هنوز
دلم آشفته آن مایه ناز است هنوز مرغ پرسوخته در پنجه باز است هنوز جان به لب آمد و لب برلب جانان نرسید دل به جان آمد و او برسر ناز است هنوز گرچه بیگانه زخود گشتم و دیوانه زعشق یار عاشق كش و بیگان نواز است هنوز خاك گردیدم و بر آتش من آب نزد غافل از حسرت ارباب نیاز است هنوز گرچه هر لحظه مدد می دهدم چشم پرآب دل سودا زده در سوز و گداز است هنوز گر چه رفتی، زدلم حسرت روی تو نرفت قصه ما دو سه دیوانه دراز است هنوز گر چه رفتی، زدلم حسرت روی تو نرفت در ِ این خانه به امید تو باز است هنوز این چه سوداست عماداكه تو در سر داری؟ وین چه سوزی است كه در پرده ساز است هنوزهنوز
+ نوشته شده در چهارشنبه بیستم دی ۱۳۹۱ ساعت ۹:۲۰ ب.ظ توسط حسن رنجبر زنجانی
|