تناقض های فکری در اندیشه سنایی
تناقض های فکری در اندیشه سنایی
هنرمندان آیینه عصر خود هستند و جایگاه ویژه ای در مطالعه هر دوره دارند عمق اندیشه هنرمندان در هر عصری نشان از وضعیت فرهنگی ان جامعه است. سنایی از جمله شاعرانی است که ویژگی خاصی دارد. کار و ارزش آثار او در زمینه تحول ادبی از نظر محتوا در قرن ششم بسیار حائز اهمیت است بی شک از تاثیر گذار ترین شاعرانی است که صاحب سبک ادبی به معنای واقعی آن شده است اما این شاعر بزرگ به دلیل چند ساحتی بودن میدان اندیشه اش بررسی افکار و سخنانش با ید با توجه بسیار همراه باشد.
اما درباره تعدد شخصیت او می توان به چند مورد اشاره کرد که :
اول: سنایی از جمله عارفان و شاعرانی است که تحول فکری او را ناگهانی ثبت کرده اند و برای او در زمینه عرفان پیر و مرشدی را ثبت نکرده اند گر چه با بزرگانی چون خواجه یوسف همدانی و دیگران حشر و نشرها داشته اما عنوان شاگرد و مریدی برای او نقل نشده یعنی سنایی در این راه با مطالعه شخصی وخود ساختگی به مراتب کمال دست یافته است.
دوم:باید شرایط اجتماعی، فرهنگی , سیاسی و اقتصادی آن عصر را با دقت مورد مطالعه قرار داد چرا که هر کس فرزند زمان خویش است و این شرایط از تاثیر گذار ترین موارد در شخصیت هر فرد می باشد و سنایی به عنوان یک فرد خارج از این امر نبوده است.
سوم: این نکته را نباید از نظر دور داشت که سنایی آغازگر شیوه ای نو در عرصه ادبیات فارسی است که وچون این شیوه نمونه قبلی نداشت مسلما با افت و خیزهای بسیاری همراه است تا کار شاعرانی مانند عطار و مولوی جامی و دیگران.
چهارم: نکته قابل ملاحظه ای که در تناقض های فکر سنایی می توان در نظر گرفت سخن استاد شفیعی کدکنی است که در صفحه 52 تازیانه های سلوک چاپ ششم سال 85 که آورده اند" معلوم نیست که چه مقدار از نویسندگان این کتب زهد و سرایندگان شعرهای زاهدانه خود نیز در عمل اهل زهد بوده اند".
البته در تحول فکری سنایی جای بحث نیست بلکه در تفسیر و تکامل او به این امر جای بحث باقی می ماند این که شاعری تحول فکری پیدا کند که دید او نسبت به جهان تغییر نماید یک مساله است و این که تحول عرفانی در او یک ملکه ذهن گردد مساله دیگری است.
پنجم :از طرف دیگر او شاعری است که می خواهد بیشتر کلیت اسلام ومذاهب را ببیند تا یک فرقه خاص به همین دلیلدر افکارنوعی تناقض بوجود آمده و با این توجه در مورد سیلان فکر یا تناقض اندیشه سنایی در مطالعه دو اثر عمده او دیوان و حدیقه می توان به موضوعات زیر اشاره کرد.
1) فلسفه
دید او درباره فلسفه دو گونه است اول شامل دیدگاه او در دوران جوانی است که به دلیل تسلط افکار اشاعره در ان زمان مانند بسیاری از هم عصرانش خواندن فلسفه را از بی عقلی می داند.
عقل نبود فلسفه خواندن ز بهر کاملی عقل چبود جان نبی خواه و نبی خوان داشتن
همین شاعر که این دید را نسبت به فلسفه داشت در حدیقه خود که آن را در دوران کمال سروده است در ستایش یکی از ممدوحان خود او را فیلسوف و حکیم می گوید.
