تاريخ بيهقي تاريخ يا روزنامه نگاري

                       

            برگرفته از: مجله آموزش زبان و ادب فارسي، 69          

                       

            نازنين فرزاد: عضو هيات علمي دانشگاه آزاد اسلامي گرمسار

 

چكيده: خانم فرزاد در مقاله اي به نام «تاريخ بيهقي تاريخ يا روزنامه نگاري» به بررسي اين كتاب ارزشمند پرداخته، ويژگي هاي مثبت ان را برشمرده، آن را با تاريخ نگاري گذشته، روزنامه نگاري جديد و رمان و داستان مقايسه كرده و توجه خواننده را به نكات درخشاني كه در اين گنيجينه ي گران قدر نهفته است، جلب مي كند.

 

تاريخ بيهقي

تاريخ يا روزنامه نگاري؟

 

 

كليد واژه ها: بالزاك، واقع گرايي، توصيف جزئيات، تيپ هاي اجتماعي، حره ي ختلي، شخصيت داستاني، زاويه ي ديد اول شخص، اخوان ثالث، فلسفه ي تاريخ، تاريخ، رمان، حسنك وزير، جمال ميرصادقي، روزنامه نگاري ژورناليستي، عناصر داستاني، تحليلگر سياسي ـ اجتماعي

 

 

با نخستين تورق كتاب ارجمند تاريخ بيهقي، مخاطب در مي يابد كه با تاريخ صرف، رو به رو نيست، بلكه با اثري ديگرگونه و فراتر از تاريخ سرو كار دارد. اگر آثار بالزاك،

نويسنده ي نامدار فرانسوي را در نظر آوريم، آن چه نوشته هاي او را با ساير هم عصرانش، متفاوت و حتي برتر مي كند، نوعي واقع گرايي (رئاليسم) ابتدايي است كه در سرتاسر اين آثار رعايت شده است. از ويژگي هاي اين واقع گرايي ابتدايي، شرح و توصيف جزئيات است. «بالزاك در آثار خود نشان داد كه كار رمان نويس در دوران بعد از رمانتيك ها، چيز ديگري است: رمان نويس بايد جامعه ي خود را تشريح كند و تيپ هاي موجود در اين جامعه را نشان دهد. كار نويسنده از يك لحاظ، شباهت زيادي به كار مورخ دارد؛ و در حقيقت نويسنده «مورخ عادات و اخلاق مردم اجتماع خويش است.» 1 «در نظر بالزاك زندگي عبارت از توده اي حوادث و مسائل كوچك است كه رمان نويس بايد

آن ها تا حد لزوم (ايده آل) بزرگ كند.» 2 همين ويژگي ها در تاريخ بيهقي است كه آن را از ساير كتب تاريخي جدا مي كند، بيهقي به طور دقيق در هنگام نوشتن كتابش به

تيپ هاي اجتماعي نظر دارد:

«اين بوسهل مردي امام زاده و محتشم و فاضل و اديب بود، اما شرارت و زعارتي در طبع وي مؤكد شده...و با آن شرارت دل سوزي نداشت و هميشه چشم نهاده بودي تا پادشاهي بزرگ و جبار بر چاكري خشم گرفتي و آن چاكر را لت زدي و فرو گرفتي، اين مرد از كرانه بجستي و فرصتي جستي و تضريب كردي و المي بزرگ بدين چاكر رسانيدي و آن گاه لاف زدي كه فلان را من فرو گرفتم. و اگر كرد ديد و چشيد» 3

از شخصيت هاي پيچيده و تا حدي پنهان در تاريخ بيهقي، حره خُتلي، عمه ي سلطان محمود غزنوي است. در جاي جاي كتاب ـ هر جا كه از او نام برده مي شود ـ حضوري قوي و تعيين كننده دارد؛ تا آن جا كه مي تواند عامل بسياري از اعمال و تصميم

گيري هاي سلطان مسعود باشد:

«از خواجه طاهر دبير شنودم، پس از آن كه امير مسعود از هرات به بلخ آمد و كارها يكرويه گشت، گفت: چون اين خبرها به سپاهان رسيد، امير مسعود چاشتگاه مرا بخواند و خالي كرد و گفت: پدرم گذشته شد و برادرم را به تخت ملك خواندند ...پس ملطفه ي خود به من انداخت ...باز كردم خط عمش بود، حره ختلي . نبشته بود كه خداوند ما، سلطان محمود نماز ديگر روز ....گذشته شد.... و من با همه ي حرم به جملگي بر قلعت غزنين مي باشيم و پس فردا مرگ او را آشكار كنيم....»

