فردوسى و شاعران
فردوسى و شاعران
محمد جعفر جعفرى
دقيقى، ناصر خسرو، سنائى غزنوى، نظامى، مولوى، سعدى، حافظ، مؤلف راحةالصدور
فردوسى و دقيقى
در نام دقيقى اختلاف زياد هست: گاهى او را محمد بن احمد گفتهاند, و گاه محمد بن محمد بن احمد، و گاه منصور بن احمد. گاه گفتهاند كه چون او زرتشتى بوده است پس اين نامها را مورخان بعدى از پيش خود براى او ساختهاند.
بهر حال كنيه او ابومنصور بوده است. تاريخ تولد و وفات او مجهول است. حدس مىزنند كه بين سالهاى 330- 370 ه. ق بوده باشد. دقيقى معاصر رودكى بود ولى از او به سن و سال كوچكتر بود و مدتى پس از وى زيست. زادگاه او احتمالا سمرقند بوده است. مدتى مداح چغانيان( آل محتاج) بود. احتمالا در اواخر سلطنت منصور بن نوح شهرت يافته و به بخارا نزد شاهان سامانى آمد، و منصور بن نوح و فرزندش نوح بن منصور را ثنا گفت و صله يافت. وى احتمالا در حدود سال 366 ه- اقدام به نظم شاهنامه ابومنصور محمد بن عبدالرزاق كرد ولى فقط هزار بيت گفته بود كه بدست غلام ترك خود كشته شد زيرا در آن زمانها در حدود بخارا و ماوراءالنهر عمل شنيع بين مردان ترك و كسانى كه با آنان محشور بودند شايع بود و دقيقى كه به دام آن غلام ترك افتاده بود سرانجام فداى كار بد خود شد. فردوسى درباره دقيقى و شعرهاى او و كشته شدن او در شاهنامه چنين گفته است:
جوانى بيامد گشاده زبان سخنگوى و خوش طبع و روشن روان
به نظم آرم اين نامه را گفت من از او شادمان شد دل انجمن
جوانيش را خوى بد يار بود ابا بد هميشه به پيكار بود
بر او تاختن كرد ناگاه مرگ نهادش بسر بر يكى تيره ترگ
بدان خوى بد، جان شيرين بداد نبود از جهان دلش يكروز شاد
يكايك از او بخت برگشته شد بدست يكى بنده بر كشته شد
ز گشتاسب و ارجاسب بيتى هزار به گفت و سر آمد ورا روزگار
برفت او و اين نامه ناگفته ماند چنان بخت بيدار او خفته ماند
بكن عفو يا رب گناه ورا بيافزاى در حشر جاه ورا
از عجايب رؤياهاى صادق آنكه فردوسى مىگويد در خواب ديدم كه دقيقى بمن گفت:
چنان ديد گوينده يكشب بخواب كه يك جام مى داشتى چون گلاب
دقيقى ز جائى پديد آمدى بر آن جام مى داستانها زدى
به فردوسى آواز دادى كه مى مخور جز به آئين كاوس كى
بدين نامه ار چند بشتافتى كنون هر چه جستى همه يافتى
از اين باره من پيش گفتم سخن اگر بازيابى بخيلى مكن
ز گشتاسب و ارجاسب بيتى هزار بگفتم سر آمد مرا روزگار
پذيرفتم آن گفت او را بخواب بخوبى و نرميش دادم جواب
كه من هم به پيش تو خواهم رسيد از اين شربتم مىببايد چشيد
كنون من بگويم سخن كو بگفت منم زنده او گشته با خاك جفت
عجيب است كه همانطور كه فردوسى با دقيقى رفتار كرد يعنى در موردى كه دقيقى شعر سروده بود فردوسى شعر نسرود، نظامى هم با فردوسى همين كار را مىكرد، و از سرودن شعر مكرر خوددارى مىكرد, و اين را نوعى حرمت گذارى مىشمردند. بارى فردوسى تمام آن هزار بيت را در شاهنامه خود جاى داد و در پايان خودش چنين گفت:
دقيقى رسانيد اين جا سخن زمانه بر آورد عمرش به بن
به گيتى نمانده است از او يادگار مگر اين سخنهاى ناپايدار
ز فردوسى اكنون سخن ياد گير سخنهاى پاكيزه و دلپذير
