۱. من يك چشم به هم زدن به خدا شرك نَورزيده‏ام ( نه شرک آشکار و نه شرک پنهان ) و هرگز بَت لات و عزّى را نپرستيده‏ام.


2. من هرگز شراب ننوشيدم.

3. پيامبر خدا(ص) در دوران كودكى مرا از پدرم درخواست نمود و از همان زمان مرا هم خوراك و همدم و هم صحبت خود نمود.


4. من نخستين فرد در ميان مردم بودم كه ايمان آوردم.


5. پيامبر خدا (ص) فرمود: اى على! تو نسبت به من به منزله هارون از موسى هستى جز آن كه پس از من پيامبرى نيست.


6. من آخرين فرد از مردم بودم كه از پيامبر خدا (ص) جدا شده و حضرتش را در آغوش نهادم.


7. آنگاه كه پيامبر خدا (ص) به غار رفت مرا در جاى خود خوابانيد و با لحاف خود پوشانيد، هنگامى كه مشركان آمدند، گمان كردند كه من محمّد هستم، مرا از خواب بيدار كرده و گفتند: رفيقت چه شد؟ گفتم: دنبال كارش رفته. گفتند: اگر فرار كرده بود اين هم با خود می برد.


8. پيامبر خدا (ص) هزار در دانش به من آموخت كه در هر يك، هزار در ديگر گشوده مى‏شود و هيچ از اينها را به كسى نياموخت.


9. پيامبر خدا (ص) به من فرمود: «اى على! آنگاه كه خداوند پيشينيان و پسينيان را محشور كند، براى من منبرى برتر از منبرهاى پيامبران و براى تو منبرى برتر از منبرهاى اوصيا مى‏گذارند و تو بر فراز آن مى‏روى».


10. من از پيامبر خدا مى‏ شنيدم كه مى‏ فرمود: «در روز رستاخيز چيزى به من داده نمى‏ شود جز آن كه همانند آن را براى تو درخواست مى‏ كنم.»


11. پيامبر خدا (ص) ‏فرمود: اى على! تو برادر من هستى و من برادر توأم و دست تو ميان دست من خواهد بود تا وارد بهشت شويم.


12. پيامبر خدا (ص) فرمود: اى على! مَثَل تو در ميان امّت من همانند مثل كشتى نوح است كه هر كس بر آن سوار شد نجات يافت و هر كس از آن باز ماند غرق شد.


13. پيامبر خدا (ص) عمامه خويش را با دست خود بر سر من نهاد و دعاهاى پيروزى بر دشمنان خدا را در مورد من خواند، پس من با اذن خداى متعال آنها را شكست دادم. ( شاید منظور پیروزی در

جنگ خندق بوده است )


14. پيامبر خدا (ص) به من دستور داد كه دست خود را به پستان گوسفندى كه خشك شده بود بكشم، عرض كردم: اى پيامبر خدا! شما دست بكشيد. فرمود: «اى على! كار تو كار من است.» من دست خود را بر آن كشيدم، پس شيرش جوشيد. جرعه‏اى از آن به پيامبر خدا(ص) دادم. آنگاه پيرزنى آمد كه از تشنگى شكوه مى‏كرد، او را از شير سيراب نمودم، پيامبر خدا (ص) فرمود: «من از خداى متعال خواستم كه دست تو را مبارك قرار دهد، و خدا نيز چنين كرد.»


15. پيامبر خدا (ص) به من وصيت كرد و فرمود: «اى على! جز تو كسى نبايد مرا غسل بدهد و جز تو نبايد كسى همه اندام مرا ببيند. چرا كه اگر كسى ـ جز تو ـ تمام اندام مرا ببيند، ديدگانش از كاسه سر بيرون مى‏آيند.» عرض كردم: اى پيامبر خدا(ص) من چگونه بدن شما را بگردانم! فرمود: «تو به زودى يارى خواهى شد.» سوگند به خدا هر عضوى از اعضاى پيامبر را خواستم بگردانم، آن عضو براى من گردانده شد.