فیلسوف و حکیم و دیندار است راست چون چشم عقل بیدار است
البته نکته قابل ملاحظه در عصر سنایی این است که این جنگ بین فیلسوفان و مخالفان آنان که بیشتر از آن عصر شروع شده بودو- در قرن های شش و هفت به اوج خود می رسد- تا آنجا که حتی عارفی چون مولوی در اثر معروف خود مثنوی آورده که:
"پای استدلالیون چوبین بود پای چوبین سخت بی تمکین بود"
و همچنین کتاب های غزالی و دیگران که در رد فلسفه نوشته اند هم می توان اشاره کرد با همه این وجود او در آغاز حدیقه خدای عاشقانه اش رابه گونه ای توصیف می کند که هم صفات فیلسوفان را دارد و هم صفات عارفان
ای درون پر ور برون آرای وی خرد بخش بی خرد بخشای
خالق و رازق زمین و زمان حافظ و ناصر مکین و مکان
همه از صنع تو مکان و مکین همه در امر تو زمان و زمین
2) در باب افعال خداوند
در آغاز حدیقه سنایی چنان آورده که
همه از او و بازگشت بدو خیر و شر جمله سرگذشت بدو
اختیار آفرین نیک و بد اوست باعث نفس و مبدع خرد اوست
این تفکر به عقیده اشاعره نزدیک است زیرا که آنها معتقدند که شرور مانند خیر از جانب خداوند است وهر کاری که خداوند کند خوب است اما همین شاعر در جای دیگر این اعتقاد را رد کرده است.
بد بجز جلف و بی خرد نکند که نکو کار هیچ بد نکند
سوی تو نام زشت و نام نیکوست ورنه محض عطاست هر چه ازوست
بد از او در وجود خود ناید که خدا را بد از کجا شاید
که با توجه به ابیات بالا هر گونه بدی را از خداوند سلب کرده و انسان را فاعل بوجود اورنده ی بدی می داند.
3) جبر و اختیار، قضا و قدر
جبر و اختیار جز اولین مسائل مورد اختلاف بین فرق اسلامی است جدااز این که این موضوع با سرنوشت انسان ارتباط مستقیم داشته و جالب اینجاست که جبر و اختیار با خود بحث قضا و قدر را بوجود می آورند یعنی از آن جهت که به انسان مربوط است جبر و اختیار است و از آن جهت که به خدا ارتباط پیدا می کند قضا و قدر نام می گیرد و از طرف دیگر بحث عدل خدا را به همراه می اورد زیرا عدل و اختیار از یک طرف جبر و ظلم واز سوی دیگر و... این رشته سر دراز دارد و به همین شکل قبول داشتن یک مورد باعث قبول داشتن مورد دیگر می گردد و رد یکی از آنها باعث رد همه آنهاست.
سنایی درباره جبر و اختیار آنجا که موافق با عقیده اشاعره است می گویند:
در ره جبر و اختیار خدای بی تو و با تو نیست کار خدا
در این بین همچنان که پیداست همه چیز را در اراده و قدرت خداوند می داند و انسان را نسبت به جبر و اختیار بی اراده معرفی می نماید.
درست در نقطه مقابل این بیت بیتی دیگرآورده است که:
جنبش جبر خلق عالم راست جنبش اختیار آدم راست
همین مساله جبر و اختیار را به شکل دیگری در ایمان داشتن یا کافر بودن بیان می کند که
همه از حکم تو بر کنده و برداشته اند ورنه از ذات کسی گبر و مسلمان نشود
و یا
برخاسته اختیار تصرف ز فعل ما چون کم زدیم خویشتن از بهر کام عشق
که جبر کامل را می رساند و انسان را در انتخاب دین یا کفر بی اختیارنشان می دهد پس نباید برای چنان انسانی عذاب وجود داشته باشد اما در باب نهم حدیقه می آورد.
