ساقی نامه آرتیمانی
ساقی نامه آرتیمانی
ساقی نامة آرتیمانی (که از همعصران شاه عبّاس صفوی بوده است) از شاهکارهای بدایع عرفان و وحدت وجود است ، و دارای اشارات و کنایات و دقائق و حقائقی میباشد که بسیار جالب و جای تأمّل و دقّت است . مجموعاً یکصد و بیست و دو ( ۱۲۲ ) بیت است که در اینجا به مقداری از آن اکتفا میگردد
الهی به مستان میخانهات به عقل آفرینان دیوانهات
الهی به آنانکه در تو گُمند نهان از دل و دیدة مردمند
به دریاکش لُجّة کبریا که آمد به شأنش فرود إنّما
به دُرّی که عرش است او را صدف به ساقیّ کوثر ، به شاه نجف
به نور دل صبح خیزان عشق ز شادی به اندُه گریزان عشق
به آن دل پرستان بی پا و سر به شادی فروشان بی شور و شر
به رندان سر مست آگاه دل که هرگز نرفتند جز راه دل
به مستان افتاده در پای خُم به مخمور با مرگ در اشتُلم
به شام غریبان به جام صبوح کز ایشانْست شام سحر را فتوح
کز آن خوبرو چشم بد دور باد غلط دور گفتم که خود کور باد
که خاکم گِل از آب انگور کن سراپای من آتش طور کن
خدا را به جان خراباتیان کزین تهمتِ هستیم وارهان
به میخانة وحدتم راه ده دل زنده و جان آگاه ده
که از کثرت خلق تنگ آمدم به هر سو شدم سر به سنگ آمدم
مِئی ده که چون ریزیش در سبو برآرد سبو از دل آواز هو
از آن می که در دل چو منزل کند بدن را فروزانتر از دل کند
از آن می که چون عکسش افتد به باغ کند غنچه را گوهر شب چراغ
از آن می که چون عکس بر لب زند لب شیشه تبخاله از تب زند
از آن می که گر شب ببیند به خواب به شب سر زند از دلِ آفتاب
از آن می که گر عکسش افتد به جان تواند در آن دید حق را عیان
از آن می که چون ریزیش در سبو همه «قُل هو الله» آید از او
از آن می که در خم چو گیرد قرار برآرد ز خود آتشی چون چنار
مئی صاف ز الودگیِّ بشر مبدّل به خیر اندر او جمله شر
مئی معنی افروز و صورت گداز مئی گشته معجون راز و نیاز
مئی از منیّ و توئی گشته پاک شود خون فتد قطرهای گر به خاک
به یک قطره آبم ز سر در گذشت به یک آه بیمار ما درگذشت
چشی گر از آن باده کوکو زنی شدی چون از آن مست هوهو زنی
دماغم ز میخانه بوئی شنید حذر کن که دیوانه هوئی شنید
بگیرید زنجیرم ای دوستان که پیلم کند یاد هندوستان
دماغم پریشان شد از بوی می فرو نایدم سر به کاوس و کی
پریشان دماغیم ساقی کجاست شراب ز شب مانده باقی کجاست
بزن هر قدر خواهیم پا به سر سر مست از پا ندارد خبر
. . . . . . . . . .
مئی را که باشد در او این صفت نباشد بغیر از می معرفت
تو در حلقة می پرستان درآ که چیزی نبینی بغیر از خدا
کنی خاک میخانه گر توتیا ببینی خدا را به چشم خدا
به میخانه آ و صفا را ببین ببین خویش را و خدا را ببین
. . . . . . . . . .
بیا تا به ساقی کنیم اتّفاق درونها مصفّی کنیم از نفاق
چو مستان به هم مهربانی کنیم دمی بی ریا زندگانی کنیم
بگیریم یک دم چو باران به هم که اینک فتادیم یاران به هم
مغنّی سحر شد خروشی برآر ز خامانِ افسرده جوشی برآر
که افسردة صحبت زاهدم خراب می و ساغر و شاهدم
بیا تا سری در سر خم کنیم من و تو ، تو و من همه گم کنیم
سرم در سر می پرستانِ مست که جز می فراموششان هر چه هست
. . . . . . . . . .
فزون از دو عالم تو در عالمی بدین سان چرا کوتهیّ و کمی
چه افسردهای رنگ رندان بگیر چرا مردهای آب حیوان بگیر
از این دین به دنیا فروشان مباش بجز بندة باده نوشان مباش
چه درماندة دلق و سجّادهای مکش بار محنت بکش بادهای
مکن قصّة زاهدان هیچ گوش قدح تا توانی بنوشان و نوش
حدیث فقیهان برِ ما مکن زقطره سخن پیش دریا مکن
که نور یقین از دلم جوش زد جنون آمد و بر صف هوش زد
قلم بشکن و دور افکن سَبَق بشویان کتاب و بسوزان ورق
که گفته که چندین ورق را ببین ورق را بگردان و حقّ را ببین
تعالی اللَهْ از جلوة آفتاب که بر جملگی تافت چون آفتاب
بدین جلوه از جا نرفتی چهای تو سنگی کلوخی جمادی چهای
صبوح است ساقی برو می بیار فتوح است مطرب دف و نی بیار
نماز ارنه از روی مستی کنی به مسجد درون بت پرستی کنی
. . . . . . . . . .