پس حره ي ختلي در نامه به مسعود مي نويسد كه مردم حكومت را به امير محمد، برادر مسعود داده اند و : «امير داند كه از برادر اين كار بزگ برنيايد و اين خاندان را دشمنان بسيارند و ما عورات و خزاين به صحرا افتاديم.»4

درست سيزده سال بعد در هنگامي كه در زمان امير مودود، غزنين در معرض خطر قرار مي گيرد، همين حره ي ختلي به افراد مي گويد:

«هر كس خواهد كه به دست دشمن افتد، به غزنين ببايد بود» بيش كس زهره نداشت كه سخن گويد. 5

به بيان ديگر حره ي حتلي از شخصيت هاي پشت پرده بود كه شخصيت هاي داخل صحنه را جهت مي داد.

بيهقي بدين گونه با هر يك از افراد تاريخي همانند يك تيپ يا شخصيت داستاني (كاراكتر) برخورد مي كند؛ بنابراين فريفته ي فضل و دانش و احتشام خانوادگي افراد نمي گردد؛ و در جاي ديگر مي نشاند:

«وبوسهل با جاه و نعمت و مردمش در جنب امير حسنك يك قطره آب بود از رودي ـ فضل جاي ديگر نشيند.» 6

هم چنين دشمنان مردم را ـ كه بو سهل نيز يكي از آنها است ـ به خوبي كالبد شكافي رواني مي كند.

نكته ي برجسته ي ديگر ـ كه تاريخ بيهقي را شاخص مي كند ـ داشتن زاويه ي ديد اول شخص است. معمولاً در كتاب هاي تاريخ از آن جا كه چيزي جز گزارش نيست ـ

زاويه ي ديد فوري وجود ندارد و نويسنده صرفاً راوي گزارش است كه هيچ گونه تشريح و تحليل جانبي ندارد و به بيان ديگر يك بعدي و تك ساختي است.

زاويه ي ديد اول شخص در تاريخ بيهقي بدين معناست كه بيهقي خود در متن حوادث بوده است ـ تا آن جا كه خودش يكي از شخصيت هايي است كه واقعه از زبان او و با احساس و چشم او به مخاطب منتقل مي شود .

بيهقي با بسياري از حوادث، برخوردي مباشر و يا با يك واسطه داشته است، به همين جهت نوشته هاي او، تاريكي مرور زمان و تحولات سران و سلاطين را ندارد.

مي دانيم كه هر اميري تاريخ را آن گونه كه خود مي خواهد مي نويسد و براي مورخ درباري راهي جز قلب حقايق وجود ندارد و مجبور است حتي به قلب اخبار گذشته اقدام كند. شاعر متعهد معاصر، اخوان ثالث در يكي از اشعار دل انگيزش به همين نكته ي كور در تاريخ گذشته ي ما، اشاره دارد .

اين دبير گيج و گول و كوردل، تاريخ تا تا مذهب دفترش را گاهگه مي خواست با پريشان سرگذشتي از نياكانم بيالايد رعشه مي افتادش اندر دست.

 

دربنان درفشانش، كلك شيرين سالك مي لرزيد.

حبرش اندر محبر پرليقه، چون سنگ سيه مي بست

زآن كه فرياد امير عادلي چون رعد بر مي خاست:

هان كجايي اي عموي مهربان، بنويس:

ماه نو را دوش ما، با چاكران، در نيمه شب ديديم،

ماديان سرخ ما سه كرت تا سحر زاييد

در كدامين عهد بودست اين چنين يا آن چنان، بنويس....7

 

مي بينيم كه اخوان ثالث چه خوب در باب تاريخ ملت هاي دربند حاكمان خودكامه،‌ترديد مي كند و نحوه ي نوشته شدن اين اوراق زرين(!) را با طنزي تلخ و غم آور نشان مي دهد.

