مقدمه استاد کزازی برای نرم افزار شاهنامه
بنام خداوند جان و خرد كزين برتر انديشه بر نگذرد
خداوند نام و خداوند جاى خداوند روزى ده رهنماى
خداوند كيوان و گردان سپهر فروزنده ماه و ناهيد و مهر
ز نام و نشان و گمان برتر است نگارنده برشده گوهر است
به بينندگان آفريننده را نبينى مرنجان دو بيننده را
نيابد بدو نيز انديشه راه كه او برتر از نام و از جايگاه
سخن هر چه زين گوهران بگذرد نيابد بدو راه جان و خرد
خرد گر سخن برگزيند همى همان را گزيند كه بيند همى
ستودن نداند كس او را چو هست ميان بندگى را ببايد بست
خرد را و جان را همى سنجد او در انديشه سخته كى گنجد او
بدين آلت راى و جان و زبان ستود آفريننده را كى توان
به هستيش بايد كه خستو شوى ز گفتار بيكار يكسو شوى
پرستنده باشى و جوينده راه به ژرفى به فرمانش كردن نگاه
توانا بود هر كه دانا بود ز دانش دل پير برنا بود
از اين پرده برتر سخن گاه نيست به هستى مر انديشه را راه نيست
ايران در درازناى تاريخ شورانگيز و نازشخيز خويش همواره سرزمين سپند سرواد و سرود بوده است. بزرگترين ويژگى فرهنگ ايرانى اگر از نگاهى فراگير بنگريم سخن است. به ويژه در ايران پس از اسلام.
هر سرزمينى ستيغى فرهنگى دارد كه بدان مىنازد جهانيان آن سرزمين را با اين ستيغ و فرازناى فرهنگى مىشناسند. سرزمينى بدان مىنازد كه برترين فرزانگان و انديشهورزان را پرورده است. سرزمينى ديگر بدان نازان است كه نگارگرانى چربدست و شيرين كار را پديد آورده است. آن ديگر سرزمين، سرزمين خونياييان بزرگ است.
اما به راستى فرازناى فرهنگى ايران چيست؟ من بى گمانم كه هر فرهيختهاى دانشور در اين نكته هم داستان است كه فرازناى فرهنگ ايران به ويژه در ايران نو؛ ايران پس از اسلام، شعر فارسى است. سخن در آن نيست كه ما فرزانگان و نگارگران و خونياييان و هنرمندانى ديگر بزرگ از اين دست را نتوانستهايم در دامان فرهنگ خويش بپروريم. در اين زمينهها هم ايران نامآورانى بى چند و چون دارد. اما سخن در فرازناى فرهنگى است، ديگران نيز در اين ارزشها مىتوانند با ما همباز و همتراز باشند اما آن چه ما داريم و ديگران ندارند سخنوران بزرگ است.
بى هيچ گمان همتايى براى فردوسى فرزانهى فرهمند توس يا براى سعدى اندرزگر بزرگ يا براى مولانا جلال الدين آن پير هژير راز يا براى حافظ شيراز با آن غزلهاى شگرف آسمانى يا براى خيام با آن چارانههاى شگفت كه چكيدهى انديشهى ايرانى در آنها باز گفته شده است در هيچ سرزمينى نمى توان يافت حتى براى سخنورانى از گونهى خاقانى شروانى چامهسراى بزرگ يا نظامى گنجهاى دستانزن داستانهاى غزنى كه در ردهى دوم جاى مى گيرند باز همتايى در پهنهى گيتى نمىتوان يافت.
اما در اين ميان فردوسى سخنورى است از گونهاى ديگر حتى در پهنهى فرهنگ و ادب ايران فردوسى چهرهاى است يگانه. يكى از آن روى كه همهى آن بزرگان و نامآوران ادب همهى آن سترگان سخن بر خوانى رنگين و شگرف و پرورنده نشستهاند كه استاد طوس در برابرشان گسترده است بىگمان اگر فردوسى در سپيده دم ادب پارسى شاهنامه را نمىسرود هيچ يك از آن بزرگان شگفتى كار آن چه هستند نمىتوانستند بود. همه آنان ريزه خوار خوانى هستند كه فرزانهى فرهمند توس در سخن پارسى گسترده است.