چو اين نامه افتاد در دست من بماهى گراينده شد شست من
نگه كردم اين نظم و سست آمدم بسى بيت ناتندرست آمدم
من اين را نوشتم كه تا شهريار بداند سخن گفتن نابكار
دو گوهر بد اين با دو گوهر فروش كنون شاه دارد به گفتار گوش
سخن چون بدينگونه بايدت گفت مگوى و مكن رنج با طبع جفت
چو بند روان بينى و رنج تن به كانى كه گوهر نيابى مكن
چون طبعى ندارى چو آب روان مبر دست زى نامه خسروان
دهان گر بماند ز خوردن تهى از آن به كه ناساز خوانى نهى
اين هم بازتاب رقابت بين اهل هنر است. نولدكه در اين زمينه چنين داورى كرده است:
« شعرهاى فردوسى از لحاظ نوع و ارزش صنعتى، با شعرهاى دقيقى فرق دارد. سبك فردوسى به سبك دقيقى بسيار نزديك است، اما با وجود اين پس از يك توجه دقيقتر، تفاوتهاى مشخصى آشكار مىگردد: دقيقى بدرجات، خشكتر است, و ميزان استادى او به مقام فردوسى نميرسد, او بسيار پا بند به شكل و صورت ظاهر است, هر وقت كه يك پهلوان تازه، معرفى شده و يا كشته مىشود، هميشه بيك نحو و اغلب با همان كلمات شرح داده ميشود و حال آنكه فردوسى از عهده تنوع در اين گونه موارد به خوبى بر مىآيد... ميتوان گفت كه در هر صورت، فردوسى در قضاوت سختى كه درباره اثر شاعر سلف خود كرده افراط نموده است.»
فردوسى و ناصر خسرو
ناصر خسرو در سالهاى 394- 481 ه. ق زندگى كرده و از دعاة اسماعيليه شيعه بوده است و حال آنكه فردوسى مذهب اعتزال داشته است. اختلاف عقيدتى بين اين دو شاعر از يكطرف، و اختلاف در عقيده به فرهنگ ايران قديم از طرف ديگر، وجه مشتركى بين آن دو شاعر ننهاده است تا ناصر خسرو توجهى شايسته به اشعار فردوسى داشته باشد بلكه بعكس از همه شاعرانى كه محمود غزنوى را ستودهاند به سختى انتقاد كرده است و گفته است:
به علم و به گوهر كنى مدحت آنرا كه مايه است مر جهل و بد گوهرى را
بنظم اندر آرى دروغ و طمع را دروغ است سرمايه مر كافرى را
پسنده است با زهد عمار و بوذر كند مدح محمود مر عنصرى را
درست است كه عنصرى را ياد كرده ولى شعرهاى مقدم، جنبه كلى دارد و همه مدح گويندگان محمود و امثال محمود غزنوى( مانند ممدوحان دقيقى از سامانيان و آل محتاج) را شامل است. اگر تولد و وفات فردوسى را 324- 416 ه بدانيم مىبينيم كه ناصر خسرو 22 سال سن داشت كه فردوسى رحلت كرده بود آيا در اين زمان كم، شاهنامه بدست ناصر خسرو رسيده بود؟ ضرورت ندارد كه شاهنامه بدست ناصر خسرو برسد. داستان مدح محمود بوسيله فردوسى و خشم شاعر بر محمود دهن به دهن ميرفت و به احتمال قوى بگوش ناصر خسرو رسيده است. پس ناصر خسرو در اشعار بالا نظر به فردوسى هم داشته است. ولى در دنباله اشعار بالا، ناصر خسرو مىگويد:
من آنم كه در پاى خوكان نريزم مرين قيمتى در لفظ درى را
ترا ره نمايم كه چنبر كرا كن بسجده مر اين قامت عرعرى را
كسى را كند سجده دانا كه يزدان گزيده است از خلق مر رهبرى را
امام زمانه كه هرگز نرانده است بر شيعتش سامر ساحرى را
يعنى سجده به امام فاطمى در مصر كن، نه به محمود غزنوى در غزنه! از همين جا تفاوت عميق در سليقه و طرز فكر دو شاعر خراسانى و فارسى گوى ديده ميشود. اين طرز تفكر و برخورد در جهان شعر فارسى، پس از ناصر خسرو ادامه يافت.
