دشمن جان
دشمن جان |
| دوستت دارم و دانم كه تویی دشمن جانم |
از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم |
غمم این است كه چون ماه نو انگشت نمایی |
ورنه غم نیست كه در عشق تو رسوای جهانم |
دم به دم حلقه این دام شود تنگتر و من |
دست و پایی نزنم خود ز كمندت نرهانم |
سرپر شور مرا نه شبی ای دوست به دامان |
تو شوی فتنه ساز دلم و سوز نهانم |
ساز بشكسته ام و طائر پر بسته نگارا |
عجبی نیست كه این گونه غم افزاست فغانم |
نكته عشق ز من پرس به یك بوسه كه دانی |
پیر این دیر جهان مست كنم گر چه جوانم |
سرو بودم سر زلف تو بپیچید سرم را |
یاد باد آن همه آزادگی و تاب و توانم |
آن لئیم است كه چیزی دهد و باز ستاند |
جان اگر نیز ستانی ز تو من دل نستانم |
گر ببینی تو هم آن چهره به روزم بنشینی |
نیم شب مست چو بر تخت خیالت بنشانم |
كه تو را دید كه در حسرت دیدار دگر نیست |
"آری آنجا كه عیان است چه حاجت به بیانم؟ |
+ نوشته شده در چهارشنبه بیستم دی ۱۳۹۱ ساعت ۹:۱۸ ب.ظ توسط حسن رنجبر زنجانی
|
مقالات ادبی ،تاریخی ،اجتماعی و ... نوشته خودم یادیگران