بنام خداوند جان و خرد            كزين برتر انديشه بر نگذرد

         خداوند نام و خداوند جاى            خداوند روزى ده رهنماى‏

         خداوند كيوان و گردان سپهر            فروزنده ماه و ناهيد و مهر

         ز نام و نشان و گمان برتر است            نگارنده برشده گوهر است‏

         به بينندگان آفريننده را            نبينى مرنجان دو بيننده را

         نيابد بدو نيز انديشه راه            كه او برتر از نام و از جايگاه‏

         سخن هر چه زين گوهران بگذرد            نيابد بدو راه جان و خرد

         خرد گر سخن برگزيند همى            همان را گزيند كه بيند همى‏

         ستودن نداند كس او را چو هست            ميان بندگى را ببايد بست‏

         خرد را و جان را همى سنجد او            در انديشه سخته كى گنجد او

         بدين آلت راى و جان و زبان            ستود آفريننده را كى توان‏

         به هستيش بايد كه خستو شوى            ز گفتار بيكار يكسو شوى‏

         پرستنده باشى و جوينده راه            به ژرفى به فرمانش كردن نگاه‏

         توانا بود هر كه دانا بود            ز دانش دل پير برنا بود

         از اين پرده برتر سخن گاه نيست            به هستى مر انديشه را راه نيست‏

ايران در درازناى تاريخ شورانگيز و نازشخيز خويش همواره سرزمين سپند سرواد و سرود بوده است. بزرگ‏ترين ويژگى فرهنگ ايرانى اگر از نگاهى فراگير بنگريم سخن است. به ويژه در ايران پس از اسلام.

هر سرزمينى ستيغى فرهنگى دارد كه بدان مى‏نازد جهانيان آن سرزمين را با اين ستيغ و فرازناى فرهنگى مى‏شناسند. سرزمينى بدان مى‏نازد كه برترين فرزانگان و انديشه‏ورزان را پرورده است. سرزمينى ديگر بدان نازان است كه نگارگرانى چرب‏دست و شيرين كار را پديد آورده است. آن ديگر سرزمين، سرزمين خونياييان بزرگ است.

اما به راستى فرازناى فرهنگى ايران چيست؟ من بى گمانم كه هر فرهيخته‏اى دانشور در اين نكته هم داستان است كه فرازناى فرهنگ ايران به ويژه در ايران نو؛ ايران پس از اسلام، شعر فارسى است. سخن در آن نيست كه ما فرزانگان و نگارگران و خونياييان و هنرمندانى ديگر بزرگ از اين دست را نتوانسته‏ايم در دامان فرهنگ خويش بپروريم. در اين زمينه‏ها هم ايران نام‏آورانى بى چند و چون دارد. اما سخن در فرازناى فرهنگى است، ديگران نيز در اين ارزش‏ها مى‏توانند با ما هم‏باز و هم‏تراز باشند اما آن چه ما داريم و ديگران ندارند سخنوران بزرگ است.

بى هيچ گمان همتايى براى فردوسى فرزانه‏ى فرهمند توس يا براى سعدى اندرزگر بزرگ يا براى مولانا جلال الدين آن پير هژير راز يا براى حافظ شيراز با آن غزل‏هاى شگرف آسمانى يا براى خيام با آن چارانه‏هاى شگفت كه چكيده‏ى انديشه‏ى ايرانى در آن‏ها باز گفته شده است در هيچ سرزمينى نمى توان يافت حتى براى سخنورانى از گونه‏ى خاقانى شروانى چامه‏سراى بزرگ يا نظامى گنجه‏اى دستان‏زن داستان‏هاى غزنى كه در رده‏ى دوم جاى مى گيرند باز همتايى در پهنه‏ى گيتى نمى‏توان يافت.

اما در اين ميان فردوسى سخنورى است از گونه‏اى ديگر حتى در پهنه‏ى فرهنگ و ادب ايران فردوسى چهره‏اى است يگانه. يكى از آن روى كه همه‏ى آن بزرگان و نام‏آوران ادب همه‏ى آن سترگان سخن بر خوانى رنگين و شگرف و پرورنده نشسته‏اند كه استاد طوس در برابرشان گسترده است بى‏گمان اگر فردوسى در سپيده دم ادب پارسى شاهنامه را نمى‏سرود هيچ يك از آن بزرگان شگفتى كار آن چه هستند نمى‏توانستند بود. همه آنان ريزه خوار خوانى هستند كه فرزانه‏ى فرهمند توس در سخن پارسى گسترده است.