خوش بختانه تاريخ بيهقي تا حدي قابل پذيرش، از اين نوع نظريات خود سانسوري و يا ضد مردمي، پاك و مبراست. سبب آن است كه بيهقي تنها گزارشگري ساده و كاتبي درباري نيست تا حوادث را آن طور كه مي خواهند، بنويسد و خلعت و نعمت بيابد، بلكه او متفكري جامعه شناس و اديبي متعهد است كه در جاي جاي كتابش نشانه هاي اين تعهد و انسان دوستي به چشم مي خورد. او آن بخش از اخبار گذشته ها را مي آورد كه در آن حركتي مردمي يا عبرتي سودمند ديده مي شود. او به نوعي (نه چندان روشن) به فلسفه ي تاريخ ايمان دارد و تاريخ را ـ اگر درست نوشته شود ـ عامل اساسي در تبيين تمدن و سرنوشت بشر مي شناسد:

او مي گويد: «غرض من از نبشتن اين اخبار آن است تا خوانندگان را از من فايده اي به حاصل آيد و مگر كسي را ازين به كار آيد.» 8

بيهقي در نگارش هاي اجتماعي خود بسيار پخته عمل مي كند. مي دانيم كه يعقوب ليث صفار اميري ايراني بود كه حكومتي مقتدر براساس استقلال ملي بنا نهاد و دست خلفاي غاصب بغداد را از ايران كوتاه كرد و مي خواست خلافت بغداد را براندازد. متأسفانه با خيانت برخي از سران سپاه يعقوب ، خليفه پيروز شد و بعدها يعقوب از بيماري قولنج درگذشت.

از جهت تحليل اجتماعي تاريخ صفاريان، يك نكته ي عمده و غم بار براي هر ايراني آزاده، روشن است و آن اين كه اگر يعقوب پيروز مي شد و جا به جايي سياسي، صورت مي گرفت و ايران به دست ايرانيان اداره مي گرديد،‌اين سرنوشت شوم از آن ما نبود؛ ‌سرنوشتي كه سلسله هاي بيگانه و غير ايراني،‌قرن ها ستمكارانه بر ما تحميل كردند و بر مال و جان و ناموس ما، آن چنان مسلط شدند كه برخي خصلت هاي ناپسند به صورتي ميراثي در ما ماندگار شد؛ مانند رنگ عوض كردن، چاپلوسي، ريا و سالوس ورزيدن و.....

بنابراين، شكست يعقوب ليث از خليفه ي عباسي، حوادثي در پي داشت كه

مي توانست نداشته باشد. اين حوادث توان مادي و معنوي اين كهن بوم و بر را صرف كشمكش هاي سران و سلاطين بيگانه و نابودي مردم بي گناه كرد.

بيهقي با آگاهي كامل به چنين مسائلي، در كتابش جا به جايي قدرت را بعد از مرگ محمود غزنوي با عواقب وخيمي كه به بار مي آورد ـ به تصوير مي كشد.

بنا بر وصيت سلطان محمود، پسرش محمد به جاي او مي نشيند،‌اما مسعود غزنوي و طرفدارانش،‌محمد را برمي اندازند.

بيهقي طرفداران محمد را، پدريان و طرفداران مسعود را، پسريان لقب داده است. بنابراين با روي كار آمدن پسريان يا نوخاستگان، وضعي پيش مي آيد كه :«اين قوم نو خاسته نخواهند گذاشت كه از پدريان يك تن بماند.»

«كشمكش و كينه ي آشكار و پنهاني بين پدريان و پسريان كه نوخاستگان، خوانده مي شدند، دربار مسعود را به يك كانون توطئه و تحريك و مشرفي(جاسوسي) تبديل كرده است، كه نتيجه ي آن نا ايمني و هرج و مرج و بي اعتمادي است.» 9

مردم محروم و بي پناه، در ميان اين همه كشت و كشتار و نامردمي، تلخ ترين روزگار را مي گذرانيدند. سرانجام همين حوادث به شكست غزنويان در صحنه ي فعال سياسي انجاميد.

تاريخ بيهقي: تاريخ يا رمان؟

شايد برخي نظريه پردازان را در باب بيهقي بتوان صادق انگاشت آن جا كه مي گويند: «جامعه شناسي رمان بايد كاري كند كه تاريخ جامعه نه در ادبيات آن، بلكه از طريق ادبيات خوانده شود.» 10

به بيان ديگر تاريخ بيهقي، همان رمان مورد نظر است كه تاريخ جامعه ي ايران را در عصر غزنويان، بيان مي كند.

