو بودند تا شاعر. پس بهتر نیست مانند همان دوره رفتار نکنیم و بجای بر گذشتن از ذات هنر و مسخ شدن با جاذبه ی جماعت درگیر با مصائب زندگی و گوش به فرمان کوچه و بازار، دنبال تمنای والاتری از هنر باشیم. چرا که توده ای که فرصت پی جویی و پژوهش را ندارد ، نمی تواند خط کشی مناسب برای هنر باشد، آنها کارشان را میکنند و دنبال مد هستند ، بدنبال هر چه بازار عرضه میکند- نه در پی کیفیت آثار و کالا- مثلا مد امروز ترانه است و در هر کوچه و بازاری می بینید یک خواننده پاپ جولان می دهد. می خواهید شعر هم چنین مقامی داشته باشد- که البته دارد- چرا که که در حوزه ی کالا شدگی برد با الگوی معروف و تقاضایی است که بازار تعیین می کند . اما شعر جدی تابع فرم خود است، گاه سخت است گاهی ساده، اما آسان نیست. اصلا بیشتر آنها که به موج نو ، حجم ، پست مدرن و نهایتا هذیان و پیچیدگی متهم شده اند ، اشعارشان سرشار از سطرهای قابل درک و فهمی است که نمی بینیم و یا نمی خواهیم ببینیم و بفهمیم. مجال نیست وگر نه با هم چندین شعر و سطر از جریان های متفاوت را با چند نمونه از آثار اصحاب ساده نویسی مقایسه می کردیم .اما به یکی دو نمونه کوتاه اشاره کردن بد نیست: به هرکجا که رسیدم آنجا بودم- ویا: صدایم کن من از معاشرت دو قفس میایم «رویایی» - مرا به دیدن جسمانی تو هیچ نیازی نیست «براهنی» - از ابرها آن تکه ای که نمی بارد تویی «چالنگی» - خانه آنطرف ایستاده می گوید ، من وارد زندگی خصوصیتان نمی شوم «مازیار نیستانی» - پتو را بر رویم می کشم تا خوشبختی سرما نخورد «علی قراچه داغی ازجوانترین شاعران کرمانی متهم به هذیان گویی » و... حالا به چند سطر از شاعران ساده نگار بنگریم که می گویند آمده اند تا مشکل شعر و مخاطب امروز را حل کنند و با سبک رجعت پایه ای استوار بر خانه ی شعر امروز بسازند: «دوستت دارم آنچنان که باران دریا را وآفتاب زمین های سوخته را- شبیه آن پرنده ام که گم شده است لانه اش – از کوهستانی خالی می گذرم شتابناک و ترسان» از این نمونه ها فراوان است، البته اگر نامی از این شاعران نمی برم حمل بر بی ادبی نباشد، می گویم شاید راضی نباشند ، فراوانند آثار این بسیاران ----- تئوری ساده نویسی از استاد لنگرودی سوال می کنند وقتی نیما ، شاملو ، براهنی ، رویایی و...همه شعرهای خود را در یادداشتها و کتابهایشان توضیح داده اند وحالا که ما مرز بین خبرنویسی وساده نویسی را نمی دانیم چرا شما برای جنبش خود تئوری ونظریه ای ندارید، می گویند: تئوری بعد از اثر می آید واین واقعیتی است که ما دنبال نظریه نیستیم وبعد چند توضیح درمورد کیفیت کلمه وترکیب موسیقیایی و اتفاق درشعر می دهند.ناقل این سطور هرچند نه ادعای نظریه پردازی را داشته و نه دارد ، ونه خود را اهل تئوری و این داستانها میداند ، اما برای حل مشکل ومعضل ساده نویسان می خواهد شاکله ی این قضیه را به اختصار اینگونه جمع بندی کند ، باشد که مورد تایید استاد واصحاب ساده نویسی قرارگیرد و حالا تذکار ذیل – بخوانید نظریه- می تواند تمام ساده نویسان را در همه تاریخ گرد هم جمع کند: 1-احترام کامل به عقاید توده و گرایش تام و تمام پوپولیستی 2-اعتنا وآشنایی کامل با فلسفه فیتیشیسم و کالاشدگی در هنر که با دو رویکرد عمده خود را عرضه می کند: الف) اعتقاد به اصلاح الگوی مصرف ب) تمایل نسبی به مد گرایی و نهایتا عدم علاقه به دور ماندن از بازار ترانه و ترانه سرایی 3-بازگشت ادبی در هر دوره ای از تاریخ حق مسلم ماست 4-پیام محوری و درک کامل سخن از جانب مصرف کنندگان کالای ادبی ، که همان اصل اصیل رسانایی است شعار همواره ی ما ساده نویسان است . 5-تاکید عمیق برمحتوای بیانگرایانه وحرافی وخود گویی ای که زبان شعررا کوتاه می کند وارتباط را آسان ، برترین کیفیت است که فرموده اند: حب الکلام منَّ و قلَّ ــــــــــــــــــــــــ پانوشت: * با احترام به شاعر و منتقد معاصر مسعود احمدی که پیش و بیش از همه از پس و پشت این معرکه پرده برداشت. 1ـ تلخ کردی زندگی بر آشنایان سخن این قدر صائب تلاش معنی بیگانه چیست؟ 2ـ روزنامه شرق ، دوشنبه 28 تیر 1389 3ـ می خواستم جهان را عوض کنم ... گفتگو با زینب کاظم خواه ، خبر آنلاین 4ـ به موج ساد نویسی در شعر امروز امیدوارم ، روزنامه قدس 10 خرداد 1388 5ـ همان