چون تو بر ذره ای حساب کنی ور به شبهت بود عقاب کنی
ورحرامی بود عذاب دهی روز محشر بدان عقاب دهی
کی پسندی ز بنده ظلم و خطا ور تو رانی چرا دهی تو جزا
جون حوالت کنم گنه به قضا گفته در نامه کفر لایرضی
خود گنه می کنیم و داده رضا پس حوالت کنیم سوی قضا
که با توجه به ابیات فوق هم جبر و هم قضا و قدر را به طور کامل نفی می کند و حتی در جای آورده که
در صفات تو ظلم نتوان گفت با سگی در جوال نتوان خفت
یعنی حتی فکر صفت ظلم را نمی توان درباره خداوند در نظر داشت
اما در قسمت دیگری از حدیقه با نوعی تقدیر گرامی چنین سروده است
گرچه زنبور خانه خواهی تن پیش تیر قضا سپر بفکن
هر که را خسته کرد تیر قضا نپذیرد و را جریحه دوا
زخم تیر قضا سپر شکست هیچکس خود ز زخم او نه برست
نرهی ای فضولی رعنا جز به بی دست و پایی از دریا
با قضا سود کی کند حذرت خون مگردان به بیهوده جگرت
همانطوری که می بینیم انسان را در مقابل تیر قضا شکست خورده می بیند و راه رهایی بر او بسته است و تنها راه رهایی را جز به تسلیم محض بودن نمی داند. همچنانکه در بخش دیگر کتاب در باب اول فصل فی قضائه وقدره وامره وصنعه آورده:
آنچه زاید ز عالم از امرست و آنچه گوید نبی هم از امر است
کفر و دین خوب و زشت و کهنه و نو یرجع الامر کله زی او
هر چه در زیر امر جبارند همه بر وفق امر بد کارند
همه مقهور و قدرتش قاهر صنع او بر ظهورشان ظاهر
همه موقوف قدرت و حلمش همه محبوس سابق علمش
در دیوان هم مواردی درباب این موضوع دیده می شود بخصوص بیت زیر که جمله معروف جف القلم بما هوکائن را یادآور است.
کار حکم از لی دارد و نقش تقدیر که نوشته است همه بوده و نابوه در آن
و یا در جای دیگر از حدیقه اورده:
در ره جبر اختیار خدای بی تو وبا تو نیس کار خدای
همه از کارکرد الله است نیکبخت آن کسی که آگاه است
اندرین ره زداد و دانش خویش ره رو و رهبری کن و مندیش
و یا
در که از بحر عطا خیزد صدف دل ساختن تیر کز شست فضا آید هدف جهان داشتن
در مقابل همه این جبرگرایی ها آنجا که می خواهد از قدرت انسان ستایش کند و او را در مقابل فرشتگان ارزشمند نشان دهدمی گوید:.
تو به قوت خلیفه ای بگهر قوت خویش را بفعل آور
آدمی را میان عقل و هوا اختیارست شرح کرمنا
حتی در غزل معروف حمایت از شیطان" با او دلم به مهر و مودت یگانه بود" مطرود شدن شیطان را از زبان خودش چنین توجیه می کند که:
می خواست تا نشانه لعنت کند مرا کرد آنچه خواست آدم خاکی بهانه بود
دانستم عاقبت که بما از قضا رسید صد چشمه آن زمان زد دو چشمم روانه بود
ای عاقلان عشق مرا هم گناه نیست ره یافتن بجا نبشان بی رضا نه بود
4) عقل
جدا از تقابل بین عشق و عقل که از موارد اختلاف بسیار مشهور در بین سخنان عرفا و فلاسفه است در سخنان سنایی بخصوص در حدیقه که در دوران پختگی و کمال او سروده شده است همان کلام معروف را به نظم در آورده است که" اول ما خلق الله العقل"
کاول آفریده ها عقل است برتر از برگزیده ها عقل است
در توصیف خرد و عقل که یک باب (باب چهارم) حدیقه را به آن اختصاص داده است آورده که:
هر چه در زر چرخ نیک و بدند خوشه چینان خردمند خردند
چون در آمد زبارگاه ازل شد بدو راست کار علم و عمل
هم کلید امور در دستش هم ره امر بسته در هستش
مایه نیک و سایه بد اوست سبب بود و هست و باشد اوست و...
جالب اینجاست که این گونه ستایش از عقل در بین عرفا بخصوص دو عارف بزرگ بعد از سنایی که به تقلید از او آثار گرانبها و ارزشمند خود را بوجود آورده اند کمتر دیده می شود و همین موضوع نکته قابل توجه است که چرا به سنایی با تمام عرفان و زهدی که در سخنانش دارد- حکیم- می گویند.