شما اگر سراسر ديوان سنائى( وفات در حدود 535 ه. ق) را ديده باشيد مىبينيد كه او در مخالفت با روش ناصر خسرو، پيوسته خاطرات و داستانها از عدل محمود غزنوى( البته چنين عدلى واقعيت نداشت) نقل مىكند و پيوسته او را امير عادل مىخواند. در واقع بين آن شاعر شيعى اسماعيلى از يكطرف و بين شاعران سنى مذهب فارسى گوى، بر سر محمود غزنوى اختلاف دامنه دارى كه فايدهاى نداشته است وجود داشت. وى در كشاكش دعوت به مذهب اسماعيليه از قلم و شعر حداكثر بهره بردارى را كرد، و از جاده راست هم بيرون شد و ائمه مذاهب اربعه را بد و بيراه گفت و حال آنكه ما از استادان بزرگ فقه نشنيديم و نديديم كه وارد اين وادىها شده باشند. اساس دين، اخلاق است كه زير بناى آن است.
فردوسى و سنائى غزنوى
فردوسى بين سالهاى 323 يا 324 ه و 411 تا 416 ه زيسته است, سنائى تاريخ ولادتش بدست نيامد ولى در حدود 535 ه وفات كرده است. اگر سن متعارف را هفتاد فرض كنيم او در حدود سال 465 متولد شده يعنى حدود پنجاه سال پس از فردوسى, و چون در غزنه زندگى مىكرد باحتمال قوى بر نسخه خطى شاهنامه فردوسى وقوف پيدا كرده است، و دلايلى هم بر اين نظر وجود دارد كه خواهيم ديد.
سنائى در مذهب، اشعرى است و فردوسى معتزلى است, بين اشاعره و معتزله بويژه در خراسان و ماوراءالنهر اختلاف عميق وجود داشت. سامانيان و غزنويان حاميان اشاعره بودند در زمان سنائى كسى از معتزله حمايت نمىكرد.
سنائى هم مانند ناصر خسرو مديحه سرايان را بد و بيراه گفت, و من يقين دارم كه هدف او فردوسى بود. سنائى مىگويد:
عقل طرار و حيلهگر نبود عقل دوروى و كينهور نبود
عقل از اشعار عار، دارد عار عقل را با دروغ و هرزه چكار
عقل بر هيچ دل ستم نكند به طمع قصد مدح و ذم نكند
ولى خود سنائى ممدوحان بيشمار دارد. در مدح بهرامشاه غزنوى مديحهاى دارد كه 588 بيت است يعنى خيلى بيشتر از كل اشعارى كه فردوسى در مدح محمود گفته است. اين مدح را هم به طمع جود و سخاى بهرامشاه غزنوى سروده است زيرا در ضمن آن مديحه، بطور پراكنده اشعار ذيل را درباره جود بهرامشاه گفته، و در واقع انتظار و توقع خود را بروز داده است:
آمده سوى شهر و از مرديش بوده داد و دهش ره آورديش
به جهان داده زر كانى را صدقه جان و زندگانى را
تا كه بگزيد مرو را يزدان خصم چون آسيا است سر گردان
در سخن، لفظ او چو سحر حلال در جهان، جود او چو عذب زلال
سر ربايد ز دشمنان در رزم تاج بخشد بدوستان در بزم
مال در جود چون سحاب دهد شوره را همچو گلبن آب دهد
گنج را چشم زخم شد بذلش ظلم را گوشمال شد عدلش
نيست با وجودش از پى مقدار سيم بازار گرد را بازار
هست خواهنده خواه، بخشش شاه نه چو شاهان عصر، خواسته خواه