16. هنگامى كه خواستم بدن مبارك پيامبر خدا(ص) را برهنه كنم ندايى رسيد كه: «اى جانشين محمّد! او را برهنه مكن و در همان حال كه پيراهن بر تن دارد غسلش بده.» سوگند به خدايى كه او را به پيامبرى گرامى داشته و به رسالت مخصوص نموده! من همه اندام او را نديدم و اين ويژگى است كه خداوند مرا از بين اصحاب آن حضرت مخصوص گردانيده است.


17. خداوند فاطمه (س) را به همسرى من درآورد، البته پيش از اين ابو بكر و عمر از او خواستگارى كرده بودند ولى خداوند از بالاى آسمانهاى هفتگانه‏اش او را به همسرى من درآورد، پيامبر خدا (ص) فرمود: «اى على! گوارايت باد كه خداى متعال فاطمه، بانوى زنان بهشتيان را كه پاره تن من است به همسرى تو درآورد.» عرض كردم: اى پيامبر خدا! آيا من از تو نيستم؟ فرمود: «آرى، اى على! تو از من و من از تو بسان دست راست من از دست چپم هستى، من در دنيا و آخرت از تو بى‏نياز نيستم.»


18. پيامبر خدا (ص) به من فرمود: اى على! تو در جهان آخرت پرچم حَمد را بدست خواهى گرفت، و تو در روز رستاخيز از همه آفريدگان به من نزديكتر مى‏نشينى، در آن روز فرشى براى‏ من و فرشى براى تو گسترده مى‏شود، من در گروه پيامبران و تو در گروه جانشينان خواهى بود، بر سر تو تاج نور و افسر كرامت نهاده مى‏شود و هفتاد هزار فرشته پيرامون تواند تا خداوند متعال از حساب آفريدگان فارغ شود.


19. پيامبر خدا (ص) به من فرمود: «تو به زودى با پيمان‏شكنان، بى‏دادگران و از دين خارج‏شدگان نبرد خواهى كرد. پس هر كس از آنان با تو نبرد كند تو در عوض يك تن از آنان، صد هزار نفر از شيعيان خود را شفاعت خواهى كرد. عرض كردم: اى پيامبر خدا! پيمان‏شكنان كيانند؟ فرمود: طلحه و زبير، آن دو به زودى در حجاز با تو بيعت كرده و در عراق آن را خواهند شكست، اگر چنين كردند با آنان پيكار كن، چرا كه جنگ با آن دو سبب پاكيزگى اهل زمين است.» عرض كردم: دادگران كيانند؟ فرمودند: «معاويه و افراد او. عرض كردم: خارج‏شوندگان از دين كيانند؟ فرمود: ياران ذَو الثَّديَه كه همانند بيرون آمدن تير از كمان از دين بيرون مى‏روند. با آنان نيز بجنگ كه با كشتار آنان گشايشى براى زمينيان و كيفرى زودرس بر آنان و ذخيره‏اى براى تو در پيشگاه خداوند متعال در روز رستاخيز خواهد شد.

۲۰. پيامبر خدا(ص) فرمود: اى على! مثل تو در ميان امّت من همچون مثل دروازه حِطّه بنى اسرائيل است، پس هر كس وارد ولايت تو شود در واقع وارد دروازه حطه شده آنسان كه خداوند فرمان داده است.


21. پيغمبر خدا (ص) فرمود: «من شهر دانش و على دروازه آن است و به شهر جز از دروازه‏اش وارد نمى‏شوند.» آنگاه فرمود: «اى على! به راستى كه به زودى تو ذمّه مرا مراعات خواهى كرد و به روش من جنگ خواهى نمود و امت من با تو مخالفت خواهند نمود.»


22. پيامبر خدا (ص) به من ‏فرمود: به راستى كه خداى متعال دو فرزندم حسن و حسين (ع) از نورى كه به تو و فاطمه(س) عنايت كرد، آفريد و آنها همانند دو گوشواره‏اى هستند كه در گوش لرزانند، و نور آنها هفتاد هزار مرتبه به نور شهيدان فزونى دارد، اى على! خداوند متعال به من وعده داده كه آنها را آن‏گونه گرامى بدار كه جز پيامبران و فرستادگان كسى را آن گونه گرامى نداشته است.