غم نامه ي (تراژدي) حسنك وزير، همانند يك اثر شگفت انگيز ادبي در تاريخ بيهقي به تصوير كشيده شده است:

«چون حسنك را از بست به هرات آوردند، بوسهل زوزني او را به علي رايض، چاكر خويش سپرد و رسيد بدو از انواع استخفاف آن چه رسيد؛ كه چون باز جستي نبود كار و حال او را، انتقام ها، تشفي ها رفت...»11

به درستي روشن مي شود كه حسنك قرباني جناح شكست خورده ي پدريان است. در حقيقت عدالت، نظر قدرت حاكم، قاضي، نيروي حاكم و قانون، ميل و منافع قدرت حاكم است. متأسفانه در روزگار ما پس از قرن ها بعد از بيهقي نيز همين روند تاريخي را در سياست و اجتماع مي بينيم.

جمال ميرصادقي: نويسنده ي معاصر رمان را اين گونه تعريف مي كند: «رمان داستاني است براساس تقليدي نزديك به واقعيت، از آدمي و عادات و حالات بشري نوشته شده باشد و به نحوي از انحاي شالوده ي جامعه را در خود تصوير و منعكس كند.» 12

تاريخ بيهقي، نزديك به واقعيت است؛ زيرا بازتاب ذهني شخص بيهقي از حوادث تاريخي است؛‌ از اين رو با توجه به صداقت بيهقي در برخورد متعهدانه با حوادث،

مي توان تا حد زيادي، بنيان جامعه اي را كه غزنويان و مردم آن روزگار داشتند، ترسيم كرد. مهم ترين شاخصه ي اين جامعه، همانند بسياري جوامع ديكتاتور زده، عامليت پول به عنوان همه چيز است.

تاريخ بيهقي به نوعي مي تواند با روزنامه نگاري(ژورناليسم)، شباهت پيدا كند.

در روزگار ما در بسياري سرزمين هاي عقب نگه داشته شده،‌متأسفانه مفهوم ژورناليسم، به معناي روزنامه نگاري منهاي تحليل و كالبد شكافي واقع گرايانه ي حوادث است. اگر روزگاري نشريه اي پيدا شود كه به تفسير واقع گرايانه اقدام كند، به عنوان ايجاد تنش در جامعه، از انتشارش جلوگيري مي كنند؛ ريرا تحليل حوادث، به سر

نخ هاي اصلي و عوامل پشت پرده، منتهي مي گردد و از عناصر مردم فريب، پرده بر

مي گيرد و سران و سلاطين را رسوا مي كند.

پس تاريخ بيهقي بدين معنا، گزارش صرف و ارائه ي اخبار خام نيست.

او خودش را در برابر هر حادثه اي موضع خود را مشخص مي كند تا خواننده بداند كه نويسنده با حوادث هم سويي دارد يا مخالف آن است.

از آن جا كه همه ي شخصيت هاي تاريخ بيهقي، شخصيت هاي حقيقي و تاريخي اند، نمي توان اين اثر را رمان دانست؛ اما از آن جا كه هر يك از اين شخصيت هاي حقيقي در ذهن بيهقي شكلي ويژه دارند، مي توانند عناصري داستاني باشند كه احياناً به صورت تيپ هاي اجتماعي وارد صحنه مي شوند؛ مانند بوسهل زوزني، حره ي ختلي، عبدوس، علي رايض و...... .

در پايان مي توان گفت كه بيهقي در معناي دقيق كلمه يك روزنامه نگار (ژورناليست) و تحليل گر سياسي ـ اجتماعي است كه از فلسفه ي خاص پيروي مي كند. او معتقد است كه آن چه باعث فجايع تاريخي مي شود، دل بستن به حطام دنيا و دنيا پرستي است. سرانجام دنيا پرستان نيز دربدري و باختن بازي است.

 

پانويس ها و منابع ـــــــــــــــــــــــــــ

1- رضا سيدحسيني، مكتب هاي ادبي، انتشارات كتاب زنان، جلد اول، ص 146.

2- پيشين، ص 147.

3- تاريخ بيهقي، به كوشش استاد دكتر خليل خطيب. رهبر، انتشارات سعدي، جلد اول، ص 226.

4- پيشين، همان جا، ص 11 و 12.

5- پيشين، جلد 3، ص 993.

6- پيشين جلد اول، ص 227.

7- اخوان ثالث.

8- تاريخ بيهقي، جلد اول، ص 226.

9- دكتر اسلامي ندوشن، جهان بيني ابوالفضل بيهقي، يادنامه ي بيهقي، ص 2.

10- ميش زرفا، ادبيات داستاني، ترجمه نسرين پرويني، نشر فروغي، ص 8.

11- تاريخ بيهقي، جلد اول، ص 227.

12- جمال ميرصادقي، ادبيات داستاني، نشر شفا، ص 249.