ابر و دريا غلام كف ويند وز وفاقش هميشه راست پيند
كان و دريا برش بود درويش بخشش او ز هر دو باشد بيش
همه عالم ورا شده بنده مرده گردد ز جود او زنده
برگ سازنده از دو دست چو ميغ مرگ سوزنده از دو دست چو تيغ
بد چنان ريخته به پيشش زر كه ببخشد بوقت بخشش زر
از لقاء تو خيره شد خورشيد وز سخاء تو مرد طفل اميد
زان همه خلق در سجود تواند كه گرانبار شكر جود تواند
مر ترا روز فضل و جود و كرم بدرم بنده گشت قلب درم
طمع از بوى دستت اى سر جود پايكوبان در آيد از در جود
از تن دشمنان بكندى سر بر سر دوستان فشاندى زر
جادويى آز را بطبع كريم خورد جود تو چون عصاى حكيم
صاحب ذوالفقار و رخش توئى پادشاه خزينه بخش توئى
از تو كمتر عطا كه سائل برد بيشتر دان ز گنج باد آورد
بيدلان را دل كريم تو بس نيك و بد را اميد و بيم و تو بس
حاتم از جود تو سخا آموخت دولت از ملك تو ثبات اندوخت
چه حديث است كاين مبارك پى طى كند نام جود حاتم طى
اين بود مجموع ابيات راجع به جود بهرامشاه در مديحه 588 بيتى كه خواندنش خود رياضت است. اشعار هم به استوارى اشعار فردوسى نيست. عجيب است كه در آخر مديحه مىگويد براى نفع خودم ترا مدح نكردم و اهل مداهنه و تملق نيستيم!
هر كس از بهر انتفاع ترا مىستايد ز گونه گونه جدا
من مداهن نيم چو ديگر كس پيش نارم ز ترهات هوس
سنائى هم مانند فردوسى فلسفه يونان را خوانده بود ولى ديد كه فردوسى خود را حكيم خوانده است( فصل دوم) مىگويد
از همه شاعران به اصل و به فرع من حكيمم بقول صاحب شرع
آنوقت اشعار خود را كه غالبا موعظه و اندرز دينى است با اشعار فردوسى سنجيده و مىگويد: شعر من شرح مسائل دينى است نه شرح افسانههاى دروغ!
شعر من شرح شرع و دين باشد شاعر راستگوى اين باشد!
بنده دين و چاكر ورعم شاعرى راست گوى و بىطمعم!
كم كم معلوم ميشود كه هدف سنائى از اين ابيات سر بسته كه تا اين جا آوردم همانا فردوسى و شعر او بوده است.
وى در جاى ديگر خود را از همه شاعران گذشته چون رودكى و فردوسى و ناصر خسرو برتر شمرده و گفته است:
شعرا را به لفظ مقصودم زين قبل نام گشت مجدودم
بخدا ار بزير چرخ كبود چون منى هست و بود و خواهد بود!
چرا بايد چنين سوگندى درباره آينده ياد كرد، تا خداوند هم عطار و مولوى را از پى او بفرستد، و در همان زمينه شعر بگويند، و بطلان ادعاى وى ثابت گردد.
سرانجام در مذمت زنان اشعارى سرود و درباره دختر داران و داماد بيتى گفت كه دانستم سنائى نسخه خطى شاهنامه را خوانده بود. سنائى مىگويد:
هر كرا دختر است خاصه فلاد بهتر از گور نبودش داماد
و فردوسى در شاهنامه پيش از وى گفته بود:
كرا دختر آيد بجاى پسر به از گور داماد نايد ببر!