23. پيامبر خدا(ص) در دوران زندگى‏اش در حضور همه اصحابش و عموى من عباس انگشتر، زره و كمربندش را به من عطا فرمود و شمشيرش را بر كمر من بست. پس خداوند متعال از ميان آنها تنها مرا ويژه اين شرافت كرد.


24. خداوند متعال به پيامبرش آيه نازل كرد كه: « يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ناجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ » اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! آنگاه كه خواستيد با پيامبر نجوا و درگوشى صحبت كنيد بايستى پيش از سخن درگوشى صدقه بدهيد. من دينارى داشتم كه آن را به ده درهم فروختم، و هر وقت خواستم با پيامبر خدا (ص) محرمانه حرف بزنم‏ پيش از آن يك درهم صدقه مى‏دادم، سوگند به خدا! اين كار را ـ قبل از من و بعد از من ـ حتى يك نفر از اصحاب انجام نداد. آنجا بود كه خداوند اين آيه را فرو فرستاد: « أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقاتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ » آيا ترسيديد كه پيش از نجواى خود صدقه‏اى بدهيد؟ اينك كه انجام نداديد خداوند توبه شما را پذيرفت ...» آيا توبه جز از گناهى است كه سرزده است؟ ( سوره مجادله، آيات 14- 13 )


25. پيامبر خدا(ص) به من ‏فرمود: «بهشت بر پيامبران حرام است تا من وارد آن شوم و و بر اوصيا حرام است تا اين كه تو وارد آن شوى، اى على! به راستى كه خداوند متعال به من در مورد تو مژده‏اى داده كه پيش از من به هيچ پيامبرى چنين مژده‏اى نداده است، به من مژده داده كه تو سرور اوصيا هستى و اين دو فرزندت حسن و حسين(ع) در روز رستاخيز سرور جوانان بهشتيان هستند.


26. جعفر، برادر من در بهشت با فرشتگان با دو بالى كه از درّ، ياقوت و زبرجد تزيين شده، پرواز مى‏كند.


27. عموى من حمزه در بهشت سرور شهيدان است.


28. پيامبر خدا (ص) فرمود: «به راستى كه خداوند متعال به من در باره تو وعده‏اى داده كه هرگز خلف در وعده نمى‏كند، كه مرا پيامبر و تو را وصى قرار داد. به زودى تو از امّت من پس از من همان خواهى ديد كه موسى از فرعون ديد، بنا براين، شكيبا باش! و به حساب خدا منظور كن تا اين كه به ديدار من آيى. سپس من كسى را كه تو را دوست دارد، دوست مى‏دارم و آن را كه با تو دشمنى كند دشمن دارم.»


29. پيامبر خدا(ص) فرمود: «اى على! تو صاحب حوض هستى، جز تو كسى مالك آن نيست و به زودى گروهى نزد تو خواهند آمد كه از تو آب مى‏خواهند. پس تو، به آنان مى‏گويى: نه، نه، و نه حتّی يك ذرّه، پس آنان با چهره سياه بازمى‏گردند، و به زودى شيعيان من و تو بر تو وارد خواهند شد، پس تو به آنان مى‏گويى: به صورت كامل سيراب شويد، پس آنان با چهره‏هاى سفيد سيراب مى‏گردند.


