غمی خواهم

زشادیها به جان آمد دلم یا رب غمی خواهم

  بشد سالی كه بی غم می گذارم ماتمی خواهم

نیم من اهل عیش و نوش و مستی با پریرویان

 به ویران كلبه ای با اهل دردی عالمی خواهم

مرا بیگانه كردی با جهانت آشنایی كو؟

 به غمها محرمی خواهم، پریشان همدمی خواهم

به زیبایان بی غم خاطرم الفت نمی گیرد

بتی كو را بود یا بوده الفت با غمی خواهم

لب خندان گلها گر چه روح افزاست اما من

  گلی كو را به نرگس گاه باشد شبنمی خواهم