و به عنوان حکیم عارف و زاهد شناخته شده و نه مثل عطار و مولوی که تنها عارف هستند
اما با توجه به همین تقسیم بندی فلسفی و حکمی که در باب آفرینش های اولیه مانند عقل و فلسفه کل و پیدایش هرم آفرینش دارد. در باب ها فی ذکر نقس و احواله بعد از مقدمه کوتاهی و پرسش پاسخی که با نفس صورت می گیرد نفس خود را این گونه معرفی کند
اول خلق در جهان مائیم نه همه جای چهره بنماییم
بر نا اهل و سفله کم گردیم در جبلت ز خلق ها فردیم
که این سخن را به این گونه می توان تفسیر کرد که چون بعد از عقل نفس کل بوجود آمده و از عقل و نفس کل است که سایر چیزها بوجود آمده اند نفس کل خود را هم شان عقل قرار داده و مانند او خود را معرفی کرده
در نظر او هم مانند سایر عرفان از راه عقل نمی توان به عشق رسید
راه عشق از روی عقل از بهر آن بس مشکل است کان نه راه صورت و پایست کان راه دل است.
5) تاثیر ستارگان و افلاک
آسمان چه در روز و چه شب هنگام از ابتدای خلقت انسان رمز آلود و شگفت آور بوده و هست وتا آخر خلقت هم خواهد ماند چرا با تمام پیشرفت علم آدمی باز این گنبد دوار تو بر تو رازها و اسرار مگو خود را خواهد داشت به درستی معلوم نیست که از چه زمانی بین انسان ها این تفکر بوجود آمده که آنچه بر بالای سر اوست در نظام خلقت و زندگیش تاثیر گذار است اما این اندیشه درست یا نادرست بوجود آمده و باقی مانده گاهی در اثر تفکرات غالب حکام سیاسی مانند مغول به اوج خود رسیده و زمانی با تفکرات دینی و الهی رنگ باخته اما به هر حال جای ستارگان و سیارات آسمانی در فکر بشر زمینی جایی انکار ناپذیرداشته ودارد.
سنایی چه عارف باشد و چه حکیم مانند اسلاف خود آن زمانی که انسان را در مقابل گردش بی امان فلک زبون می بیند تاثیر آنها را می پذیرد و آنگاه که کمال انسانی را می شناسد و ناز او را بر فلک و ستاره می نگرد این تاثیر و دخالت را منکر می شود و این حدیث را در جایی جای دیوان و حدیقه اش آورده
در حدیقه- باب هفتم -در فصلی اصلا به این موضوعکه درباره دوازده برج و نکوهش آنان پرداخته که و یا در دیوان که:
چرخ و اجرام چا کران تواند تو از ایشان طمع مدار مدار
حلقه در گوش چرخ وا نجم کن تا دهندت به بندگی اقرار
6) بحث انسان شناسی
انسان هم از دید خداوند و خلقت هم از نظر عقلا و فلاسفه هم از نظر عرفا از محوری ترین مباحث جهان خلقت است. خداوند در کمال مقام انسان می فرماید که او را مسجود ملائکه نموده و همه آنچه در آسمان زمین است مسخر او نموده. فلاسفه هم تمام تلاش خود را در راه شناخت این موجود ناشناخته کرده اند و عرفا هم تمام سعی و تلاششان در این است که این موجود هبوط کرده را دوباره به آسمان بازگردانند.
از نظر سنایی در وجود انسانسه بعد حیوانی و روحانی، شیطانیوجود دارد
خواجه نصرالدین توسی و محمد غزالی هم بعد ازاو این تقسیم بندی را بکار برده اند اما در موارد دیگر به همان دو بعد جسم و جان در وجود انسان بیشتر توجه شده و تناقض اندیشه او بیشتر درباره جسم است یعنی در بعضی جاها ما را یکسره از جسم نهی نموده و جدا می نماید مانند : مکن در جسم و جان منزل که این دون است و آن والا
یا
وین دیو سرای استخوانی را در پیش سگان دوزخ انداز
یا
جومدان بشکن این زندان یکی آهنگ صحرا کن بصحرا درنگر آنگه بکام دل تماشا کن
یا
شگفت آید مدا بر دل از این زندان سلطانی که در زندان سلطانی نهم سلطان زندانی
یا
ده تا کی در این زندان فریب این آن ببینی یکی زین چاه ظلمانی بودن شو تا جهان بینی
جالب این جاست که همیشه این جسم را زندان روح و جان به حساب می آورد که از پرواز و عروج آن جلوگیری نموده و آن را سدی در مقابل کمال و سعادت انسان می شناسد.