30. پيامبر خدا 9‏فرمود: «امّت من در روز رستاخيز با پنج پرچم محشور مى‏شوند: نخستين پرچمى كه نزد من آيند، پرچم فرعون اين امّت است كه همان معاويه است. دومين پرچم با سامرى اين امّت است كه همان عمرو بن عاص است. سومين پرچم با جاثليق اين امّت است كه همان ابو موسى اشعرى است. چهارمين پرچم؛ اَبا الأعوَر سَلمى است و پنجمين پرچم به همراه تو است ـ اى على! ـ كه همه مؤمنان در زير آن هستند و تو پيشواى آنان هستى. آنگاه خداوند متعال بر آن چهار گروه مى‏فرمايد:« ارْجِعُوا وَراءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ » به پشت سرتان برگرديد و نورى درخواست كنيد! پس ديوارى ميان آنان كشيده مى‏شود كه دروازه ‏اى دارد كه در بطن آن رحمت است و آنان شيعيان من و كسانى هستند كه مرا دوست داشته و به همراه من با گروه ستمگر و آنان كه از صراط سرنگون شدند جنگيدند، و دروازه رحمت است و آنان شيعيان منند، پس آنان ندا در دهند: « أَ لَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ قالُوا بَلى‏ وَ لكِنَّكُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَكُمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَ ارْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْكُمُ الْأَمانِيُّ حَتَّى جاءَ أَمْرُ اللَّهِ وَ غَرَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ فَالْيَوْمَ لا يُؤْخَذُ مِنْكُمْ فِدْيَةٌ وَ لا مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مَأْواكُمُ النَّارُ هِيَ مَوْلاكُمْ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ » مگر ما با شما نبوديم؟ گويند: آرى، ولى شما خود را فريب داده و به انتظار نشسته و به ترديد افتاديد و آرزوها شما را فريب داد تا اين كه فرمان خداوند فرا رسيد و شيطان فريبكار شما را نسبت به خدا فريب داد. . پس امروز نه از شما فديه‏اى گرفته مى‏شود و نه از كسانى كه كفر ورزيدند، جايگاه شما آتش است، همان مولاى شما و بد فرجامى است. آنگاه امّت و شيعيان من وارد مى‏شوند و از حوض محمّد(ص) سيراب مى‏گردند. در آن هنگام در دست من عصايى از چوب عوسَج است كه با آن دشمنان خود را ـ همانند راندن شتر ناشناس ـ مى‏رانم.


31. پيامبر خدا(ص) ‏فرمود: «اگر چنين نبود كه غاليان از امت من در مورد تو گفتارى را گويند كه مسيحيان در مورد عيسى بن مريم گفتند، در مورد تو سخنى را مى‏گفتم كه از هيچ جمعيتى از مردم گذر نكنى مگر اين كه خاك زير پايت را به عنوان تبرك گرفته و از آن شفا طلبند».


32. پيامبر خدا(ص) ‏فرمود: «خداوند متعال مرا با رعب ( و وحشتى كه در دل دشمنان مى‏افكند ) يارى كرد، از او خواستم كه تو را نيز به مانند آن يارى كند.»


33. پيامبر خدا(ص) دهان بر گوش من نهاد و آنچه را كه رخ داده و تا روز رستاخيز رخ خواهد داد، به من آموخت. خداوند اين مهم را بر زبان پيامبرش بر من جارى فرمود.


34. مسيحيان مدّعى شدند كه مباهله‏اى انجام دهند، خداوند در اين باره آيه‏اى فرو فرستاد كه: « فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ‏ » پس هر كس پس از آمدن دانش بر تو، با تو ستيزه و محاجّه كند، پس بگو: بياييد فرزندان ما و فرزندان شما، زنان ما و زنان شما، و جانهاى ما و جانهاى شما را فراخوانيم. آنگاه مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.» پس در اينجا جان من، همان جان پيامبر خدا(ص) معرفى گرديد و مقصود از زنان، فاطمه زهرا(س) و منظور از فرزندان ما، حسن و حسين (ع) بودند. اينجا بود كه آن گروه پشيمان شده و از پيامبر خدا مى‏خواستند كه از آنان صرف نظر كند. پيامبر نيز صرف نظر كرد. سوگند به خدايى كه تورات را بر موسى و قرآن را بر محمّد(ص) فرود آورد، اگر آنان با ما مباهله مى‏كردند قطعا به صورت ميمون‏ها و خوك‏ها مسخ مى‏شدند.


35. پيامبر خدا(ص) مرا در جنگ بدر فرستاد و فرمود: مشتى از ريگ هايى كه در يك جا جمع شده بياور، من مشتى از آنها را برداشتم و بوييدم. ناگاه متوجه شدم كه از آنها بوى مُشك بلند است، من آن ريگ‏ها را آورده و به حضرتش دادم، آن حضرت آنها را به صورت مشركان پرتاب كرد، از آن ريگ‏ها چهار عدد از فردوس، يك عدد از مشرق، و يك عدد از مغرب و يك عدد از زير عرش بود، همراه هر ريگى صد هزار فرشته بود كه ياور ما بودند، خداوند با اين فضيلت كسى را ـ نه پيش از من و نه پس از من ـ گرامى نداشته است.


