تبه کردم جوانی تا کنم خوش زندگانی را
غزل , حبیب یغمایی
تبه کردم جوانی تا کنم خوش زندگانی را
چه سود از زندگانی چون تبه کردم جوانی را
بود خوشبختی اندر سعی و دانش در جهان اما
در ایران پیروی باید قضای آسمانی را
به قطع رشته جان عهد بستم بارها با خود
بمن آموخت گیتی سست عهدی ، سخت جانی را
نجوید عمر جاویدان هر آنکو همچو من بیند
به یک شام فراق اندوه عمر جاودانی را
کی آگه می شود از روزگار تلخ ناکامان
کسی کو گسترد هر شب بساط کامرانی را
بدامان خون دل از دیده افشاندن کجا داند
با ساغر آنکه می ریزد شراب ارغوانی را
وفا و مهر کی دارد حبیبا آنکه می خواند
به اسم ابلهی رسم وفا و مهربانی را
تبه کردم جوانی تا کنم خوش زندگانی را
چه سود از زندگانی چون تبه کردم جوانی را
بود خوشبختی اندر سعی و دانش در جهان اما
در ایران پیروی باید قضای آسمانی را
به قطع رشته جان عهد بستم بارها با خود
بمن آموخت گیتی سست عهدی ، سخت جانی را
نجوید عمر جاویدان هر آنکو همچو من بیند
به یک شام فراق اندوه عمر جاودانی را
کی آگه می شود از روزگار تلخ ناکامان
کسی کو گسترد هر شب بساط کامرانی را
بدامان خون دل از دیده افشاندن کجا داند
با ساغر آنکه می ریزد شراب ارغوانی را
وفا و مهر کی دارد حبیبا آنکه می خواند
به اسم ابلهی رسم وفا و مهربانی را
+ نوشته شده در چهارشنبه بیستم دی ۱۳۹۱ ساعت ۱۰:۸ ب.ظ توسط حسن رنجبر زنجانی
|
مقالات ادبی ،تاریخی ،اجتماعی و ... نوشته خودم یادیگران