اما همین شاعر در جای دیگر به میزان این که قدرت اندیشه او تکامل یافته است نه تنها جسم را نکوهش نمی کند یا آن را زندان و قفس روح نمی شمارد بلکه آن را وسیله ای برای رسیدن به هدف می داند.
عقل و جان که خدای تواند چار طبع تو چارپای تواند
که خدای را چو نیست یک مرکوب گرچه رادست باشد او معیوب
چاریا را اگر تکو داری عقبات مهیب بگذاری
7) علم
نگاه عرفا و حکما همیشه به دانش اندوزی متفاوت بوده حکما در همه موارد انسان را به آموختن علم تشویق می کنند و راعامل برتری انسان بر همه هستی دانش می دانند
درخت تو گر بار دانش بگیرد زیر آوری چرخ نیلوفری را
اما عرفا این اعتقاد را ندارند یا بیشتر به این اعتقاد دارند که باید علم قال را رها کرد و علم حال را گرفت
سنایی در باب علم همین نگاهی دو گانه داشته است اگر چه باب پنجم حدیقه را در بیان ستایش علم گذاشته است.
علم سوی در اله بود نه سوی مال و نفس وجاه برد
و بعد با نگاه عرفانی در دیوان آورده که به این علم های قبل و قال دار توجه نکن
به قال و قیل گمراهان مشو غره اگر خواهی که روزی راهرو گردی و راه و رهنما یابی
و یا
کی خبر داری ز صانع کی از واقف شوی تا که خرسندی بمشتی علم های پر محال
اگر قال و قیل و علم پر محال همچنان که در اصطلاح عموم رایج است به فلسفه و منطق غیره گفته می شود مد نظر او باشد که تفاوت نگاه و اندیشه اش را درباره علم فلسفه در موضوعی جداگانه بررسی کردیم و نقطه نظرهای او را بیان کردیم و گفتم که این تاخت و تاز او به علم فلسفه در دوران جوانی او بده تا دوران پختگی مانند
مرد باش و بو گذار از هفت گردون بای خویش تا شوی رسته از این الفاظ های قیل و قال
مثلا در حدیقه آورده
جان بی علم دل بمیراند شاخ بی بار دیو گیراند
هر که را علم نیست گمراه است دست او زان سرای کوتاه است
اما بنا به گفته دکتر زرقانی اگر چه معلوم نیست که مراد از علم دقیقا چه نوع علمی است که آن را ستایش کرده اما با توجه به این که حدیقه را در پایان عمر خویش سروده در آن ایام بیشتر دید عرفانی به جهان داشته است تا حکمی و فلسفی شاید بتوان گفت که همان علم حال است.
این همه علم مختصر است علم رفتن براه حق دگر است
علم آن کش نظر ادق باشد علم رفتن به راه حق باشد
8) آمل و آرزو
صورت ارزو چو طاوس است بال مسعود و پای منحوس است
از مثال های زیبایی است که در باب زشت و زیبایی آرزو و بیان می کند و در جای دیگر می گویند
سوی آن حضرت نپوید هیچ دل با آرزو با چنین گلرخ نخسبد هیچ کس با پیراهن
یعنی راه رسیدن با یکی از راه های رسیدن به کمال ترک آرزدست و دل آرزدمند هرگز به کمال نمی رسد حتیدر جای دیگر آرزو را سر چشمه حرص و آز می داند.
آرز و بگذار تا فارغ شوی از حرص و آز
و از طرف دیگر می دانیم که آرزو از خصوصیاتی است که خداوند در وجود انسان به ودیعت نهاده است و آنجایی که خداوند شر نمی آفریند پس آرزو فی النفسه نمی تواند بد باشد بلکه آرزوهای طولانی داشتن و علفت آوری بد است. همچنان که درباره خوددنبا هم باید همین دید را داشت زندگی در دنیا به هیچ وجه نه بد است و نه زشت و خداوند جهان وآنچه در آن است را برای انسان آفریده است پس دنیا بد نیست که وابستگی به دنیا زشت و ناپسند است. پس آنچه در "نکوهش دنیا ص 427 حدیقه" یا در" صفحه 499 فصل در دنیا نابودن به که در دنیا بودن "را آورده که با اصول عرفانی و تفکر شریعتی اسلام مغایرت دارد چرا که اسلام دنیا را مزرعه آخرت معرفی نموده و محل آمادگی و امتحان برای رسیدن به کمال می شناسد همه بزرگان دینی از زنده ماندن و اطاعت کردن خشنود و راضی بوده اند.