36. پيامبر خدا(ص) به من ‏فرمود: «واى بر كشنده تو! كه او از قوم ثمود و از پى‏كننده شتر بدبخت‏تر است. و به راستى كه عرش خداى رحمان به جهت كشته شدن تو خواهد لرزيد، پس اى على! مژده باد كه تو در گروه صدّيقان، شهيدان و شايستگان هستى.


37. به راستى كه خداوند متعال از ميان اصحاب حضرت محمّد(ص) مرا ويژه علم ناسخ و منسوخ، محكم و متشابه و خاص و عام نموده است. و اين از مواردى است كه خداوند به جهت آن نسبت به من و پيامبرش منّت نهاده و پيامبر(ص) به من فرمود: اى على! خداوند متعال به من دستور داد كه تو را به خودم نزديك گردانم و دور ننمايم و به تو بياموزم و با تو جفا نكنم، بر من شايسته و لازم است كه از پروردگارم اطاعت كنم و بر تو شايسته و لازم است كه آنچه مى‏آموزم ياد گيرى.


38. پيامبر خدا(ص) مرا به مأموريتى فرستاد و به من دعاهايى خواند و مرا از آنچه از حضرتش رخ خواهد داد آگاه ساخت. يكى از اصحابش از اين امر اندوهناك شد و گفت: اگر محمّد مى‏توانست كه پسر عمويش را پيامبر قرار دهد، اين كار را انجام مى‏داد. پس خداوند متعال مرا به آگاهى از اين جريان به وسيله زبان پيامبرش شرافت بخشيد.


39. پيامبر خدا(ص) ‏فرمود: «دروغ مى‏گويد كسى كه مى‏پندارد مرا دوست مى‏دارد با اين كه على را دشمن مى‏دارد، مِهر من و مِهر او جز در دل مؤمن جمع نمى‏شود. اى على! به راستى كه خداوند بزرگ مِهر من و مِهر تو را در دل نخستين گروهى كه به سوى بهشت پيشى مى‏گيرند، قرار داده است. و دشمنى من و دشمنى تو را در دل اولين گروهى از گمراهان از امّت من كه به سوى آتش پيشى مى‏گيرند، قرار داده است.


40. پيامبر خدا(ص) در يكى از جنگ‏ها مرا بر سر چاهى فرستاد، به ناگاه متوجه شدم كه در آن چاه آب نيست، بازگشته و جريان را به حضرتش باز گفتم. حضرت به من فرمود: آيا در آن چاه گِل بود؟ عرض كردم: آرى، فرمود: از آن گِل براى من بياور. من برگشته و مقدارى از گِل آن آوردم، حضرتش سخنى در آن گفت. آنگاه فرمود: اين گِل را در ميان چاه بينداز، من گِل را در چاه انداختم ناگاه آبى جوشيد تا اين كه پيرامون چاه پر شد. برگشتم و قضيه را بازگفتم. حضرت به من فرمود: اى على موفق باشى كه جوشش آب به بركت تو بود. اين مَنقَت ويژه اي است كه از ميان اصحاب پيامبر(ص) من بدان افتخار يافتم.


41. پيامبر خدا(ص) ‏فرمود: «اى على! مژده باد تو را كه هم اينك جبرئيل نزد من آمد و به من گفت: اى محمّد! همانا خداوند متعال به اصحاب تو نگريست. پس پسر عمو و همسر دخترت فاطمه(س) را بهترين اصحاب يافت و او را وصىّ و جانشين تو و آن كه پيام تو را مى‏رساند قرار داد.


42. پيامبر خدا(ص) ‏فرمود: «اى على! مژده باد تو را كه خانه تو در بهشت رو به روى خانه من است و تو به همراه من در آسايشگاه والا در اَعلا عِلّيين‏ در والاترين مقامات خواهى بود.» عرض كردم: اى پيامبر خدا! والاترين مقامات چيست؟ فرمود: اى على! گنبدى از درّ سفيد كه هفتاد هزار در دارد كه جايگاه من و توست.


43. پيامبر خدا(ص) فرمود: «به راستى كه خداوند متعال مِهر مرا همچنين مِهر تو را ـ اى على! ـ در دلهاى مؤمنان جاى داد و كينه من و تو را در دلهاى منافقان جاى داد. پس جز مؤمن پارسا تو را دوست نمى‏دارد و جز منافق كفرورز تو را دشمن نمى‏دارد.»


