حكایات مثنوی به نثر5 كشتیرانی مگس
5. كشتیرانی مگس
مگسی بر پرِكاهی نشست كه آن پركاه بر ادرار خری روان بود. مگس مغرورانه بر ادرار خر كشتی میراند و میگفت: من علم دریانوردی و كشتیرانی خواندهام. در این كار بسیار تفكر كردهام. ببینید این دریا و این كشتی را و مرا كه چگونه كشتی میرانم. او در ذهن كوچك خود بر سر دریا كشتی میراند آن ادرار، دریای بیساحل به نظرش میآمد و آن برگ كاه كشتی بزرگ, زیرا آگاهی و بینش او اندك بود. جهان هر كس به اندازة ذهن و بینش اوست. آدمِ مغرور و كج اندیش مانند این مگس است. و ذهنش به اندازه درك ادرار الاغ و برگ كاه.
+ نوشته شده در جمعه بیستم اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت ۵:۴۶ ب.ظ توسط حسن رنجبر زنجانی
|
مقالات ادبی ،تاریخی ،اجتماعی و ... نوشته خودم یادیگران