9) کفر و ایمان
از مواردی که می توان به تناقض های گفتاری در اندیشه سنایی اشاره کرد بحث کفر و ایمان است.
سنایی آنجا که مطابق با موازین شریعت سخن گفته کفر را زشت و ناپسند می داند وهمان سخنان شریعت و قرآن را بیان می کند که:
کفر و ایمان دو طریق است که آن پنهان نیست فرق هر دو به نزدیک خرد آسان نیست
نکته اینجاست که حتی با دید شریعت هم حد و مرز کفر و دین را در نزد خرد آسان نمی شمارد
کفر نزدیک خرد نیست چو ایمان که بوصف اهرمن را صفت برتری یزدان نیست
اما نگاه عارفانه سنایی در این باب این است که راهی جدا نیست
کفر و دین هر دو در رهت پویان وحده لاشریک له گویان
در این چشم رنگ بین ماست که کفر و دین بوجود می اید
نفس تست آنکه کفر و دین آورد لاجرم چشم رنگ بین آورد
و اصولا این عالم کثرت است که کفر دین را می سازد
در قدم کفرها و دین ها نیست در صفاء صفت چنین ها نیست
تو توئی مهر و کین از آن آمد تو توئی کفر و دین از آن آمد
کفر و دین را در مقام نیستی در نوای بی نوا خواهم زدن
و همچنین
نیست اندر نگارخانه امر صورت و نقش مومن و کفار
زانکه در قعر بحر الالله لانهنگی است کفر و دین اوبار
و در باب شوق با همان نگاه عارفانه خود در حدیقه آورده که
هر که را عشق کوی او باشد در دلش جست و جوی او باشد
آسمانی دگرش گردانند بر زمینی دگرش بنشانند
هر دمش نقش کفر و دین گردد هر نفس آسمان زمین گردد
و شاگرد خلفش مولوی چه خوش سروده که
"مذهب عاشق زمذهب ها جدا است"
با این نگاه است که از مواردی را می توان از صافی عشق گذر داد که هرگز از صافی شریعت اجازه عبور پیدا نمی کنند مانند حلال و حرام، ابلیس ، کعبه و بتخانه و................
از حل و از حرام گذشته است گام عشق هستی و نیستی است حلال و حرام عشق
و وقتی عاشقی می گوید: عشق دریایی است کرانه ناپدید برای همین است که ظرفیت عشق آ نقدر بالاست که هرگز آلوده نمی گردد و البته کار هر کس هم نیست خرمن کوفتن و چه زشت ها را باید خوب دید و چه ناپسندها را پسندید تا به آن ظرفیت رسید.
و همچنین معیار پاکی و ناپاکی بتخانه و کعبه هم عوض می شود. آنجا که خداست کعبه و بت خانه بهانه است
تا ترا بود در ذاتست کعبه با طاعتت خرا باتست
ور ز ذات تو بود تو دورست بتکده از تو بیت معمور است
10) ابلیس
ابلیس, شیطان, عزازیل نامهایی که در شریعت چهره ا ی منفور، مطرود است در قرآن حدیث بسیار از پیروی این دشمن(عدوا" مبین ) که رجیم خدا نامیده می شود انسان پرهیز داده شده.