44. پيامبر خدا(ص) فرمود: «هرگز از عرب جز زنازاده و از عَجَم جز بدبخت و از زنان جز زنى كه خراب است، با تو دشمنى نمى‏ورزد.»


45. روزى پيامبر خدا (ص) مرا نزد خودش فرا خواند، من چشم درد داشتم، حضرتش آب دهان مباركش را به چشم من انداخت و فرمود: «خداوندا! گرميش را سرد و سرديش را گرم كن.» سوگند به خدا! تاكنون ديگر چشمم درد نكرد.


46. پيامبر خدا (ص) به فرمان خدا به اصحاب و عموهايش دستور داد در خانه‏هايشان را كه به طرف مسجد باز مى‏شد ببندند ولى در خانه مرا باز گذاشت. پس براى هيچ كسى مَنقبتى همچون منقبت من نيست.


47. پيامبر خدا (ص) در ضمن وصيتش به من دستور داد تا بدهى‏هايش را پرداخته و به پيمانهايش وفا كنم. عرض كردم: اى پيامبر خدا! شما مى‏دانيد كه من دارايى ندارم. فرمود: خداوند تو را يارى خواهد كرد. پس من هر كدام از بدهى‏ها و وعده‏هاى آن حضرت را كه خواستم انجام دهم خداوند آن را براى من آسان كرد تا اين كه همه بدهى‏هايش را پرداختم و به پيمانهايش وفا كردم، آنها را شمارش نمودم به هشتاد هزار مورد رسيد و بقيه آنها را كه باقى مانده بود به فرزندم حسن (ص) وصيّت كردم كه اَدا كند.


48. روزى پيامبر خدا(ص) به خانه من آمد، اين در حالى بود كه سه روز بود كه چيزى نخورده بوديم. فرمود: اى على! آيا چيزى دارى؟ عرض كردم: سوگند به خدايى كه تو را با كرامت، گرامى داشته و به رسالت برگزيده سه روز است كه خودم، همسرم و فرزندانم چيزى نخورده‏ايم. پيامبر خدا(ص) فرمود: اى فاطمه! برو داخل اتاق بنگر كه چيزى هست؟ عرض كرد: هم اكنون بيرون آمدم و چيزى نبود عرض كردم: اى پيامبر خدا! من وارد اتاق شوم؟ فرمود: برو به نام خدا! من وارد اتاق شدم ناگاه ديدم طبقى از خرماى تازه نهاده شده و كاسه‏اى تِليد كنار آن است. من آنها را محضر پيامبر خدا (ص) آوردم. فرمود: اى على! آيا آن كه اين خوراك را آورد ديدى؟ عرض كردم: آرى. فرمود: او را براى من توصيف كن. عرض كردم: رنگ‏هايى كه از او به نظرم رسيد، رنگى ميان سرخ، سبز و زرد بود. فرمود: اينها رنگ‏هاى بال جبرئيل است. به درّ و ياقوت آزين شده است. پس از تِليد خورديم تا اين كه سير شديم، ولى در آن جز خطوط دستان و انگشتانمان چيزى ديگر نديديم، پس خداوند مرا از ميان اصحابش بدين ويژگى اختصاص داد.


49. پيامبر(ص) تنها مرا مخصوص به وصيّت نمود، پس هر كه به من مهر ورزد او خوشبخت است و در گروه پيامبران محشور مى‏شود.


50. پيامبر خدا (ص) اعلام برائت را با ابو بكر فرستاد، هنگامى كه رفت، جبرئيل آمد و گفت: اى محمّد! اين پيغام را از جانب تو ابلاغ نمى‏كند جز خودت يا شخصى كه از خودت باشد. پيامبر(ص) مرا با شتر عَضباى خويش به دنبال او فرستاد، من در ذِى الحُلَيفه به او پيوسته و پيام را از او گرفتم، و خداوند اين مأموريت را به من اختصاص داد.


51. در روز غدير خم پيامبر خدا(ص) در ميان همه مردم مرا پيشواى آنان كرد و فرمود: «هر كس من مولاى او هستم على مولاى اوست. پس دور و نابود باد گروه ستمگران.»