در فصل چهلم درباره نظر فردوسى در رابطه با زنان سخن خواهيم گفت. متأسفانه معجزه فيش بردارى هم نمىتواند نشان بدهد كه سنائى در چند مورد، دنباله رو هنر فردوسى بوده است، اين يك مورد را هم از ميان 60000 بيت شاهنامه و 10000 بيت حديقه سنائى بقدرت حافظه به چنگ آوردم. باشد كه در آينده صاحبان همت در اين زمينه بيشتر كار كنند. از قوه به فعل آوردن همين فصل، خود قدمى بود كه تازه برداشته شد.
فردوسى و نظامى
از بين پنج شاعر بزرگ و طراز اول زبان فارسى تنها فردوسى است كه صاحب مكتب است به اين معنى كه شاگردى چون نظامى در داستان سرائى تربيت كرده است، بطورى كه خود نظامى بارها به دنباله روى خود از مكتب فردوسى اعتراف كرده است، و من آن اقرارهاى نظامى را گرد آورى كردهام و خواهيم ديد. اما سه شاعر بزرگ ديگر در واقع هر يك مستقل هستند و يكى پيرو ديگرى نيست گو آنكه مولوى بهرههاى زياد از نظامى برده و در واقع بيك واسطه شاگردى فردوسى را مىكند, ولى چون سبك و شيوه كار مولوى تفاوت بسيار با نظامى دارد بايد از اين واسطه صرف نظر كنيم.
نظامى در اقبالنامه كه آن را بنام ملك عزالدين مسعود بن ارسلان سلجوقى سروده است مىگويد تو اى ملك، وارث محمود غزنوى هستى، و من وارث فردوسى هستم, چون محمود، حق فردوسى را ندارد، دين او بگردن تو است، و من چون وارث فردوسى هستم، طلب فردوسى به من ميرسد كه وارث اويم! وى در اين مورد چنين گفته است:
ز كاس نظامى يكى طاس مى خورى هم به آئين كاوس كى
ستانى بدان طاس طوسى نواز حق شاهنامه ز محمود باز
دو وارث شمار از دو كان كهن ترا در سخا و مرا در سخن
به وامى كه ناداده باشد نخست حق وارث از وارث آيد درست
نظامى خود را ادامه دهنده راه فردوسى شمرده و گفته است:
ترنم شناسان دستان نيوش ز بانگ مغنى گرفتند گوش
ضرورت شد اين شغل را ساختن چنين نامه نغز پرداختن
سخنگوى پيشينه داناى طوس كه آراست روى سخن چون عروس
در آن نامه كان گوهر سفته راند بسى گفتنىها كه ناگفته ماند
اگر هر چه بشنيدى از باستان بگفتى دراز آمدى داستان
نگفت آنچه رغبت پذيرش نبود همان گفت كزوى گزيرش نبود
دگر از پى دوستان توشه كرد كه حلوا به تنها نشايست خورد
نظامى كه در رشته گوهر كشيد قلم ديدها را قلم در كشيد
مگوى آنچه داناى پيشينه گفت كه در در نشايد دو سوراخ سفت
مگر در گذرهاى انديشه گير كه از باز گفتن بود ناگزير
موضوع اين گفتههاى نظامى، اسكندر نامه است. خلاصه مىگويد درباره اسكندر آنچه را كه فردوسى گفته است من كوشيدم تا تكرار نكنم. اتفاقا چون مأخذ سرودههاى فردوسى و نظامى، اسكندر نامه دروغين بوده است هر يك از آن دو كه كوتاهتر گفته بيشتر مصون از خطا شده است، و آن فردوسى است كه بسيار كوتاه در مورد اسكندر سخن گفته است. كاش نظامى اصلا وارد بحث از اسكندر گجستك نمىشد كه بسود وى تمام مىشد.