در عرفان در حمایت از این یکتاپرست و موحد هستی حرف و حدیث بسیار است در ادب فارسی نخستین مدافع ابلیس بنا بر روایت عین القضات در تمهیدات حسن بصری(21-110)وبعد بایزید بسطامی (188-261)وسهل بن عبدالله تستری(200-283)هستندوستایشگران ابلیس حسین منصور حلاج استوبعد از او احمد غزالی وابوالحسن خرقانی وابولقاسم گرگانی که اوراخواجه ی خواجگان می خواندوعین القضاتبا سوز گدازی وصف ناشدنی در حمایت و تائید او سخن گفتته و سنایی وبعد عطاربوده اند
با او دلم به مهر و مودت یگانه بود سیمرغ عشق را دل من آشیانه بود
این حمایت تا آنجاست که شیطان را به مقام رضا هم رسانده است
نیک و بد و خوب و زشت یکسان گیر هر چه دادت خدای در جان گیر
نه عزازیل چون ز رحمان دید رحمت و لعنت هر دو یکسان دید
11) صحو و سکر
عرفان رسمی و آموزشی چه از دیدگاه خواجه عبد الله که صد میدان دارد و چه از دید عطار که هفت شهر دارای مقاماتی است و از مقاماتی که در باب آن سخنان زیادی آمده صحو و سکراست
(صحو: باز آمدن به حال خویش است پس از غیبت و سکر: غیبتی بود مواردی قوی)
از مواردی که او به این دو مقام اشاره می کند در دیوان است ودر قصیده معروف
چند جویی بی حیاتی صحو و سکر و انبساط چند جویی بی مماتی محو و شکر و افتقار
سنایی در پاره ایی موارد حالت سکر را برای رسیدن به محبوب لازم می داند که در این حالت جون بی خود است انسان از عالم و آدم فارغ شده و به هیچ چیز و هیچ کس توجه نمی کند. مانند داستان عاشق که تا در سکر است خال معشوق را نمی بینید از دجله می گذرد اما همین که به صحو می رسد در دجله غرق می شود.
آن کسانی که مرد این راهند از غم جان و دل نه آگاهند.
تا ترا بود با تو در ذاتست کعبه با طاعتت خدا باتست
اما درپاره ای از حالات صحو را که با هوشیاری همراه است سفارش می کند و راه رسیدن به خدا را آن مقام می شمارد.
12) مدح و هجو و هزل
یکی از جنبه های منفی در چهره تابناک سنایی، جنبه مدح گوی و هجو و هزل سرایی سنایی است. بقول استاد شفیعی کدکنی مدح او مربوط است به نیم کره تاریک ذهنیت و هنرش که با جنبه های عرفانی و عاشقانه سنایی در تقابل خاصی قرار گرفته است.
مدیحه سرایی، سنایی که متاسفانه تا واپسین دم حیات او ادامه داشت و همچنان که می دانیم در حدیقه این کتاب سترگ عرفانی یک باب کامل (باب هشتم) در مدیحه پادشاه و دیگر بزرگان عصر خود است. در باب مدیحه و هجو هزل گویی سنایی باید با نقد اجتماعی و روانشناختی و نقد تاریخی برخورد کرد وان را مورد مطالعه عمیق قرار داد.
اگر چه این نوع سخنان سنایی به عنوان یک عارف و حکیم برای ما شگفت آور است اما نکته ای که استاد شفیعی در تا زبانه های سلوک آورده اند قابل بررسی است
معلوم نیست چه مقدار از نویسندگان این کتب زهد و سرایندگان شعرهای زاهدانه خود در عمل اهل زهد بوده اند.
حال سوال اینجاست که آیا درباره سنایی می توان این موضوع را مطرح کرد؟
براستی شرایط اجتماعی، فرهنگی و سیاسی عصر ایران چگونه بوده است که شاعری زاهد هجو گو چون سنایی بوجود می اوردیا معلم اخلاقی هزل سرا چون سعدی است؟!
مسلم آن است که غم نان نبوده است که آنان را چنان بار آورده اند ؟!!
اما تعجب بر انگیزتر از مدح های او در باب هشتم سخنانی است که از یک شاعر مقید به دین بر نمی آید مثلا اگر انوری یا عنصری، منوچهری که به شادی خوار ی شهره اندو در تحقیر دین و ایران و ارزش های ایرانی معروف به زبان می آوردند گله ای نبود- اگر چه که جای گله ی بسیار است -اما از سنایی دیگر بعید به نظر می رسد
پیش رایش گران رویست قدر پیش حکمش نهی دو دست قدر
یا
مهدی وقت و عیسی حالست روز و شب در جدال دجال است
یا
عرش اگر بارگاه را زبید شاه بهرامشاه را زیبد
اگر چه ارزش ادبی ستایش های او کمتر از شاعران مداح قبل و بعد از خود است اما به هر حال از مواردی است که در شعر او نمی توان نادیده گرفت و از تناقض های آشکار اندیشه سنایی است و چقدر زشت است زبانی که از ثنای خداوند جان گرفته است در مدح انسانی هم شان یا کمتر و حتما آلوده به بعضی معاصی . بازگرددواگر مانند ناصر خسرو ستایش گر عقیده و رهبری دینی می شد شاید قابل تحمل تر می گردید. اما افسوس که نشد.