52. پيامبر خدا (ص) فرمود: «اى على! آيا مى‏خواهى كلماتى را كه جبرئيل به من آموخته به تو ياد دهم؟ عرض كردم: آرى. فرمود: بگو: اى روزى دهنده فقيران و اى رحم‏كننده مسكينان و اى شنواتر از شنوندگان و اى بيناتر از بينندگان و اى مهربان‏ترين مهربانان به من رحم كرده و روزيم ده.»


53. به راستى كه خداوند هرگز دنيا را از بين نخواهد برد تا اين كه قائمى از خاندان ما قيام كند، او دشمنان ما را مى‏كشد و از آنان جزيه نمى‏پذيرد و صليب‏ها و بت‏ها را مى‏شكند و نبردهاى جهانى را به پايان مى‏رساند و مردم را براى گرفتن مال فرا مى‏خواند و به صورت برابر تقسيم كرده و در ميان رعيّت به عدالت و دادگرى رفتار مى‏كند.


54. من از پيامبر خدا (ص)مى‏شنيدم كه مى‏فرمود: اى على! به زودى بنى اميّه تو را لعنت خواهند كرد و در عوض يك لعنت، فرشته هزار لعن بر آنان لعن مى‏فرستد، پس آنگاه كه قائم(عج) قيام كند چهل سال بر آنان لعن كند.


55. پيامبر خدا (ص) به من فرمود: «به زودى گروه‏هايى از امّت من در مورد تو آزمايش خواهند شد، آنان مى‏گويند: پيامبر خدا (ص) چيزى از خود به جاى نگذاشته، پس براى چه على را جانشين خود كرده است؟ آيا كتاب پروردگارم پس از خداوند متعال برترين چيزها نيست؟ سوگند به خدايى كه مرا به حق به پيامبرى برانگيخت! اگر تو قرآن را با آن محكمى جمع آورى نكنى هرگز جمع نخواهد شد.» پس خداوند در ميان اصحاب مرا بدين ويژگى، مخصوص گردانيد.


56. خداوند مرا به چيزى اختصاص داد كه اوليا و اهل طاعتش را بدان اختصاص داده و مرا وارث محمّد(ص) قرار داد، حضرت به سمت مدينه اشاره كرد و فرمود: پس هر كه مى‏خواهد بدش آيد، بدش آيد و آن كه مى‏خواهد خوشحال شود خوشحال گردد.


57. پيامبر خدا(ص) در يكى از جنگ‏ها با بى‏آبى‏ مواجه شد؛ لذا به من فرمود: اى على! برخيز و به كنار اين سنگ برو و بگو: من فرستاده پيامبر خدا (ص) هستم به من آب بده. سوگند به خدايى كه او را به پيامبرى برانگيخت من بى‏ترديد رسالت پيامبر(ص) را رساندم، در اين هنگام همانند پستان گاو پيدا شد و از هر پستانى آب روان گرديد. وقتى چنين ديدم با سرعت خود را به حضور پيامبر رساندم و قضيه را گزارش دادم. فرمود: اى على! برو و از آن آب بياور، مردم ديگر نيز آمدند و مشك‏ها و ظرف‏هايشان را پر كرده و چهار پايانشان را سيراب كرده و خود نوشيدند و وضو گرفتند. پس خداوند از ميان اصحابش من را بدين ويژگى اختصاص داد.


58. در يكى از جنگ‏ها آب تمام شده و پيامبر خدا(ص) به من فرمود: اى على! كاسه‏اى به من بياور، من كاسه‏اى آورده و به حضرتش دادم. آن حضرت دست راست خود را با دست من در ميان كاسه گذاشت و فرمود: بجوش! آنگاه آبى از ميان انگشتان ما جوشيد.


59. پيامبر خدا(ص) مرا به خيبر فرستاد، وقتى به خيبر رسيدم ديدم درش بسته است. من سخت آن را تكان دادم و از جايش كنده و چهل گام به دور انداختم. آنگاه وارد دژ خيبر شدم، مرحب براى مبارزه پا پيش گذاشته و به من حمله‏اى كرد، من نيز به او حمله كرده و زمينى را از خونش سيراب كردم. اين در حالى بود كه پيامبر خدا 9دو نفر از اصحاب خود را از پيش بدين مأموريت فرستاده بود و آنها شكست خورده و بازگشته بودند.


