گفت و گو


گفتم: این باغ ار گل سرخ بهاران بایدش؟

گفت: صبری تا کران روزگاران بایدش

تازیانه ی رعد و نیزه ی آذرخشان نیز هست

گر نسیم و بوسه های نرم باران بایدش

گفتم

آن قربانیان پار

آن گلهای سرخ؟

گفت: آری

ناگهانش گریه آرامش ربود

وز پی خاموشی طوفانی اش

گفت: اگر در سوگشان

ابر می خواهد گریست

هفت دریای جهان

یک قطره باران بایدش

گفتمش

خالی ست شهر از عاشقان وینجا نماند

مرد راهی تا هوای کوی یاران بایدش

گفت: چون روح بهاران

آید از اقصای شهر

مردها جوشد ز خاک

آن سان که از باران گیاه

و آنچه می یباید کنون

صبر مردان و

دل امیدواران بایدش



محمدرضا شفیعی کدکنی
گفت و گو

 
گفتم: این باغ ار گل سرخ بهاران بایدش؟

گفت: صبری تا کران روزگاران بایدش

تازیانه ی رعد و نیزه ی آذرخشان نیز هست

گر نسیم و بوسه های نرم باران بایدش

گفتم

آن قربانیان پار

آن گلهای سرخ؟

گفت: آری

ناگهانش گریه آرامش ربود

وز پی خاموشی طوفانی اش

گفت: اگر در سوگشان

ابر می خواهد گریست

هفت دریای جهان

یک قطره باران بایدش

گفتمش

خالی ست شهر از عاشقان وینجا نماند

مرد راهی تا هوای کوی یاران بایدش

گفت: چون روح بهاران

آید از اقصای شهر

مردها جوشد ز خاک

آن سان که از باران گیاه

و آنچه می یباید کنون

صبر مردان و

دل امیدواران بایدش



محمدرضا شفیعی کدکنی