و از همین مقوله است هجو و هزلیات سنایی که گاهی با رکاکت و سستی بسیاری همراه شده است.
13) مدح امامان شیعه و نطفای واشدین و رهبران مذاهب
سنایی یکی از شاعرانی است که از طرف پیروان مذاهب اسلامی مورد ادعای بسیاری قرار گرفته سخنان او در هر زمینه با چنان شور و حرارتی است که کمتر شک را برای آن فرقه باقی گذشته که او از مذهب دیگری غیر از همان مذهب باشد. وقتی از سه خلیفه اول اسلامی سخن می گوید چیزی برای آنان کم نمی گذارد و یا وقتی حضرت علی (ع) و فرزندانش را می ستاید چنان گوی سبقت را از شیعیان می رباید که در شیعه نبودن که هیچ جز غلوگرایان می توان او را بحساب آورد.
اما نکته ای که سوال برانگیز است این است که آیا روش سنایی درست است؟ یا یادآور بیث عوفی نیست که:
"چنان با نیک و بد سر کن که بعد از مرگ عونی مسلمانت به زمزم شوید و هندوبسوزاند
اما به نظر می رسد او خود را ستایش گر خوبی می داند و برای او فرقی نمی کرده که این خوبی را در وجود کدام شخص می دیده از طرفی دیگر همان بحثی که در مقدمه آورده بودیم را تکرار می کنیم و آن این است که او به کلیت اسلام توجه داشته تا به فرقه و مذهبگرایی
منابع
1) آب آتش افروز، اشرف زاده رضا، انتشارات جامی 1381
2) افق های شعر و اندیشه سنایی غزنوی، زرقانی مهدی، نشر روزگار، 1378
3) منتخب حدیقه سنایی به اهتمام مدرس رضوی، امیرکبیر، 62
4) تازیانه های سلوک، شفیعی کدکنی، محمد رضا، انتشارات آگاه 86
5) حدیقه التحفیقیه و شریعه الطریق، سنایی غزنوی، تصحیح مدرس رضوی، انتشارات دانشگاه تهران 68
6) آشنایی با علوم اسلامی، مطهری مرتضی انتشارات صدرا
7) بررسی مدحیه های سنایی در باب هشتم حدیقه، گیتی فروز علی محمد، کیهان فرهنگی، شن 169 سال 79 ص 17
8) دیوان ناصر خسرو قبادیانی به تصحیح مینوی مجتبی و محقق مهدی، انتشارات دانشگاه تهران 70
9) سنایی در چهار سوق مذهب، بقایی محمد نشریه کارگزاران، 25/1/86
10) با کاروان حله، زرین کوب، عبدالحسین، انتشارات علمی
11) شعرالعجم، ترجمه فخر داعی گیلونی، انتشارات دنیای کتاب
12) تاریخ ادبیات، صفاء ذبیح الله
13) ستایش عشق بقایی محمد نشریه کارگزاران 6/85
14) تاملی در اندیشه ادبی سنایی، زرقانی مهدی نشریه سیاست روز 3/2/81
15) بقاهی اخلاقی علم خوشمشاهی بهاء الدین، نشریه گوهران، شماره 2
16) حدیقه و جام جم، دو گل از یک گلزار، مدرسی فاطمه، مجله دانشکده ادبیات مشهد، شماره سوم و چهارم
17) خالق متعال و معشوق ازلی در شعر سنایی، زرقانی مهدی ، کیهان فرهنگی 148
18) دیدگاه سنایی درباره ابلیس داوودی مقدم، فریده فصل نامه پژوهش زبان و ادبیات، دوره جدید شماره دوم 83
19) طلایه دار طریقت، درگاهی محمود، انتشارات ستارگان، چاپ دوم 74
20) سنایی محصول شکوفایی شعر دوره غزنوی مشرف مریم، نشریه کتاب هفته
مقالات ادبی ،تاریخی ،اجتماعی و ... نوشته خودم یادیگران