60. تنها من بودم که عمرو بن عبد ودّ را ـ كه با هزار مرد جنگى برابر بود ـ كشتم.


61. پيامبر خدا(ص) ‏فرمود: «اى على! مثل تو در ميان امّت من مثل سوره توحيد است، هر كه تو را از دل دوست داشته باشد همانند كسى است كه يك سوّم قرآن را خوانده، و هر كه تو را از دل دوست داشته و با زبانش يارى كند گويى دو سوّم قرآن را خوانده، و هر كه تو را از دل دوست داشته و با زبانش يارى كرده و با دست به تو كمك كند گويى همه قرآن را خوانده است.


62. من در همه جا و در همه جنگ‏ها به همراه پيامبر خدا(ص) بودم و پرچم آن حضرت در دست من بود. (تنها در جنگ تبوک شرکت نکردم که آن هم به دستور پیامبر بود برای محافظت مدینه از توطئه منافقان)


63. من هرگز از ميدان نبرد فرار نكردم و كسى با من به مبارزه برنخاست؛ مگر اين كه زمين را از خونش سيراب نمودم.


64. روزى مرغ بريانى از بهشت براى پيامبر خدا(ص) آورده شد، آن حضرت از خداى بزرگ خواست كه محبوب‏ترين آفريده خود در پيشگاه او را خدمت حضرتش بياورد. پس خداوند به من توفيق داد تا در محضرش حاضر گشته و به همراه آن حضرت از آن مرغ بريان خوردم.


65. روزى من در مسجد نماز مى‏خواندم كه گدايى وارد شد و چيزى خواست و من در حال ركوع بودم، انگشتر خود را از انگشتم بيرون آورده و به او دادم. خداوند متعال در مورد من اين آيه را فرستاد كه: « إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ » ولىّ و سرپرست شما تنها خدا، پيامبرش و كسانى هستند كه ايمان آورده، همان كسانى كه نماز را برپا داشته و در حال ركوع زكات مى‏پردازند.


66. به راستى كه خداوند متعال دو مرتبه آفتاب را براى من بازگردانيد كه جز من براى كسى از امّت حضرت محمّد باز نگرداند.


67. پيامبر خدا (ص) دستور داد كه در دوران زندگى و پس از مرگش مرا به عنوان امير مؤمنان بخوانند و هيچ كس ـ جز من ـ بدين نام خوانده نشد.


68. پيامبر خدا(ص) فرمود: «اى على! آنگاه كه روز قيامت شود منادى از ميان عرش ندا در دهد كه: سرور پيامبران كجاست؟ پس من برخيزم. آنگاه فرياد مى‏زند: سَرور اوصيا كجاست؟ پس تو برمى‏خيزى. آنگاه رضوان كليدهاى بهشت را و مالك كليدهاى دوزخ را آورده مى‏گويند: خداوند متعال به ما دستور فرمود كه اين كليدها را به تو بدهيم و به تو عرض كنيم كه شما نيز آنها را به على بن ابى طالب (ع) بدهيد. پس تو ـ اى على ـ قسمت‏ كننده بهشت و دوزخ هستى.


69. پيامبر خدا (ص) مى‏فرمود: « ای علی! اگر تو نبودى منافقان از مؤمنان باز شناخته نمى‏شدند.»


70. روزى پيامبر خدا (ص) خوابيد و من، همسرم فاطمه و دو فرزندم حسن و حسين (ص) را نيز خوابانيده و عباى قطوانى خود را به روى ما كشيد، پس خداوند در مورد ما اين آيه را فرو فرستاد كه: « إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً » خداوند مى‏خواهد پليدى را فقط از شما خاندان بزدايد و شما را كاملاً پاك و پاكيزه گرداند. جبرئيل عرض كرد: اى محمّد! من نيز از شما هستم، پس ششمين نفر ما جبرئيل است.

منبع : ابن بابويه، محمد بن على، الخصال ؛ ج‏2 ؛ ص572