رخ ای زاهد از می پرستان متاب تودر آتش افتادهای ما در آب
. . . . . . . . . .
ندوزی چو حیوان نظر بر گیاه بیابی اگر لذّت اشک و آه
همه مستی و شور و حالیم ما ز تو چون همه قیل و قالیم ما
دگر طعنة باده بر ما مزن که صد مار زن بهتر از طعنهزن
به مسجد رو و قتل و غارت ببین به میخانه آ و طهارت ببین
به میخانه آ و حضوری بکن سیه کاسهای کسب نوری بکن
چو من گر از آن باده بی من شوی به گلخن در آن رشگ گلشن شوی
چه آب است کآتش به جان افکند که گر پیر نوشد جوان افکند * * *
سیّد میرزا رضی آرتیمانی از سادات جلیل القدر آرتیمان که یکی از قُراء تویسرکان است میباشد . وی معاصر شاه عبّاس صفوی و از شعرای زنده دل نیمة اوّل قرن یازدهم است. و پدر آقا میرزا إبراهیم ادهم است که او نیز از شعرای معروف است .
«ساقی نامة آرتیمانی» از ساقی نامههای کم نظیری است که در این خصوص آمده است . ساقی نامة او را در ملحقات کتاب «تذکرة میخانه» از ص ۹۲۵ تا ص ۹۳۴ آورده است ولی مجموع آنرا یکصد و شصت و یک ( ۱۶۱ ) بیت ذکر نموده است . «تذکرة میخانه» از ملاّ عبدالنّبی فخر الزّمانی قزوینی است که در ۱۰۲۸ هجری این تألیف را به پایان رسانیده است ؛ و آقای أحمد گلچین معانی ، تصحیح و طبع نموده و ملحقاتی بدان افزوده است.
ساقی نامة آرتیمانی (که از همعصران شاه عبّاس صفوی بوده است) از شاهکارهای بدایع عرفان و وحدت وجود است ، و دارای اشارات و کنایات و دقائق و حقائقی میباشد که بسیار جالب و جای تأمّل و دقّت است . مجموعاً یکصد و بیست و دو ( ۱۲۲ ) بیت است که در اینجا به مقداری از آن اکتفا میگردد
الهی به مستان میخانهات به عقل آفرینان دیوانهات
الهی به آنانکه در تو گُمند نهان از دل و دیدة مردمند
به دریاکش لُجّة کبریا که آمد به شأنش فرود إنّما
به دُرّی که عرش است او را صدف به ساقیّ کوثر ، به شاه نجف
به نور دل صبح خیزان عشق ز شادی به اندُه گریزان عشق
به آن دل پرستان بی پا و سر به شادی فروشان بی شور و شر
به رندان سر مست آگاه دل که هرگز نرفتند جز راه دل
به مستان افتاده در پای خُم به مخمور با مرگ در اشتُلم
به شام غریبان به جام صبوح کز ایشانْست شام سحر را فتوح
کز آن خوبرو چشم بد دور باد غلط دور گفتم که خود کور باد
که خاکم گِل از آب انگور کن سراپای من آتش طور کن
خدا را به جان خراباتیان کزین تهمتِ هستیم وارهان
به میخانة وحدتم راه ده دل زنده و جان آگاه ده
که از کثرت خلق تنگ آمدم به هر سو شدم سر به سنگ آمدم
مِئی ده که چون ریزیش در سبو برآرد سبو از دل آواز هو
از آن می که در دل چو منزل کند بدن را فروزانتر از دل کند
از آن می که چون عکسش افتد به باغ کند غنچه را گوهر شب چراغ
از آن می که چون عکس بر لب زند لب شیشه تبخاله از تب زند
از آن می که گر شب ببیند به خواب به شب سر زند از دلِ آفتاب
از آن می که گر عکسش افتد به جان تواند در آن دید حق را عیان
از آن می که چون ریزیش در سبو همه «قُل هو الله» آید از او
از آن می که در خم چو گیرد قرار برآرد ز خود آتشی چون چنار
مئی صاف ز الودگیِّ بشر مبدّل به خیر اندر او جمله شر
مئی معنی افروز و صورت گداز مئی گشته معجون راز و نیاز
مئی از منیّ و توئی گشته پاک شود خون فتد قطرهای گر به خاک
به یک قطره آبم ز سر در گذشت به یک آه بیمار ما درگذشت
چشی گر از آن باده کوکو زنی شدی چون از آن مست هوهو زنی
دماغم ز میخانه بوئی شنید حذر کن که دیوانه هوئی شنید
بگیرید زنجیرم ای دوستان که پیلم کند یاد هندوستان
دماغم پریشان شد از بوی می فرو نایدم سر به کاوس و کی
پریشان دماغیم ساقی کجاست شراب ز شب مانده باقی کجاست
بزن هر قدر خواهیم پا به سر سر مست از پا ندارد خبر
. . . . . . . . . .