از ديگر سوى شاهنامه نيز نامهاى است نامور كه همتايى براى آن نه تنها در جهان، بلكه در پهنهى فرهنگ ايران كه فرازناى آن سخن پارسى است، نمىتوان يافت. شاهنامه نامهى فرهنگ و منش ايرانى است. ما هيچ نامهاى ديگر را در پهنهى ادب ايران هر چند گرانسنگ و پرمايه نمىتوانيم يافت كه شايستهى نامى اين چنين باشد. اگر ما امروز چونان ايرانى اينيم كه هستيم چيستى و بوش و هويت ايرانى خود را در گرو شاهنامهايم.
شاهنامه پلى است بلند ستوار كه گذشتهى ايران را به امروز آن، نيز به آيندهاش مىپيوندد. اگر فرهنگ ايران همچنان پايدار مانده است اگر ما ايرانيان امروز پيوند خويش را با نياكانمان نگسيختهايم كاركرد بزرگ و شگرف شاهنامه است. به همان سان شاهنامه پايگاه فرهنگ و منش ايرانى براى آيندگان اين سرزمين مىتواند بود و خواهد بود. اگر ما مانند نياكانمان با جهان شاهنامه آشنا بشويم ارج و ارز اين نامهى سپند ورجاوند بى مانند را بشناسيم بى گمان پسينيان و نوادگان ما نيز چونان ايرانى بر خويش خواهند نازيد.
بسيارند سرزمينهايى كه فرهنگ ديرينهى خود را از دست دادهاند اين فرهنگ براى مردمان آن سرزمين تاريخى شده است. اما اگر جهان باستانى ايرانى هنوز در دمادم زندگى ما ايرانيان زنده و پويا و كاراست از آن است كه ما ايرانيان اين بخت بهين بزرگ را داشتهايم كه فردوسى خويش را بتوانيم پرورد.
آن مردمان اگر پيشينه و پايدارى فرهنگى خود را از دست دادهاند از آن است كه نتوانستهاند برومند فرزندى بالا بلند را در فرهنگ خويش مانند فردوسى فرهمند بپرورند، از آن است كه سخنورى نداشتهاند كه شاهنامهى آنان را بتواند سرود.
از اين روى شاهنامه در پهنهى تاريخ و فرهنگ و ادب ايران كتابى است بى همتا كه آن را با هيچ كتابى ديگر نمىتوان سنجيد. به ويژه من بر آنم كه ما ايرانيان در اين روزگار پرآشوب بى فرياد كه هر دم سامانههاى ارزشى در آن پديد مى آيد و فرو مى ريزد، جهانى است سخت ناپايدار و نااستوار براى اين كه ايرانى بمانيم، براى اين كه چيستى و هويت فرهنگى خود را از دست ندهيم، بيش از هر زمان به شاهنامه نيازمنديم زيرا شاهنامه پشتوانه و پايگاه فرهنگ و منش ايرانى است.
خوشبختانه ما مى بينيم كه ايرانيان به ويژه جوانان ايرانى كه فرزندان برومند فردوسىاند در اين روزگار، پرشور، نستوه، باورمند به شاهنامه باز گشتهاند. آنان از بن جان و دندان در ژرفاى نهاد و ياد خويش نياز ديگر باره به شاهنامه را در يافتهاند.
اين را من نشانى فرخنده مى دانم و به مروا و فال نيك مى گيرم. بى گمان فرزندان ما در سايهى شاهنامه كه نامهى منش و فرهنگ ايرانى است، همچنان ايرانى خواهند ماند به ايرانى بودن خويش سرفراز و نازان خواهند بود. ايدون باد.
مقالات ادبی ،تاریخی ،اجتماعی و ... نوشته خودم یادیگران