نظامى در مورد داستانهاى بهرام گور در هفت پيكر مىگويد: فردوسى مطالب اصلى را سروده است, ريزه ريزههائى مانده بود كه من به نظم آوردم. در اين جا هم به تعريف از كار فردوسى دست زده و گفته است:
جستم از نامههاى نغز نورد آنچه دل را گشاده داند كرد
هر چه تاريخ شهر ياران بود در يكى نامه اختيار آن بود
چابك انديشهاى رسيده نخست همه را نظم داده بود درست
مانده زان لعل ريزه لختى گرد هر يكى زان قراضه چيزى كرد
من از آن خرده چون گهر سنجى بر تراشيدم اين چنين گنجى
آنچ از او نيم گفته بود گفتم گوهر نيم سفته را سفتم
وانچه ديدم كه راست بود و درست ماندمش هم بر آن قرار نخست
نظامى خود را از نظر لفظى هرگز با فردوسى برابر نمىكند و حق با اوست. در دنباله مطالب بالا گفته است:
نغز گويان كه گفتنى گفتند مانده گشتند و عاقبت خفتند
ما كه اجرى تراش آن گرهيم پند واگير داهيان دهيم
گر چه ز الفاظ خود به تقصيريم در معانى تمام تدبيريم
نظامى فردوسى را خداشناس معرفى كرده و گفته است:
ز تاريخها چون گرفتم قياس هم از نامه مرد ايزد شناس
يعنى از شاهنامه فردوسى. نظامى در خسرو شيرين، فردوسى را حكيم خوانده و گفته است:
حكيمى كاين حكايت شرح كرده است حديث عشق از ايشان، طرح كرده است
نگفتم هر چه دانا گفت از آغاز كه فرخ نيست گفتن گفته را باز
نظامى گاه مضامين فردوسى را وام كرده و خود آن را در عبارت ديگر مىسرايد. فردوسى گفته است:
پى افكندم از نظم كاخى بلند كه از باد و باران نيابد گزند
نظامى گفته است:
به حرفى مسجل كنم نام او كه ماند در اين جنبش آرام او
نه حرفى كه عالم زيادش برد نه باران بشويد نه بادش برد
ولى سخن فردوسى چيز ديگرى است، و هنوز كسى نظير آن بيت فردوسى را نگفته است. فردوسى مىگويد:
كه دانا ترا دشمن جان بود به از دوستمردى كه نادان بود
و نظامى به پيروى از فردوسى گفته است و بهتر از فردوسى گفته است:
دشمن دانا كه غم جان بود بهتر از آن دوست كه نادان بود
با وجود همه اين مراتب و اظهار فروتنى نظامى در برابر فردوسى، گاه نظامى دعوى برترى نسبت به فردوسى هم كرده است. مثلا در اسكندر نامه دروغين كه موضوع اشعار نظامى در شرفنامه است، نظامى ميگويد: آنچه را كه پيش كسوت ما( فردوسى) خطا كرده من آن را بصورت درست بازگو كردم.