مئی را که باشد در او این صفت نباشد بغیر از می معرفت
تو در حلقة می پرستان درآ که چیزی نبینی بغیر از خدا
کنی خاک میخانه گر توتیا ببینی خدا را به چشم خدا
به میخانه آ و صفا را ببین ببین خویش را و خدا را ببین
. . . . . . . . . .
بیا تا به ساقی کنیم اتّفاق درونها مصفّی کنیم از نفاق
چو مستان به هم مهربانی کنیم دمی بی ریا زندگانی کنیم
بگیریم یک دم چو باران به هم که اینک فتادیم یاران به هم
مغنّی سحر شد خروشی برآر ز خامانِ افسرده جوشی برآر
که افسردة صحبت زاهدم خراب می و ساغر و شاهدم
بیا تا سری در سر خم کنیم من و تو ، تو و من همه گم کنیم
سرم در سر می پرستانِ مست که جز می فراموششان هر چه هست
. . . . . . . . . .
فزون از دو عالم تو در عالمی بدین سان چرا کوتهیّ و کمی
چه افسردهای رنگ رندان بگیر چرا مردهای آب حیوان بگیر
از این دین به دنیا فروشان مباش بجز بندة باده نوشان مباش
چه درماندة دلق و سجّادهای مکش بار محنت بکش بادهای
مکن قصّة زاهدان هیچ گوش قدح تا توانی بنوشان و نوش
حدیث فقیهان برِ ما مکن زقطره سخن پیش دریا مکن
که نور یقین از دلم جوش زد جنون آمد و بر صف هوش زد
قلم بشکن و دور افکن سَبَق بشویان کتاب و بسوزان ورق
که گفته که چندین ورق را ببین ورق را بگردان و حقّ را ببین
تعالی اللَهْ از جلوة آفتاب که بر جملگی تافت چون آفتاب
بدین جلوه از جا نرفتی چهای تو سنگی کلوخی جمادی چهای
صبوح است ساقی برو می بیار فتوح است مطرب دف و نی بیار
نماز ارنه از روی مستی کنی به مسجد درون بت پرستی کنی
. . . . . . . . . .
رخ ای زاهد از می پرستان متاب تودر آتش افتادهای ما در آب
. . . . . . . . . .
ندوزی چو حیوان نظر بر گیاه بیابی اگر لذّت اشک و آه
همه مستی و شور و حالیم ما ز تو چون همه قیل و قالیم ما
دگر طعنة باده بر ما مزن که صد مار زن بهتر از طعنهزن
به مسجد رو و قتل و غارت ببین به میخانه آ و طهارت ببین
به میخانه آ و حضوری بکن سیه کاسهای کسب نوری بکن
چو من گر از آن باده بی من شوی به گلخن در آن رشگ گلشن شوی
چه آب است کآتش به جان افکند که گر پیر نوشد جوان افکند * * *
سیّد میرزا رضی آرتیمانی از سادات جلیل القدر آرتیمان که یکی از قُراء تویسرکان است میباشد . وی معاصر شاه عبّاس صفوی و از شعرای زنده دل نیمة اوّل قرن یازدهم است. و پدر آقا میرزا إبراهیم ادهم است که او نیز از شعرای معروف است .
«ساقی نامة آرتیمانی» از ساقی نامههای کم نظیری است که در این خصوص آمده است . ساقی نامة او را در ملحقات کتاب «تذکرة میخانه» از ص ۹۲۵ تا ص ۹۳۴ آورده است ولی مجموع آنرا یکصد و شصت و یک ( ۱۶۱ ) بیت ذکر نموده است . «تذکرة میخانه» از ملاّ عبدالنّبی فخر الزّمانی قزوینی است که در ۱۰۲۸ هجری این تألیف را به پایان رسانیده است ؛ و آقای أحمد گلچین معانی ، تصحیح و طبع نموده و ملحقاتی بدان افزوده است.
+ نوشته شده در جمعه هفدهم آذر ۱۳۹۱ ساعت ۵:۳۴ ب.ظ توسط حسن رنجبر زنجانی
|
مقالات ادبی ،تاریخی ،اجتماعی و ... نوشته خودم یادیگران