از ديگر سوى شاهنامه نيز نامه‏اى است نامور كه همتايى براى آن نه تنها در جهان، بلكه در پهنه‏ى فرهنگ ايران كه فرازناى آن سخن پارسى است، نمى‏توان يافت. شاهنامه نامه‏ى فرهنگ و منش ايرانى است. ما هيچ نامه‏اى ديگر را در پهنه‏ى ادب ايران هر چند گران‏سنگ و پرمايه نمى‏توانيم يافت كه شايسته‏ى نامى اين چنين باشد. اگر ما امروز چونان ايرانى اينيم كه هستيم چيستى و بوش و هويت ايرانى خود را در گرو شاهنامه‏ايم.

شاهنامه پلى است بلند ستوار كه گذشته‏ى ايران را به امروز آن، نيز به آينده‏اش مى‏پيوندد. اگر فرهنگ ايران همچنان پايدار مانده است اگر ما ايرانيان امروز پيوند خويش را با نياكانمان نگسيخته‏ايم كاركرد بزرگ و شگرف شاهنامه است. به همان سان شاهنامه پايگاه فرهنگ و منش ايرانى براى آيندگان اين سرزمين مى‏تواند بود و خواهد بود. اگر ما مانند نياكانمان با جهان شاهنامه آشنا بشويم ارج و ارز اين نامه‏ى سپند ورجاوند بى مانند را بشناسيم بى گمان پسينيان و نوادگان ما نيز چونان ايرانى بر خويش خواهند نازيد.

بسيارند سرزمين‏هايى كه فرهنگ ديرينه‏ى خود را از دست داده‏اند اين فرهنگ براى مردمان آن سرزمين تاريخى شده است. اما اگر جهان باستانى ايرانى هنوز در دمادم زندگى ما ايرانيان زنده و پويا و كاراست از آن است كه ما ايرانيان اين بخت بهين بزرگ را داشته‏ايم كه فردوسى خويش را بتوانيم پرورد.

آن مردمان اگر پيشينه و پايدارى فرهنگى خود را از دست داده‏اند از آن است كه نتوانسته‏اند برومند فرزندى بالا بلند را در فرهنگ خويش مانند فردوسى فرهمند بپرورند، از آن است كه سخنورى نداشته‏اند كه شاهنامه‏ى آنان را بتواند سرود.

از اين روى شاهنامه در پهنه‏ى تاريخ و فرهنگ و ادب ايران كتابى است بى همتا كه آن را با هيچ كتابى ديگر نمى‏توان سنجيد. به ويژه من بر آنم كه ما ايرانيان در اين روزگار پرآشوب بى فرياد كه هر دم سامانه‏هاى ارزشى در آن پديد مى آيد و فرو مى ريزد، جهانى است سخت ناپايدار و نااستوار براى اين كه ايرانى بمانيم، براى اين كه چيستى و هويت فرهنگى خود را از دست ندهيم، بيش از هر زمان به شاهنامه نيازمنديم زيرا شاهنامه پشتوانه و پايگاه فرهنگ و منش ايرانى است.

خوشبختانه ما مى بينيم كه ايرانيان به ويژه جوانان ايرانى كه فرزندان برومند فردوسى‏اند در اين روزگار، پرشور، نستوه، باورمند به شاهنامه باز گشته‏اند. آنان از بن جان و دندان در ژرفاى نهاد و ياد خويش نياز ديگر باره به شاهنامه را در يافته‏اند.

اين را من نشانى فرخنده مى دانم و به مروا و فال نيك مى گيرم. بى گمان فرزندان ما در سايه‏ى شاهنامه كه نامه‏ى منش و فرهنگ ايرانى است، همچنان ايرانى خواهند ماند به ايرانى بودن خويش سرفراز و نازان خواهند بود. ايدون باد.