كجا پيش پير اى پير كهن غلط رانده بود از درستى سخن
غلط گفته را تازه كردم طراز بدين عذر، وا گفتم آن گفته باز
مثالى از دو شاعر بياوريم و داورى را به خوانندگان واگذاريم: وقتى كه بهرام گور جلوس مىكند از زبان فردوسى چنين مىگويد:
از آن پس چنين گفت كاين تاج و تخت از او يافتم كافريده است بخت
بدويم اميد و از اويم هراس وز او دارم از نيكوئىها سپاس
نظامى هم درست در همين مورد گفته است:
گفت كافسر خداى داد بمن اين، خداداد, شاد باد به من
بر خدا خوانم آفرين و سپاس كافرين باد بر خداى شناس
از نظر وزن عروضى نظامى در حروف، سه حرف كمتر از فردوسى دارد و اين يك امتياز است اما بشرط آنكه همه محتواى شعر فردوسى را در شعر خود مىآورد, و حال آنكه نتوانسته بياورد. اين كار را در علم بلاغت،« كشط جلد» گويند يعنى كندن پوست از چيزى. نظامى خواسته پوست شعر فردوسى را بكند و پوست تازه به آن بپوشاند، ولى ضمن كندن پوست مقدارى از گوشت را هم كنده است. نزد مرحوم اديب نيشابورى درس بلاغت( از كتاب مطول تفتازانى) مىخوانديم, روزى به« كشط جلد» رسيد, توصيه كرد كه اين كار را با اشعار معروف و ممتاز شاعران گذشته نكنيد كه احتمال شكست خوردن زياد ميرود. جوان بودم و مغرور به شعر سرودن خود. پرسيدم مثلا چگونه شعرى؟
گفت مانند اين بيت از سعدى:
ميان ماه من تا ماه گيتى تفاوت از زمين تا آسمان است. گوش نكردم, شب كه به خانه رفتم غزلى در ثناى حضرت رضا( ع) كه بسيار مديون او هستم سرودم و يك بيت مورد نظرم را گفتم:
ماه من و ماه آسمان را فرق است ز خاك تا به افلاك
از نظر حروف، شش حرف، شعر من مختصرتر بود بدون تفاوت در معنى. غزل را بر استاد خواندم, گفت: خوب است! گفتم: بفرمائيد خوبتر است، چون شش حرف مختصرتر گفتهام. چيزى نگفت تا جلسه بعد يعنى فردا, و اين بيت را سرودند:
در ميان مه من و مه چرخ از زمين تا به آسمان فرق است
درباره شعر استاد نظر نميدهم، براى ياد خير از مقام او است. روانش شاد باد كه حق عظيم بر من دارد, همانطور كه خراسان حق بزرگ بر گردن زبان فارسى دارد.
نظامى در يك مورد ديگر خود را با فردوسى قياس كرده و دعوى برترى كرده است, و آن مورد، برداشتن بهرام گور است تاج را از ميان دو شير كه هر دو شاعر آن را گفتهاند, و نظامى خواسته است خود را بيازمايد ولى توفيق نيافته است، شعر فردوسى استوارتر است. سخن نظامى در ادعاء برترى بر فردوسى چنين است:
گر چه در شيوه گهر سفتن شرط من نيست گفته واگفتن
ليك چون ره به گنج خانه يكى است تيرها گردو شد، نشانه يكى است
چون نباشد ز باز گفت گزير دانم انگيخت از پلاس حرير
دو مطرز به كيمياى سخن تازه كردند نقدهاى كهن
آن ز مس كرد نقره نقره خاص وين كند نقره را به زر خلاص
داريم. ولى چيزى كه احتمال مرا تقويت مىكند اين است كه سنائى هم بدنبال مضمون مهر و كين رفته و ما ميدانيم كه او شاهنامه را خوانده است( فصل سى و سوم). از سوى ديگر مىبينيم نظامى هم دنبال مضمون مهر و كين رفته و سه بار در ديوان اشعارش از آن بهره جسته و گفته است:
خبر يافتند از ره كين و مهر كه در هفت گنبد چه دارد سپهر
ولكن چو گردنده آمد سپهر بگردد جهان از سر كين و مهر
هواى خانه خاكى چنين است گهى زنبور و گاهى انگبين است
عمل با عزل دارد، مهر با كين ترش تلخى است با هر چرب و شيرين
آيا احتمال نمىرود كه نظامى با آن همه دلبستگى به فردوسى و شاهنامه، اين مطلب مهر و كين را از فردوسى تقليد كرده باشد؟ همه جا به يقين نمىتوان رسيد، اما احتمالات است معقول را هم نمىتوان از نظر انداخت. شايد در آينده مضامين مشترك در رباعيات خيام و شاهنامه بنظر كسى برسد. پس بايد راهى را براى تحقيق و تمرين انديشه گشود و ديگران را به تأمل فرا خواند. علم و دانش قطره قطره جمع ميشود.
فردوسى و مولوى
يادتان هست كه سنائى درباره شعرهاى خودش و اشع
مقالات ادبی ،تاریخی ،اجتماعی و ... نوشته خودم یادیگران